خانواده برتر

سلام

حتما باید ریشه یابی بشه چرا زفتار خواهرتون تنده. تندخویی نسبت به پدر و مادر یه زنگ خطره. 

خوب فکر کنید ببینید خونواده مخصوصا مادر یا حتی خود شما در طول زندگیش اذیتش نکردید یا ناخواسته یه کاری کرده باشید که مانع کاری که میخواسته بکنه ، شدید!!

خواهر وسطیه تو خونه ما اینطوریه هم به من که خواهر کوچیکم توهین می کنه هم به خواهر بزرگم ناسزا می گه اصلا هم به خاطر بی شوهری نیست از بچگیش اینطوری بود به خاطر بی توجهی هم نیست تنها این خانم به دانشگاه پولی رفته یعنی با خوردن حق دو تا خواهر دیگه امسال دانشگاه پولی قبول شدم اما چون ایشون ارشد قبول شدن و شهریه اش زیاد بود سهم منو به اون دادن اون رفت و من نرفتم هزار تا چیز دیگه هم هست که قابل نوشتن نیست ایشون رییس بزرگ هستند همین الان با ما دوتا قهره چون در سطح خانم نیستیم فقط از خدا میخام به ادمهایی شبیه ما صبر بده

حس میکنم خواهرشما بلاخره وقتش رسیده که ازدواج کنه و یه شوهرمناسب براش بیاد_امیدوارم حل شه

به نظرم شما زود رنجی ،خب بعضیا رک هستن و درمورد مثالی که زدین کاملا درست میگه .عزیزم ایشون حق دارن با کسی که میخوان ازدواج کنن ولی حق ندارن جلوی ازدواج شما رو بگیرن حالا ممکنه واسه 2-3 تا خواسنگار اول شما واکنش بدی نشون بده ولی بعدش میفهمه شما هم همون قدر حق دارین

وای تو چقدر شبیه منی فکر کردم خودم اینهارو نوشتم.میفهمم چی میگی.خواهر بزرگه ی منم همیشه با مامانم کل کل داره.خوبه تو حداقل خواهرتو دوست داری.من که متنفرم از جفت خواهرام.خب گناه ما چیه که خواهر بزرگمون سخت پسنده؟اونا حداقل فرصت اینو دارن ک براشون خواستگار بیاد ولی ما چی؟ گناه ک نکردی رفتی ارتودنسی کردی. چقدر دیگه بخاطر یه نفر باید رو خواسته هامون پا بذاریم؟ اه اه من ک واقعا چند بار از دست خواهرام خواستم خودکشی کنم ولی متاسفانه بازم زنده م

به سوال کننده و مرواریدعزیز

این یه طرف قضیه اس. باید از خواهرتون هم پرسید که نظرش چیه و دلیل کاراش چین.

فکر کنم من همون خواهر بزرگم با مامانم زیاد کل کل میکنم چون طرز فکر و عقاید من و مامانم خیلی باهم فرق داره همدیگرو درک نمیکنیم 

منم مثل شما هستم. بیشتر از همه تندخویی خواهرم با مادرم اذیتم میکنه چون میدونم این رفتارش تو آنچه که براش مقدر میشه خیلی تاثیر منفی میذاره. من که کاری از دستم بر نمیاد فکر نکنم تو هم بتونی واسه خواهرت کاری کنی.فقط اینکه اگه خواستی نصیحتش کنی خودتو برتر از اون نشون نده چون قطعا حرفات تاثیر عکس میذارن. در مورد ازدواج هم مامانت بالاخره میفهمه داره اشتباه میکنه اگه خاله ای کسی رو داری که باهاش راحت تری بهشون بگو مامانت رو نصیحت کنن. مشاور و این چیزا هم ممکن نیست یعنی من که به شخصه جرات نمیکنم همچین چیزیو به خواهرم بگم. اگه خواهرت مذهبی هست صحبت های یه مشاور مذهبی رو دان کن وقتی اون تو خونس بزار گوش کن یا وقتی باهاش دوستی براش پیامای مختلف بده وسطش چهارتا حدیث هم بفرست.

داداش بزرگه منم اینطوری . هیچ راهی برای اینجور ادمایی نیست به نظرم به جز مدارا . 

منم مثل شما ۲۴ساله هستم. راهکاری ندارم فقط میدونم زودرنج نیستی منم باشم ناراحت میشم. 

ای بابا یه بار این همه نوشتم بخاطر قطع نتم به فنا رفت..خب ازاول از همه دوستان ممنونم که جواب دادن و راهنماییم کردن مرسی..خب خواهرم اصلا مشاوره نمیاد از مشاور خوشش نمیاد..من فک میکنم بخاطر رفتاری که تاحالا باهاش داشتن و همیشه گفتن که بهترینه همونطور ک شما گفتین دچادر خودبزرگ بینی شده خب ما که خانواده ش هستیم با این رفتاراش کتار اومدیم ولی نکران اینم که بعد از ازدواج میخواد چیکار کنه!از طرفی خودشم متوجه نیس و خیلیییس زودرنجه سریع قهر میکنه و سریع جبهه میگیره..میدونین حالا اینا مهم نیس مهم اینه ک این فکرش روی زندگی آینده ش تاثیر گذاشته خواهرم تا حالا 60تا خواستکار داشته واقعا 60تا!!ولی هر کدومو بدلیلی رد کرده یکی چون مادرش مداح بود یکی چون مادرش گف تو خونه کمک میکنه یکی چون وام میگرف یکی چون مادرش کفش اسپرت پاش بود و یکی دیگه چون کارمند بانک بود یکی چون با معرفی یکی از دوستاش رفته بود سر کار(استاد دانشگاه)یکی چون تیپش مث بسیجیا بود یکی چون فوقشو دانشگاه آزاد گرفته بودو...خب مامانم سر خواستگاراش باهاش بحث میکنه میگه عاقلاگنه تصمیم بگیر اونم قهر میکنه و گریه و اینا میگه انگار از سر راه منو آوردین،چرا بهم فشار میارین..دلیل اینکه این پستو گذاشتم بخاطر دو نگرانیم بود یک از رفتاری که با مامانم داره اصلا خوشم نمیاد و واقعا نارحت میشم.من بارفتار بعضی اوقا تندش با خودم کنار میام ولی با مامانم نمیتونم!مثلا چند روز پیش مامانم داشت در مورد عمه م میگف و خب ب شوخی گف عمه سیاهتون!:-)(این بخاطر این گف چون عمه م اصلا از مامانم خوشس نمیاد و سوهان روحشه من حق میدم ب مامانم ولی در هر صورت به شوخی گف!بعد خواهرم در اومد گف حقت دست عمه س ک بهت میگه دهاتی!!خیلی ناراحت شدم مامان من شهرستانیه دهاتی نی ولی اگر هم بود حق نداشت اینطوری بگه!اینم بگم ک خواهرم در اینجور مواقع  یا وقتی ناراحت میشه و بهش برمیخوره یا عصبانیه با مامانم بد حرف میزنه در بقیه حالات بد نیس!دلیل دوم ک این پستو گذاشتم اینه ک من نگران آینده خواهرمم دوسش دارم قلبا مهربونه اینو میدونم و میدونم ک خودم دیر یا زود ازدواج میکنم ولی نمیخام شرایطی پیش بیاد ک من بخوام ازدواج کنم و اون هنوز ازدواج نکرده باشه و خرد بشه سرخورده بشه،من نمیدونم باید چیکار کنم و تا کی منتظر ازدواجش باشم چون خودمم دیگه احتیاج دارم و داره صبرم تموم میشه ،بنظر شما راه درست چیه؟!

تفکر خواهرت اشتباه محضه!

در مورد ازدواجش خوب بهتر یه طوری نمی دونم بامثال زدن و یا خوندن داستانها توی نت بهش بفهمونید که اگه سنش بالا بره دیگه از این خواستگارا خبری نیس ولی در هر صورت اون باید تصمیم بگیره و باید قلبش با انتخابش باشه وگرنه بدتر از ازدواج نکردنه

اینکه.گفتم خواهرم به مادرم میگه دهاتی این ی نمونه کاملا عادی ومعمولیه!جوری ک مامانم اینو خیلییی جزو حرفای بدش حساب نمیکنه..گمشو،خاک تو سرت،جون تو جونت کنن آدم نمیشیو حرفای دیگه..بیشتر وقتا اینا ر بهش میگه..شاید ب قول اون وست عزیزمون در مورد خودم من واقعا زود رنج هستم ولی ر مورد مامانم فک نکنم..چند بارم ب مامانم گفتم مامان سعی کن دلت ازش چرک نباشه تا تو از ما راضی نباشی میدونم ک ما خوشخت نمیشیم..مامانم بیچاره میگه درسته وقتی اون لحظه این حرفا رو بهم میزنه دلم میگیره ازش ولی من زود یادم میره ولی ی لبخند تلخ میزنه ک دلم میخواد بمیرم ولی نبینم اینقدر دلش میشکنه..:-(

سلام ممنون از دوستان..به ساره  من تو متن سوال گفتم 24سالمه و خواهرم در آستانه 27سالگی..به ناشناس شما درست میگیدد مامانم بعضی وقتا غیبت عمه مو میکنه اما اینجوری نیست که بهش فحش بده و اینا همین ی بار فقط گف  سیاه منم قبول دارم که حرفش اشتباه بود اینکه میگم غیبت عمه رو میکنه منظورم اینه که میاد مثلا با من صحبت میکنه میگه چرا فلان رفتارو کرد چرا مثلا به من محل نمیذاره حتی وقتی باهاش حرف میزنه بیشتر وقتا نادیده ش میگیره وخب الان تازه خوب شده مامانم خیلییی با عمه م اذیت شده که توضیحش مفصله و اجدا از این بحثه..فقط من یه جورایی به مامانم حق میدم البته همیشه بهش میگم عب نداره تو خوب باش و اینا...ولی قبول کنید هرررچقدر هم که خوبی کنی ولی بازم بدی ببینی آدم خودش خسته میشه..

عزیزم من قصد ناراحت کردن تو یا مادرتون نداشتم ما زنهای ایرانی زیادی حساسیم البته بعضیامون گیر بد ادمایی می افتیم من می گم اصلا نباید غیبت کسی رو کرد نه که اون ادم خوب باشه .ولی گفتنش حال و روز ادمو بد می کنه انرژی منفی میاره اعصاب اعضای خونواده رو بهم می ریزه بابت این می گم اصلا نباید گفته بشه منم مادرمو خیلی اذیت کردن ولی مادرم اعصاب منو بابت این مسائل خرد می کرد درددل می کردا فقط  ولی آستانه تحمل منو اورد پایین اونا زندگیشونو می کنن این وسط من داغون شدم بابت این می گم مادرا حق ندارن این مسائل رو توی روی بچه هاشون بگن اون بچه ها که گناهی نکردن واسه همین اینو گفتم خ چون پوستم کنده شد تا به ارامش رسیدم خودم خواهرت بهرحال روش فشار عصبی هست بدترش نکنید که اونم درست تصمیم بگیره عصبانیت باعث می شه زمان عین برق و باد بگذره بدون اینکه کاری کرده باشی فشار عصبی رو از روی خواهرت بردارین تا یه اونم اذیت نکنه مادرتو این تجربه من بود چون دقیقا این حسا رو تجربه کردم شاید خواهرت اینطوری نباشه ولی عصبی بودن بی دلیل نیس  بعدم خواهرتو متوجه کنید که سنش بره بالا یعنی چی خوندن همین وبلاگ کمک می کنه 

به سوال کننده سلام , خوبی ؟ ببخشید من خیلی وقته این صفحه نیومدم:-) من ۳۱ سالمه , شاید باور نکنی اما تا حالا یه خواستگار از نزدیک ندیدم ! منظورم مراسم رسمی خواستگاریه , چرا ؟ چون خواهرم بهم میزنه . چرا؟ چون نمیخوام بخاطر من مادرم نابود بشه . نمیدونم چقدر برات قابل درکه ولی شرایط من اینه . برای همین میگم اونقدر مامانت به خواهرت حق  نده که تو  هم مثل من بشی . خیلی سخته موردی برات پیش بیاد و بهت معرفی کنن اما نشه حتی تو خونه مطرحش کنی , چه برسه که ببینیش !

سلام، منم مشکلم مثل شما بود، خواهرم 4 سال ازم بزرگتره و مدام دنبال بحث بود و سر مامانم داد میزد، هر موقع هم جوابشو میدادم بهم میگفت که چرا اینقدر وحشی شدی، همیشه بهم تیکه مینداخت، تا اینکه یه بار که دوتایی تنها خونه بودیم دعوامون شد، منو خواهرم هم قد هستیم و لاغر اما من یکم پر تره بدنم، زدمش انداختمش زمین نشستم رو دلش و دستاشو محکم گرفتم که تکون نخوره، همینطور که روش بودم، بهش گفتم اگه یه بار دیگه به من یا مامانم یا بابا چیزی یکی جلو اونا همین کارو انجام میدم، از روش که بلند شدم ، دید حریفم نمیشه رفت تو اتاقش و گریه کرد ،اما از اون موقع دیگه جرات نداشت بهم حرفی بزنه