↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مطالب کاربران (۸۹۱ مطلب مشابه) مسائل روز جامعه (۶۵ مطلب مشابه)
سلام
آیا خوشبختی و بدبختی به شانس آدمها ربط داره؟ شانس چقدر تو زندگی تاثیر داره، آیا به شانس اعتقاد دارید؟ به این اعتقاد دارید که خوشبخت از وقتی تو شکم مادره خوشبخته، و بدبخت از وقتی که تو شکم مادره بدبخته.
این شعر حافظ رو شنیدین (گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه / به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد) یا شعر سعدی (اگر به هر سر مویت دو صد هنر باشد / هنر به کار نیاید چو بخت بد باشد).
آیا هر چی امثال سعدی و حافظ گفتن درسته؟ انگار این چیزها در مورد زندگی بعضیها درسته. آخه بعضی چیزها دست ما نیست که بگیم با تلاش کردن به خوشبختی برسیم، شعر ها رو از مجله موفقیت نوشتم.
پیشنهاد:
پیشرفت نکردن به خاطر از این شاخه به اون شاخه پریدن
سلام
من یه دختر 23 ساله ام. در پست های اخیر وبلاگ راجع به ازدواج و عدم تمایل اکثر جوانان به اون شاهد جملاتی از قبیل؛
با تنهایی کنار اومدم، اگر نیاز جنسیم بطور روتین رفع بشه ازدواج نمیکنم و ... بودم. خواستم به عنوان عضو کوچکی از خانواده برتر تجربه شخصیم رو درباره تغییر نظرم راجع به ازدواج بگم.
من در مدارس خاص تحصیل کردم و همه ش سرم تو درس و کتاب بود و دوستام هم دخترهای درسخون بودن. هیچ وقت دختر ازدواجی نبودم. ازدواج رو یک عامل محدود کننده میدونستم. از خانواده مادریم هیچ کدوم وارد دانشگاه نشدن و دختر و پسرها زیر 25 ازدواج میکنن. متاسفانه من تا حالا از هیج کدوم از خانوم های فامیل نشنیدم که از ازدواج شون راضی باشن و ازدواج رو بزرگترین حماقت زندگی شون میدونن. از خیانت شوهراشون میگن. از سرد شدن شون بعد سال های اول. از مشکلات اقتصادی میگن و برآورده نشدن خواسته هاشون.
من شاهد رفتارهای پدرم با مادرم بودم (بابای خوبیه اما شوهر ایده ال نه)، از بچگی ازدواج خواهرانم رو دیدم و شاهد چالش ها و کشمکش های اولیه ازدواج شون بودم.
سلام
من یه سوال داشتم ازتون، میخواستم بدونم که شماها عمیقا از زندگی تون راضی هستین؟، میخوام بدونم اگه راضی هستین چطور بهش رسیدین و اگه نه چرا؟، یا مثلا چطور به زندگی نگاه میکیند که آسون میگیریدش؟، راستش من خیلی دو دلم که رشته پزشکی رو بخونم برا پولش یا نه؟
از یه طرف میگم حس خوبیه از یه طرف میگم آخه از کجا معلوم من زنده بمونم تا 20 سال دیگه که بتونم به درآمد بالا برسم؟، میگم اگه یه کار دیگه بکنم ممکنه به اون درآمد نرسم، شایدم دیرتر برسم، ولی از این که فقط به فکر پولش باشم و لذتی از مسیر نبرم بهتره؟، میخوم بدونم چطور مصمم بشم که تصمیم درست رو بگیرم؟
چطور مصمم بشم که راضی بشم به کاری که دوسش دارم و میتونم بهتر از پسش بربیام ،ببینید همه چی فقط تست و استعداد نیست؟، خود من کسی هستم که تو جشنواره های داخلی رتبه آوردم و همیشه دانش آموز خوبی بودم و خانوادم روم حساب باز میکنن ولی هیچ میلی به پزشک شدن ندارم؟
از طرفی از این که یکی بخواد با مدرکش از بالا به من نگاه کنه بیزارم.حالا هر قدر هم بگیم اون جنبه نداره، بازم این کار انجام میشه و من میخوام بتونم با این مسائل کنار بیام. من عاشق علم هستم ولی نه برای پولش، برای همینه که موندم بین دو راهی.
سلام
یه سوال دارم. کسانی که به سقف ارزوشون رسیدن الان حس خوشبختی دارن؟ مثلا انقدر تلاش میکنن که پزشکی قبول شن. الان چه حسی دارن ؟ چجوریه... ؟
من احساس میکنم تو زندگیم به هیچی نرسیدم. کنکورمو خراب کردم. رشتمم بدردنخور شد. سر کار هم نمیرم و دوس ندارم برم. از وقتی هم که ازدواج کردم انگار رفتم تو یک قفس. الانم که بچم کوچیکه. همش با خودم میگم کاشکی هیچ وقت عروس نمیشدم. شوهرم ادم خوبیه. ولی من انگار به هیچ کدوم از ارزوهام نرسیدم. من عاشق طراحیم .
حتی هنرستان نمونه دولتی هم قبول شدم ولی پدر و مادرم نذاشتن و دبیرستانش منو فرستادن. همش با خودم میگم سرنوشت من همونجا اشتباه راهشو انتخاب کرد. همش حس پوچی بهم دست میده. شبانه روز خاطرات روزای مجردیم و کارام همش یادم میاد. ولی زندگی متاهلی انگار واسم جذاب نیست . فکر کنم خیلیا اینجوری فکر میکنن مثل من.
خدا رو شکر شوهرمو دوس دارم . اما خاطرات عشق مجردی یه چیز دیگس.. نمیتونم از فکرش دربیام. چکار کنم از این حالت شکست خوردگی بیرون بیام. اصلا حس خوبی نیست .مثل اینه که جوونیم تباه شده واسه م.
سلام
من یه دختر جوون و مجردم اما راستش من قبلن ها خیلی شاکی بودم از زندگی ،و واقعیتش رو بخواید شرایط خیلی بدی داشتم اما خدا لطف کرد و یکم زندگی منو رونق داد ولی هنوزم مشکلات زیادی دارم .
ولی دیگه ناراحت نمیشم مثل سابق،با نداری هام راحت تر کنار میام خرج هایی الکی رو گذاشتم کنار . میدونید ما چیزی داریم که قدرشو نمی دونیم ، اونم امنیت ای که داریم واقعا قدرشو نمی دونیم ، جایی که کار می کنم حقوق کمی به من میدند و کفاف زندگیمو نمی ده ، ولی من خوشحالم با وجود همه مشکلاتم ، خیلی بهونه گیر شدیم حواستون هست ؟ خیلی هامون
لطفا شاد باشید یکم ورزش کنید و مرتب آب بنوشید و همواره تو شادیاتون خدا رو شکر کنید و به خانوادتون محبت کنید حتی اگه خوب نباشند ، باور کنید حالتون رو خوب می کنه . هر کس می تونه رمز خوشبختی شو بگه یکم به هم روحیه بدیم.
توجه : اینجا گفتم از خوشبختی هاتون بگید نه از داشته هاتون .
مرسی عزیزان
مهریه ، یه هدیه است . یک پیش کش هستش که آقا داماد به دستور خدا ، هدیه می کنه به عروس خانم ،به خاطر این که بگه من بهت توجه دارم . به خاطر این که بگه من محبتم رو می خوام نشون بدم . به خاطر این که بهت ثابت کنم دوستت دارم . من به تو میل دارم . من طالب تو ام . من خواستار تو ام . مهریه اینه .
سوره ی نساء آیه 4 ؛
وَآتُواْ النَّسَاء صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَکُمْ عَن شَیْءٍ مِّنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنِیئًا مَّرِیئًا ﴿4﴾
مهریه ی زنان را با طیب خاطر به آنان بدهید .
از چه کلمه ای خدا برای دادن مهریه استفاده کرده ؟ نِحْلَة
بذارید بگم نِحْلَة چی هست . نِحْلَة نهله یعنی بدهی . نِحْلَة یه هدیه است در زبان عرب که از سر محبت به کسی داده میشه . زنبور عسل روزی 250 بار پرواز می کنه ، روی گل ها می شینه . شهد گل رو جمع می کنه و میاره که تبدیل به عسل بکنه . جالبه بدونید از این 250 بار ، 10 بارش به خاطر خودشه . 240 بارش برای آدم هاست . و این کاری که زنبور عسل می کنه ، یعنی به فرمان خدا 250 بار پرواز می کنه شهد گل جمع می کنه تا عسل درست کنه و ما مردم بخوریم کام مون شیرین بشه ، از زبان عرب به این میگن نِحْلَة !
چند روز پیش پسری که عاشقش بودم اومد خواستگاریم از خوشحالی داشتم بال در می آوردم باورم نمی شد چون اصلا از خجالت تو عمرمون با هم حتی یک کلمه حرف نزده بودیم پسر همسایه مون بود پسری که با وجود زیبایی زیاد حتی یک دوست دختر هم نداشت، آمارش رو داشتم، پسری همه چی تموم از اون معیارهایی که من می خواستم فراتر، البته بگم من چادریم و خودم خیلی مذهبیم و این عشق رو تو قلبم خفه کرده بودم.
پسری که از نظر اخلاقی چون خواهرش دوستم بود شناختی روش داشتم زیبایی ظاهرم که خیلی زیباست و خیلی معتقد بگذریم اومدن خواستگاریم همه حرفارو زدیم دقیقا دیدگاهاش با من مو به مو یکی بود باورم نمی شد اصلا همه چیش مورد پسندم بود ولی پدرم اینقدر مهریه رو بالا گفت که پدر و مادر خواستگارم پا پس کشیدن ازون موقع دارم گریه می کنم به پدرم میگم الان پسرا بیدار شدن دیگه بیشتر از چهارده تا مهریه نمیندازن ولی پدرم قبول نمی کنه خواهر خواستگارم که دوستمه بهم میگه برادرم خیلی ازت خوشش اومد ولی پدر و مادرمون به علت مهریه بالا اجازه ازدواج به برادرم نمی دن میگن چیزی که زیاده دختر بهتر از اینو برات می گیریم میگه برادرم خیلی داغونه.