بیشترین گله مندی خدا از انسان ها از ناسپاسی اون هاست
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه) کلیپ (۱۵۳ مطلب مشابه) ارتباط با خدا (۳۳ مطلب مشابه)
- ۶۶۱ بازدید توسط ۴۷۷ نفر
- يكشنبه ۲۹ اسفند ۰۰ - ۰۹:۳۶
بیشترین گله مندی خدا از انسان ها از ناسپاسی اون هاست
بعد از فرمان «جهاد تبیین» باید در زندگی تکتک ما تغییر و فعالیت مضاعف دیده بشود.
دفاع مقدس «واجب کفایی» بود، امّا جهاد تبیین «واجب عینی» است؛ یعنی بر همه واجب است، اگر جهاد تبیین، واجب عینی و فوری است فراهمکردن مقدماتش هم بر ما واجب است، برای جهاد تبیین چه اقداماتی باید انجام بدهیم؟
1 - کسب مهارتهای لازم؛ از مهارت متننویسی و تدوین تا سخنوری، مناظره، توئیت زدن و ...
2 - پیدا کردن مخاطب، ساختن مخاطب و توسعۀ مخاطب
3 - مطالعه و تحصیل دانش و آگاهی؛ مقدمۀ لازم برای جهاد تبیین
4 - برای جهاد تبیین نیاز به کار جمعی و پیوندهای اجتماعی قوی داریم
بعد از صدور فرمان «جهاد تبیین» توسط رهبر انقلاب، آنهم بهصورت «فریضۀ عینی و فوری»، باید شور و التهاب و حرکت مضاعفی در جبهۀ حق پدید بیاید. همانطور که در دوران دفاع مقدس، حرکتهایی برای جذب و پذیرش و آموزش رزمندگان در ایّام قبل از عملیات انجام میشد الآن هم باید همان حال و هوا به صورت بسیار فراگیر برای همۀ اعضای جبهۀ انقلاب ایجاد بشود؛
سلام به همه ی دوستان
من ۲۶ سالمه تک فرزندم و ازدواج کردم
اگر بخوام ماجرای زندگیم رو اینجا بگم خیلی طولانی و عجیبه، سعی می کنم خلاصه کنم. کودکی سختی داشتم و طمع فقر رو چشیدم و شاهد خیانت مادرم به پدرم بودم. از بچگی تنها بزرگ شدم و فقط کارتون نگاه می کردم یا مشغول درس بودم. تو سن کم عاشق یکی از پسرهای عموم شدم ولی اون نامردی کرد و با یکی دیگه ازدواج کرد و منو تنهاتر کرد الآن مهاجرت کرده اروپا و ظاهراً زندکی خوب و آرومی داره.
کنکور پرستاری قبول شدم و کم کم برای فرار از تنهایی و جو سنگین خونه و خوابگاه با خواستگار مورد تایید خانواده ازدواج کردم بدون هیچ حسی.
همسرم مرد بدی نیست ولی هیج محبتی به من نمی کنه و همه ش دنبال خانواده و دوستاشه و اولویت آخر زندگیش منم. بعد از ازدواج طعم تلخ تنهایی رو بیشتر چشیدم و روزی هزار بار به خودم میگم چرا بدون عشق ازدواج کردم. وقتی خسته از شیفت میام خونه به جای برخورد گرم و صمیمی با چهرهی درهم رفته همسرم مواجه میشم و وقتی با وجود شاغل بودن حتی یکی از کارهای خونه رو انجام نمیدم مرتب منو مواذخه می کنه که چرا میرم سر کار
سلام
چند روزه یک پستی در این سایت قرار داده شده که برام جالبه. من شعر میگم و اتفاقاً قصد چاپ اون رو دارم. با اساتید ادبیات زیادی صحبت کردم و همه من رو به این کار تشویق کردند. امّا الآن می بینم که گویا اطرافیان شاید فکر کنند ما شکست عشقی خوردیم یا عاشق یک فرد شدیم. امّا در حقیقت این طور نیست.
من ۹۹ درصد اشعارم احساسی است. شاید مستقیم اسم خدا در اشعار من نباشه امّا در واقع درباره خداست. قصد من این بود که گفته باشم قرار نیست هر شاعری شکست عشقی خورده باشه یا طرف مقابل اشعارش یک انسان باشه.
حتی در کتب شاعران معروف هم خیلی و قت ها به خدا موی پریشان یا مشکی و یا سیمای زیبا نسبت داده شده. افراد زیادی فکر میکنند طرف مقابل این شاعر یک خانوم یا آقا بوده. در حالی که این نسبت دادن آنچه ما از زیبایی می دونیم به خدایی هست که ظاهری انسانی نداره. در واقع یک نوع تجلی معیار زیبایی در خدا به عنوان معشوق توسط شاعره و به علت بیان علاقه به زبان انسانی بوجود میاد.
با سلام
بنده ۱ ماهه عقد کردم، قبلاً با یکی از اقوام دور دوست بودم، حالا همین اقوام مون رفته پیش نامزدم و از چت های گذشته مون عکس گرفته و برای نامزدم فرستاده، نامزدم بهم زنگ زد و من بهش حقیقت رو گفتم، اون هم برگشت گفت من خودم تا حالا با دختری ارتباط اصلاً نداشتم و بهتر بود تو بهم اول میگفتی تا کس دیگه، من می ترسیدم از دستش بدم و بقیه بهم می گفتند اگه به نامزدم راستش رو بگم ولم می کنه.
حالا نامزدم جواب تلفنم رو نمی ده می ترسم زندگیم خراب شه، درسته گذشته اشتباه کردم و الآن پشیمونم و توبه کردم حتی بعد نامزدی اون آقا چند بار به من زنگ زد و من جوابش رو ندادم و بعد نامزدی اصلاً حتی به اون آقا نگاهم نمی کنم و متنفر شدم ازش.
الآن نامزدم رو با تموم وجود دوست دارم نمی خوام زندگیم از هم بپاشه میشه راهنماییم کنید که چه کار باید کنم؟ (لطف کنید راهنماییم کنید و نصیحت نکنید چون خودم واقعاً پشیمونم و اگه برگردم به گذشته حتی سلامم به اون آقا نمی دم)
امسال چطور گذشت، برای سال آینده چه برنامه هایی دارید؟
عرض سلام و ادب دارم خدمت همه شما خواهران و برادران گرامی که در این محیط زیبا حضور دارید!
اول بگم که من اهل افغانستان هستم و اینکه لهجه ی ما تا جایی فرق می کنه ولی کوشش می کنم به لهجه شما حرف بزنم که براتون مشکل نشه. (چون سریال و فیلم های ایرانی دیدم!)
چون اولین بار هست که تو چنین جایی پستی می ذارم، مطمئناً اشتباهاتی در نوشتار و گفتار من وجود داره و اینکه لهجه ها تا جایی متفاوت هست، از شما خوبان خیلی عذر می خوام!
راستش چند وقتی هست که من با این وبلاگ آشنایی پیدا کردم و مطالب که در اینجا عزیزان پست می کنند رو می خونم و می تونم بگم خیلی خوبه که نسل جوان که تحصیل کرده هستند برای حل مشکلات شان اینجا نظریات بدن و دیگران هم از اون ها استفاده کنند که این خیلی کمک می کنه برای یک تصمیم گیری بهتر.
سلام
من دختری، مجرد ۳۲ ساله هستم از نظر فیزیک بدن قد بلند و کشیده، نسبتاً متناسب با استخوان بندی باریک.
از نظر ترکیب صورت متوسط و حدوداً ۶ یا ۷ سال کمتر از سنم می زنم (برای همین همیشه در آشناییهای اولیه خواستگار کوچکتر از خودم داشتم)
از زمانی که برای کیپ شدن بینی ام (چند ساله این حالت رو دارم ولی فقط گاهی اوقات اذیت میشم) به چندین پزشک مراجعه کردم دو دل هستم که عمل زیبایی بینی رو انجام بدم یا نه! چون همه شون نظر نهایی شون این بود که اگر اذیت نیستی خیلی، نیازی به عمل نیست مگر اینکه بخوای عمل زیباییی هم در کنارش انجام بدی. (تشخیص پولیپ با انحراف استخوان بینی به همراه حساسیت بود).
فرم بینی من به صورت ژنتیکی ترکیب استخوانی و گوشتی هست و یک قوز خفیف داره. حالت سربالا هم داره. از انجا که از نظر اجتماعی و تحصیلات و شغل خدازوشکر موقعیت خوبی دارم همیشه بعد دیدن عکس هام به خودم میگم که وقتی در فیزیک بدن و اندام خوش تیپ هستم چرا از نطر چهره متوسط باشم؟ و با خودم میگم چه اشکالی داره که زیبا باشم با اندام خوب؟
من هفده سالمه. پدر ندارم و با برادر و مامانم یه جا زندگی میکنم. همه مون مشلات خودمون رو داریم ولی مادرم دیگه داره حالم رو از این زندگی بهم می زنه.
من تو مدرسه تیزهوشان درس می خونم و خدا شاهده من مثل همسن های اطرافم به مامانم نگفتم برام لباس و کیف و کفش و لوازم آرایشی گرون بگیر. فقط گفتم کم به این و اون فحش بده و نفرین کن. همه ش در حال مقایسه شدن و تحقیرم. این قدر سر چیزهای الکی تحت فشارم گذاشته که سندروم روده تحریک پذیر گرفتم. موهام ریخته، ۴۰ کیلو اضافه وزن دارم، هورمون هام قاطی کردن بیماری پوستی گرفتم هر شب این قدر گریه میکنم سرم درد می گیره ولی دردهام رو نمی بینه.
انگار منو بزرگ کرده که درد هاش رو به دوش بکشم. دیگه نمی تونم به خدا. دو ماهه نمی بینه شبها از درد معده به خودم می پیچم میخوابم ولی اگه داداشم چیزی بگه سه ساعت بعد براش فراهمه. کوچیکتر که بودم فکر میکردم خدایا اگه مامانم رو ازم بگیری چه کار کنم؟ ولی حالا بهش تبریک میگم، برام پشیزی ارزش نداره می خواد بمیره یا زنده بمونه.
سلام
ببخشید یه سؤالی داشتم...میخواستم بدونم اینکه با دوست دوران بچگیت صمیمی باشی مشکلی داره؟... من دختر چادریم (حدو حدودم رو می دونم) باهیچ پسر غریبه ایم صمیمی نیستم و با پسرهای فامیلم در حد یک رابطه فامیلی... امّا یک پسر خاله دارم که فقط چند روز از من بزرگتره و کل بچگی رو ما با هم بزرگ شدیم و خیلی با هم صمیمی هستیم. میخواستم بدونم این مشکلی داره... غیر عادیه؟!
من قبلاً هم رابطه م خیلی صمیمی بوده و هست و حد خودم رو می دونم ولی خب به خاطر همین صمیمیت علایق مشترکی که داریم با هم تو واتساپ تلگرام چت میکنیم من استوری می ذارم اون جوابم رو میده و... چت معمولی خانواده ها هم اصلاً مشکلی نداشتن عادیه براشون...
ولی تازگی ها مادرم خیلی به این چت کردنهای من واکنش نشون میده میگه پسر خالت تو سن حساسیه و حواست باشه و جوابش رو نده و ... و خب الآن یعنی من باید دیگه حرف نزنم صمیمی نباشم؟! من که حد خودم رو می دونم...آقایون یعنی شما تو سن ۱۷ سالگی تند تند عاشق میشید مثلاً چت میکنید حس میگیرید؟! راستش نمی تونم حرفهای مادرم رو درک کنم رابطهی منو پسر خاله م یه رابطه است که دوستان بچگی با هم دارن..یعنی این قدر بده؟!
یه خواستگار سنتی دارم که مطلقه هست و فرزند نداره. دو سه جلسه صحبت کردیم. بر اساس حرفهایی که می زنه نگرانم که اگه باهاش ازدواج کنم انتقام بدیهایی که همسر سابقش در حقش کرده از من بگیره.
دائماً داره در رابطه با مشکلات و مسائلی که با اون خانم داشته منو تهدید می کنه. درباره تمام مشکلاتی که با همسر سابقش داشته برای من شاخ و شونه و خط و نشون می کشه. این کارش برای من آزار دهنده هست. چون به جای اینکه مسیر عادی شناخت و آشنایی رو با من طی کنه فقط می خواد مشکلات قبلیش رو مطرح کنه و از همون ها به خیال خودش پیشگیری کنه.
تلاش نمی کنه من رو به شیوه صحیح بشناسه. من دوست ندارم با کسی مقایسه بشم چه مثبت چه منفی. دوست ندارم قصاص کارهایی که همسر سابقش باهاش کرده از من پس بگیره. نمی دونم چرا سعی نمی کنه اول خود من رو بشناسه. اصلاً شاید من خیلی با اون خانم فرق داشته باشم و این نگرانی هاش و ترس هاش بی پایه و بی اساس باشه.
سلام و وقت بخیر به همه ی خانواده برتری های عزیز
چند روز پیش یکی از دوستانم منو برای برادرش خواستگاری کرد. از اون جایی که دوستم را می شناسم که دختر خوب و مومنیه و خانواده سالمی هستند اولش از بابت این درخواست خوشحال بودم ولی بعدش بهم گفت برادرش یه عقد ناموفق داشته و چند سال پیش طلاق گرفته. اون طور که گفتن علت طلاق این بوده که دختر خانم بعد مدتی به برادرشون میگن که به کس دیگه ای علاقه دارند و نمی تونن فراموششان کنن. برای همین طلاق گرفتن.
منم اولش قبول کردم که با برادرشان صحبت کنم و ببینم با هم توافق داریم یا نه ولی از وقتی که پیچ برادرشان را در اینستاگرام پیدا کردم و پست هاشون را دیدم خیلی بی رغبت و دو دل شدم.
از آنجا که برادرشان شاعر هستند در پیج شان شعرهای زیادی از خودشان سروده بودن که مضمونش شکست عشقی و افسردگی و عشق یک طرفه و در واقع فکر به نامزد قبلی بود...
منم با دیدن این شعرها کلاً نظرم برگشت و دوست نداشتم حتی یک جلسه هم باهاشون صحبت کنم.
سلام
سوال: چرا ما میترسیم از زدنِ حرفِ حق؟
چرا ما میترسیم از رفتارِ درست و عقلانی و خداپسند در حالی که خیلیها با وجود اینکه رفتارشون اشتباهه، بدون هیچ ترسی، انجامش میدن.
مثلاً بعضی از دخترهای مجرد یا خانومهای متاهل هستند که خودشون میگن: من دوست دارم از پوشیه (روبند) استفاده کنم چون به آدم آرامشِ بینظیری میده. غیر از آرامشش، خوبیه دیگهش اینه که تابستون ها هیچ نیازی به کرم ضد آفتاب نیست. زمستون ها هم خوبه. با این همه میترسم از قضاوتِ مردم. میترسم از اینکه در نگاهِ مردم افراطی به نظر بیام. میترسم مسخرهم کنن.
خیلیها هم توی نظرات نوشته بودند که (پوشیه نزنیا، چون خلافِ عرفه و انگشتنما میشی)
قطرهقطره جمع گردد وانگهی دریا شود. اگه هر کسی که پوشیه رو دوستداره، بدون ترس از قضاوتِ مردم، از پوشیه استفاده کنه قُبحاش می شکنه و کمکم عادی میشه توی جامعه. مثلِ شُلحجابی که کمکم عادی شد توی جامعه متأسفانه.
چرا واقعاً بعضی از دختران سرزمین ما خواستههای خود را مثل مهریه و شروط ضمن عقد مثل حق طلاق رو در جلسات سوم یا چهارم مطرح نمیکنند و این را چند ماه بعد از آشنایی مطرح میکنند.
من شخصاً به هر کسی با هر خواستهای احترام میگذارم و حق آنهاست ولی حق طرف مقابلم این هست که زودتر از خواستههای دختر خانم مطلع شود
من به قصد ازدواج با دختر خانم بسیار خوب و خانه دار بیش از ۵ ماه آشنایی در چارچوب خانوادهها داشتم و در این مدت علیرغم اینکه به دفعات گفتم که شرایط من ازدواج آسان است و آنها هم از شرایط خانواده من اطلاع داشتند و علیرغم اصرار بنده برای اینکه خانوادهها روی این مسائل صحبت کنند، این موضوع به دفعات از طرف خانواده دختر خانم به بهانههای مختلف به تاخیر افتاد و اخیراً بعد از ۵ ماه آشنایی در یک جلسه خانوادگی خواسته آنها این بوده چون دختر اول شون ۳۰۰ سکه مهریه اش بوده که ایشون البته شاغل رسمی بودن،