خانواده برتر

خواهرم دورازجون به اون لحظه ای فکرکن که خدایی نکرده روی دست مردم قرارگرفته ودرسرازیری قبرمیزارنش...یه لحظه اینوتجسم کن وبه این فکرکن بینم واقعا دنیاارزش این کینه هاروداره یانه....به خدانداره...مشکل مااینه همیشه شیطون شادهستیم ولی خداروراضی نگه نمیداریم.

سوال کننده محترم به نظر من مشکل از شماست ! توقعتون از نیومدن خواهرتون به مهمونی زیاده و دلسوزی که درمورد بچه ها میکنید برمیگرده به شما و رفتار نادرستتون نه خواهرتون ! 

به خدا دنیا ارزش اینجوری فکر کردن نداره. ایشون به شما بد کردن باشه ولی شما چشماتو ببند . از زمانت در کنار سایر اقوام لدت ببر نه اینکه خودت زودتر یای بیرون. خودت جو را مدیریت کن. همه مون یه روز میریم اط این دنیا چه بهتر که تا هستیم از فرصت ها استفاده کنیم.

شما باهاشون مثل خودشون رفتار کن مهمونی حتما برو ولی جوری رفتار کن انگار نیستن باهاشون سرسنگین باش جواب میده

خب الان ما چی بیاییم بگیم؟ 

قرار نیست شدیدا دوستش داشته باشی...در حد معمول باهاش خوبی کن کافیه.

---

ممنون که نظر دادین ولی قانع نشدم البته مقصر خودمم که  مو ضوع روسربسته گفتم چون یه چیزایی هست  که قابل گفتن نبود ولی مجبورم بخشهاییشو بگم . رفتارو کارای بدش بماند چون دیگه رفتوآمدی نداریم به من مربوط نمیشه .ولی متاسفانه وارد مشگلات اخلاقی شده و فقط من ویکی دیگه خبر داریم به هیچ صراطی مستقیم نمیشه وخودشو عقل کل میدونه ازاین مسئله راحت نمی تونم  بگذرم هضم این مسئله خیلی برام سخته  هیچ کاری دیگه ای ازدستم برنمیاد .فقط میخام نبینمش .

اخ اخ گفتی
منم یه دختر مجردم که با خواهرم خیلی وقته حرف نمیزنم
مشکل ما هم ادم حساب نکردن من از جانب خواهرم بود که منو ول کرد و رفت سمت زن داداشم
و این باعث شد یه کدورت هشت ساله بین ما بوجود بیاد که فکر کنم دیگه تمومی نداره
ایشون با اینکه سه سال از من کوچکتر بودن فورا با یه خاستگار سطح پایین ازدواج کردن و یه ضربه محکم به من زد که باعث شد زندگی من هم دچار تغیرات خیلی بد بشه
الان که ازدواج کرده وقتی خونه ما میاد من از دیدنش اینقد حالم بد میشه که چند روز با کسی هحرف نمیزنم چون فوق العاده عصبی میشم
و از خدا میخام یا این از زندگی من بره یا من بمیرم و دیدن همچین ادمی زجر نکشم

خدا به همه کمک کن من جمله من و شما
شما هم بنظر با اون یکی خواهرات هماهنگ کن ک وقتی شما رو دعوت میکنند دیگه کسیو دعوت نکنه
ادم دیگه مگه چقد زنده است که مدام با ناراحتی بگذره
جایی که اون هست اصلا و ابدا نرید

خانوم سوال کننده با عرض شرمندگی از دوستان ...کامنتهای اکثرشون واقعا نادرست بود با توجه به برداشتهایی که از حرفها شما میشه که کسی بهش از دوستان کامنت گذار توجه نکرده و نمیکنه...به کسی دعوتتون میکنه از قبل بگید که اگه ایشون باشند ترک میکنید مجلس را و میرید....با توجه به مشکلاتی که حدس زدم چیه اگه واقعا خانوادتون ایشون را تحمل میکنه یا حق بهش میده رفت و امد نکردن با همچین افرادی هم بهتر از رفت و امد کردن هست ...

---

بازم ممنون از راهنماییتون 

خوب ارتباطتتون قطع کنید مگه  نمیگید  مورد اذیت و ازارید؟ خوشتون نمیاد

من پسرم ولی مشکل سوال کننده دقیقا مشکل منم هس.....فقط فرقش اینه که من چشم داداشمو ندارم.....دقیقا داداش من و زن داداشم دوتا ادم بی قید هستن و اصلا مسوولیت پذیر نیستن.....هرجا میرن خودشون،خودشون رو دعوت میکنن و فقط میخوان برن یجایی خودشون رو بندازن تو خونه یکی......من اصلا دلم نمیخواد داداشمو ببینم چون واقعا از دیدنش حالم بد میشه و خاطرات تلخ گذشته رو بیادم میاره....اه اه😤😤😤.......داداش من 20 ساله که معتاده و همیشه زجرمون داد و قدر دلسوزی هایی که واسش میکردیم رو ندونست.....انگار خانوادش دشمنش بودن.....مادرم از غصش دق کرد مرد ولی اون میگفت واسه منکه مادری نکرد.....ای خدااااااااا تو خودت شاهدی مادر بیچارمون رو چقدر زجر داد تا سکته قلبی کرد مرد......همیشه میگفت من اگه بتونم تمام اعضای خانواده رو معتاد میکنم تا اوناهم مثل من بشن......بهش میگفتیم چرا مارو اینقدر زجر میدی؟.....میگفت حقتونه......بخدا اینقدر ازمون دزدی کرد.....از هر موقعیتی که واسش پیش می اومد استفاده میکر  تا دزدی کنه......بخدا حتی شبایی بود که تا صبح بیدار میموندیم تا نیاد از خونمون دزدی کنه......حتی به کنترل تلویزیون هم رحم نکرد و نا غافلی برداشت برد فروخت.......بابام زمین داشت فروخت پولشو بهش داد بازم میگفت حقم بیشتر از ایناست......اخه چه حقی.....مگه اعضای خانوادت چی دارن که اینجور ازشون میخوای بکنی ببری.......چقدر از سادگی،مهر و محبت پدر و مادرم سوء استفاده میکرد و بهمون ضربه میزد.....فکرشو بکنید شب می اومد خونه غذاشو میخورد و سر فرصت یه چیزی از تو خونه برمیداشت میرفت،بخدا بارها اینکارارو کرد......ماهم هرچه اعتراض میکردیم بابا و مامانم میگفتن شما حق ندارین اعتراضی بکنید......میگفتیم حداقل ازش شکایت کنید....میگفتن نه ولش کنید......همیشه فقط دنبال یه نون مفته که بخوره و یه جایی خودشو تلپ کنه......هم خودش اینجوریه و هم زنش......من واقعا چششو ندارم......بابا ماهم ادم هستیم.....هرچی بود ریختیم تو دلمون حالا عقده شده😢😢😢😢😭😭😭😭😭😭.........بابا اصلا بره واسه خودش زندگی کنه ماهم کاری به کارش نداریم.......حالا همه بهم میگن داداشته چرا باهاش اینجوری هستی و محلش نمیذاری؟!!.......میگم بابا دست خودم نیس.....وقتی میبینمش یاد خاطرات تلخ گذشته میافتم و ازش هیچ خاطره خوشی ندارم......خب چیکار کنم مگه من ادم نیستم......باز میگن دا اش بزرگترته باید احترامشو بذاری و دوستش داشته باشی......همه خودشون هم ازش بدشون میاد و خیلی ازش زجر دیدن ولی نمیدونم چرا میخوان همه چی رو فقط ظاهر سازی خوب کنن!!!......بخدا خیلی حرفارو اینجا نزدم.......چیزی که بیشتر الان زجرم میده اینه که میاد جلو و با حالت خنده و مسخرگی میگه چطوری؟چون میدونه ازش بدم میاد میخواد اینجوری بیشتر زجرم بده......بخدا هم خوش و هم زنش هردوشون دست کج دارن و موقعیت جور بشه دزدی میکنن.......هیچوقت بخاطر کارهاش کوچکترین معذرت خواهی نکرد و همیشه میگه هرچی سرتون اوردم حقتون بوده و شما هیچ کاری واسه من نکردین.......اخه باید چیکار میکردیم وقتی خودمون هیچی نداشتیم.......یه پدر پیر کارگر با یه درامد ناچیز و خونه حقیر باید واست چیکار میکرد؟؟😢😢😭😭😭😭😭........گریه ها و استرس هایی که واسمون به ارمغان اورد رو هیچوقت فراموش نمیکنم.......ابرو ریزی هایی که واسه خانوادمون رو به بار اورد فراموش نمیکنم.......الان میدونم بعضیا که کامنتمو خوندن میان میگن مشکل از تو هس و تو باید باهاش خوب باشی.تو باید دلت دریایی باشه.تو باید بخشش کنی.و از اینجور حرفا........درسته داداشمه ولی بخاطر کارایی که کرد و کارهایی که سرمون اورد و هیچوقت نه عذر خواهی کرد و نه پشیمونه، دیگه هیچ حسی بهش ندارم........بخدا فقط کافیه بهش رو خوش نشون بدی تو اولین فرصت میخواد ازت سواستفاده کنه......من کاری به خواهر و برادرام ندارم که باهاش چیجور هستن ولی خوشم نمیاد بیان بگن تو نباید ازش بدت بیاد و باید دوستش داشته باشی.......اخه مگه همه مثل هم هستن؟مگه دل همه مثل هم هس؟مگه کسی تو دل کسی دیگه هس؟.....من سرم تو لاک خودمه و وقتی یکی بی دلیل پا رو دمم گذاشته باشه ازش خوشم نمیاد.......من از دیدن داداشای دیگه و خواهرام یدنیا خوشحال میشم ولی وقتی این و زنش بیان تو جمع همه چی واسم کوفت میشه دقیقا مثل سوال کننده........سوال کننده عزیز واقعا درکت میکنم

بهتره اکثرمهمونی هاروخونه خودتون بگیرین اونموقع مشکل حله اونم که نمیتونه بیادخونه شما

اینجوری که شما گفتید خب واقعا شاید هر کس جای شما باشه نتونه تحمل کنه ،من اعتقاد دارم آدم تا تو یه موقعیتی قرار نگیره و تجربش نکنه نمیتونه درکش کنه،من تا حالا یه همچین مسئله ای برام پیش نیومده ،ولی چیزی که میتونم بهت بگم اینه که سعی کن به خاطر آرامش خودت و بچه هات هم که شده یه مقدار راحتتر برخورد کنی با این قضیه،نمیگم باهاش حرف بزن و رفت و آمد کن،اتفاقا باید طوری باهاش رفتار کنی که متوجه بشه خارج شدن از اخلاقیات تا چه حد میتونه یه آدم رو بی ارزش و پست کنه(اتفاقا توی دین هم یه همچین چیزی وجود داره یعنی میگن وقتی یکی مورد اخلاقی داره نباید رفتار خوب و عادی باهاش داشته باشی ،طوریکه خودش متوجه بشه و شاید خودشو اصلاح کنه )من میگم شما از جمعی که ایشون هست فاصله نگیر،هرجایی که دعوت میشی برو ولی طوری رفتار کن که انگار اصلا اون خواهرت اونجا نیست ،اینجوری که شما رفتار میکنی بدتر نقطه ضعف میدی دستش و شاید اصلا خوشحال هم بشه که شمارو از میدون به در کرده و باعث منزوی شدن شما شده،پس سعی کن محکم باشی و این نفرت رو تو دلت نگه دار و کاری نکن که رو زندگیت سایه بندازه

اخهههه وقتی مشکلتو نگفتی چجوری میخوای راهنماییت کنند
شاید من اشتباه میکنم اما جس میکنم شمام مقصری

چرا بخاطر خواهرت خودت و بچه هاتو از مهمونی رفتن منع میکنی؟اگه دوست نداری با خواهرت هم کلام بشی وقتی اومد با ایشون فقط در حد یک سلام باشید و بعد دیگه بهشون کار نداشته باشید مگه میشه آدم بخاطر یه نفر با همه ارتباطشو قطع کنه آدم افسرده میشه پس اگه به فکر خودتون و بچتونید به مهمونی های مختلف برید حتی اگه باهاشون رو به رو شدید بازم کم نیارید و از جمع بلند نشید و نرید خونه کاملا درک میکنم مامان منم با خواهرش خوب نیست و رابطشون شکر آبه ولی بخاطر خواهرش ارتباطشو با کل خانواده قطع نمیکنه و به مهمونی های مختلف میره و مارو هم همراه خودش میبره

به پسراصفهانی

به سوال کننده

عزیزم از هر چی فرار کنی سرت میاد

سلام.

من حس تو رو درک میکنم من یه دختر مجردم که پدر و مادرم منو به خاطر خواهرم که ازدواج نکرده بود تو خونه نگه داشتن و الان سی سالمه  و هنوز ازدواج نکردم خواهرم با یه پسره مفت خور ازدواج کرده که همه چشمش دنبال اموال بابای منه او نام براش خرج میکنن پسره آسمون جل از اموال و پول زحمتکشی پدر من که بازنشسته است سوءاستفاده میکنه و در عوض حتی تشکر هم نمی کنه وقتی می بینمش حالم از خواهرم و شوهرش بهم میخوره و از این که من مجبور به صبر کردن و ازدواج نکردن بودم تا همچین آدم مزخرف و مفت خوری بیاد تو خونه و زندگی مون و الان از منم بیشتر مدعی اموال بابامه، من دنبال فرصت هستم تا از این خونه برم و میخوام برا ادامه تحصیل برم خارج، این هدف منه، حالم از این خونه بهم میخوره، این خواهر نکبت من در مورد من کلی بدی به هر جا میگه و من بهش بی محلی میکنم ، و گفتم حتی عروسیش نمیرم و حق ندارن حتی سر قبر من بیان، منم از خواهرم متنفرم تا ابد

عزیزم به نظر من اولا سعی کن کن خواهرت از ذهنت پاک کنی بعدش علاوه بر مهمونی دادن تو خونه خودت گاهی کیک خونگی یا دسر ی چیزی درست کن بعد زنگ بزن خونه خواهر یا برادرت....مخصوصا اونهایی که بچه ها بیشتر تو خونشون بهشون خوش میگذره, عصرها یکی دو ساعت برو به بچه ها  خوش بگذره اون بیچاره ها که گناهی ندارند از الان منزوی بشن همین برنامه رو تو روزهای بلند تابستون تو پارک هم میتونی داشته باشی. خلاصه خلاقیت و تنوع بده به بچه ها خوش بگذره اون خواهرت هم دعوت نکن

من از خواهرم که ازم چهارسال کوچکتره متنفرم ،فکرشوبکنین خواهرم سبزه هس ودماغشوعمل کرده ومعماری خونده اونم چون دیپلم ریاضی داشت وهرچی شرکت میکرددانشگاه قبول نمیشدرفت کاردانش خوند وفوق دیپلم قبول شد وبعدشم تا ارشدکنکوردادوالان ارشد معماری داره وهرجامیره دروغکی میگه از ریاضی رفتم معماری وتاالان یک خواستکارنداره  وبه همه میگه خواستگاردارم ولی نمیپسندمش وتوشرکت هاهم کارمیکنه وبرای من هروقت خواستگارمیاد ویا میخوام توشغلم که  آی تی خوندم وکارهم میکنم پیشرفت کنم سنگ میندازه وجوخونه روعوض میکنه ومخالفت باکار وخواستگارمن داره ،موهاشم همیشه مثه پسراموهاشوخودش کوتاه میکنه ومیگه ازدختربودن بدش میادومدام ازمن جلوی پدرومادرم بدمیگه ، ان شاالله تقاصشوپس میده توی این روزبحق امام حسین 

به جون خودم اصلا باورم نمیشه ،آقای نجفی لطفا کامنتموبذارین ،من امروز کامنت اینجاگذاشتم من امروز اینجاکامنت گذاشتم وخواهرکوچکترمونفرین کردم چون   اذیت کردناش زیادشده بود ،الان حواهرم الان پاش توگچ هس ،من خوشحال نشدم ازشکستن پاش،بلکه حس ترحم بهم دست داده،جالب هس بدونیدکه باوجود اینکه پاش شکسته ،هنوزاززبون نیفتاده ،زبونش نیش داره ،قبل محرم من میخواستم یه کمک مالی کوچولوارپدرمبگیرم اینقدر ازمن بدگف اونم الکی ،که پدرم منصرف شد ویه جورایی تومساله کاریم کارم گره خوردخیلی غصه خوردم  وخواهرم فقط مسخرم میکردوازم بدمیگف حتی تاهمین امروز که درنبود والدینم که بیرونرفته بودن تامیتونست روزخمم نمک پاشید ومن به اون مرحله رسیدم وازته دل نفرینش کردم  واون فقط منومسخره کردومنم اینجاکامنت گذاشتم

حالاکه نیگامیکنم ازنفرین کردن خواهرم پشیمون نیستم ،باهمون پای شکستش نشسته ومیگه بذارپام خوب شه حسابتومیرسم و....هنوزاززبون نیفتاده ،هنوززبونش نیش داره ومتاسفانه ازروزای قبل بیشترازمن بدمیگه پیش والدینم میگه ،ازش متنفرم  ،بازم نفرینش میکنم،خداازاین بدترش کنه

سلام منم درگیر یه همچین موضوعی هستم قضیه من بدتر از شماست خواهر من زندگی من رو نابود کرد وباعث جدایی من و همسرم شد البته نه واضح بلکه با فتنه اندازی های پی در پی اون موقع حالیم نبود ولی الان که زندگیم نابود شده و دیگه کاری از دستم ساخته نیست حالم از خواهرم به هم میخوره به خاطر پدر و مادر پیرم تحملش میکنم ولی دیدنش ازارم میده اعصابم به هم میریزه 

به و ،منم حس خطرمیکنم خواهرکوچکترمنم فتنه درست میکنه فتنه های خطرناک.چن تاکامنت گذاشتم اینجا،..ز خواهرکوچکترمنم ،داره زندگی شغلی و...اصلا منوداره نابودمیکنه ،4سال ازم کوچکتره،همیشه هواشوازبچگی داشتم ولی ازبچگی خبرکشیمومیکرد کم کم که بزرگ شد صدتادروغم بالاش میذاشت وازم بدمیگفت ،حالا پشت سرمن ویاجلوی من ازم بدمیگه ،داغونم کرده ،نفرینش کردم گریه کردم ،پاش شکست اززبوننیفتاده  همش ازم  بدمیگه  ،وخدانشناسه ،ان شاالله بیشترتقاص پس بده ،حالا ذهن پدرموکلا داره نسبت به من خراب میکنه وهمشم به خاطر پول هس،بهش گفتم گفتم کل ثروت پدرمون مال تو، ازمن بدنگو ،چیکارم داری ،ازجونم چی میخوای،راستی چش نداره واسم خواستگاربیاد ،مراسموبهم میزنه ،معماری خونده وعقده داره ودروشرکتها کارمیکنه دریغ ازیه خواستگار،صبح تاشب آرایش میکنه ودماغشوعمل کرده  هرجامیره میگه من دماغم پولیپ داشته عمل کردم ولی دروغ میگه و...نمیدونم دیگه چه عقده ای داره،چی ازجونم میخواد،خداازاین بدترش کنه ،خدا تقاضموازش بگیره

ان شاالله همه خواهرهاچه  خواهرهای بزرگتروچه خواهرهای کوچیکتر ازجمله خواهرکوچیکترم که با زندگی خواهراشون بازی می کنن ،خدامجازاتشون کنه وانتقام ما خواهرهای مظلوم رو ازشون بگیره

به ریحانه دختر معصوم. خواهرمحترم٬منم یه خواهرستمگر دارم ولی خصوصیات خواهرشما خواهرستمگر نیست بلکه شما ستمگرید وخیلی رفتارتون بچه گانس ببخشیدا.حتی کسانی که اعتقاداتشون ضعیف تر هست اینقدر بی رحمانه خواهرشون رونفرین نمی کنن خداانشالله شفاتون بده .بهرحال خدا جای حق نشسته.به این صحبتهایی که شماگفتید که نمیگن مشکل.ایناسلایق وتفکرات خواهرتونه.شاید شماهم اونقدرادم خوبی نبودید وپدر ومادرتون هم شما رو همونی که خواهرتون معرفی کرده میبینن البته اگه راست گفته باشید.خواهرمن انشالله خدا کمکتون کنه اعتقاداتتون قوی بشه واعتمادبنفستون بهتون برگرده تا روی دیگران اتیکت وبرچسب نگذارید .

 شما خانم بیتا،اصلا نتونستی منودرک بکنی ،واین از حرفات ولحنت  مشخصه ،شاید تو،هم یک خواهر ستمگرمثه خواهرمن هستی،،شماهم یه سربرومشاوره ،خودت بیشتریه مشاور نیازمندی وخدابه دادمظلومانی مثه من برسه ازدست امثال شما

خانم ریحانه که چندان معصوم هم به نظر نمیره رسید لطفا باخانوم بیتا بحث نکنیدمنم کاملا باحرف ونظرات خانوم بیتا ودیگر دوستان موافقم. لطفا عصبی نباشید اینجامنطقی صحبت میکنیم.شماکمی غیرطبیعی وباخشونت صحبت میکنید.

به نظر من دور بمون ازش

واى از دست خواهر کوچکتر هاى جاهل که دا منم خیلى پر خدا انشالله هدایت شون کنه خیلى خسته ام 

خدا ذلیلتون نکنه بااین مشاوره هایی که به می دهید اخه نمیشه که هرجوری هم قضاوت کنیم که .البته شماهم شاید رفتید دفاترمشاوره روانشناسی ونتیجه نگرفتید که مجبور میشید بیاید باهم همفکری کنید.خب من بحثم اینه که چرا روانشناسا بعضیاشون اصلا نمیتونن درست مشاوره کنن که اینقدر بدبخت بیچاره اینجا داریم 

قابل توجه اقا یاخانوم تنها  بگو وای ازدست خواهرهای بزرگتر حال ادمو بهم میزنن ازبزرگتریشون فقط اسمش واسشون مونده ولی واسه خواهرهای کوچکشون اصلا خواهربزرگی نمیکنن.من که به نظرمون اینطور میاد که طرف چون واقعا معصوم نیست اسم خودشو میگذارهدمعصوم میاد مظلوم نمایی میکنه.خانوم بیتا درست میگن.

دعوانکنید باهم بچه ها .من خودم تک پسرم ودوتاخواهردارم.خواهربزرگم به خواهرکوچیکه من ازهمون بدو تولد حسودی میکرد.الانشم هرکاری میکنه مورد تایید خواهربزرگه نیس.منم حقو به خواهرکوچیکم میدم.ازلحاظ سبزه یاسفید بودن هم که اصلا بحث عجیبیه که این خانوم ریحانه معصوم روش فوکوس کرده خواهرکوچیکه من هم سبزس هم ازخواهربزرگم خیلی هم تودل بروتر هست قربون ابجی کوچیکه برم من.هرچی گنده دماغی واسه خواهربزرگمه زندگی رو هم به کام ماتلخ کرده والا سال اخر روانشناسی میخونه وهی خواهر برادرشو پند ونصیحت میکنه ام خودش تغییری به خودش نمی ده.دختر است دیگر

منم دوتا بردار دارم منتطرم اوضاع درست شه تا زندگی شونو بهم بزنم..چون ادمای کثیفی هستن ..

سلام-من برادر یه خواهری هستم که ازم بزرگتره . بچه که بودیم زندگی بهتر بود اینقدر خواهرم منفور نبود.البته من خودم ازدواج کردم .ولی خواهرم که سی هشت سالشه هنوز خونه مونده. روانشناسی خونده و به گمون خودش باخوندن کتابای دانشگاهش دیگه  به همه چی وارده ،البته میدونم این جوردخالتهایی که توی زندگی من وخانومم میکنه همه ازسربی شوهریشه. بخاطر همین کاراش وقتی خونه نیس به مامان وبابام سرمیزنم چون موقع هایی که باخانومم میرفتم منزل پدری همیشه جنجال به پامیکرد وسرآخر زنم پامیشد بادلخوری میرفت . اصلا به رشته وشکل وقیافه نیس خصلت ادم که بد باشه دیگه هیچ کاری نمیشه کرد.هرچی دور باشم ازش خیالم اسوده تره کاش زودتر  بختش وا شه من بیشتر به پدرمادرم سربزنم.

خیلی جوش نزنید  به هرحال ازاین جوراختلافات کم وزیاد درخونواده ها هست ولی اینکه بیایم جاربزنیم وتوفضای مجازی به هم بدوبیراه بگیم  کاردرستی نیست.شماهم اقای آرش خودت یه استین بالابزن شاید تونستی خودت واسش شوهرپیداکنی؟

سلام نظر من اینه که یکی تک دخترها ویکی هم خواهرهای بزرگترهمیشه عقده ای هستندچون ازوقتی خواهربرادراشون به دنیا میان تااخر عمرشون به خواهر وبرادر کوچیکشون حسادت میکنند واین حسادت تااخر عمرشون باقیه.البته استثنا هم داریم که واقعا خواهربزرگ خوبی باشن ا-اون تک دخترها هم به برادرشون حسادت میکنن چون همیشه ازادی های بیشتری نسبت به خودشون داره به خاطر جنسیتش.

منم ی خواهرداذم که اصلا باهم سازگارنیستیم وحرف همدیگه قبول نداریم درواقع اون بد جواب منو میده هردو ازدواج کردیم همین مدت تو خونه بابام بودیم دعوتمون شد تو روم وایساد حالام ازش متنفم وقطع رابطه میکنم باهاش من چهار سال از اون بزرگ ترم اصلا بزرگی و کوچکی سرش نمیشه وقتی که باهاش حرف می زدم میزد تو ذوقم