سلام
من دختری 26 ساله و دانشجوی دکتری هستم. مادر و پدرم خیلی انسانهای شریف، مومن و پاک و کلا معتمد محل و خانواده هستند. کلا همه فامیل همیشه در کارهاشون از پدرم نظر میگیرن و واقعا هم پدر و مادرم دست به خیر هستند .
خدا رو شکر میکنم به داشتن این دو فرشته و بزرگترین دارایی من هستند. من از نظر چهره خیلی شبیه به مادرم هستم و چون جد پدری مادرم اهل روسیه بوده و به ایران مهاجرت کرده ، من و مادرم هم ویژگیهای چهره این نژاد رو داریم یعنی چهره و موهای بور و چشمهای رنگی داریم و اینها باعث شده کمی متمایز از بقیه دخترهای فامیل و اطرافم باشم.
چون هیچکس دیگه ای در فامیل ما این ویژگیها رو نداره. حالا همه این خصایص باعث شده در فامیل هر کس پسر داره از من خواستگاری کنن!! بیشتر هم به دلیل پدر و مادرمه تا خودم.
چون همه اونها رو قبول دارن و واقعا به تمام معنا هر دو خالصانه به همه کمک میکنن. البته خودم هم چادری هستم و تا بحال رابطه ای با جنس مخالف نداشتم و فقط در حد سوال و جواب کلاسی در دانشگاه با پسرها صحبت کرده ام.
من دوست ندارم پسرها به من نگاه کنن. یعنی از این موضوع به شدت بدم میاد. برای همین در جمع های مختلف کلاسی یا فامیلی خیلی سریع حرفم رو میزنم و خودم رو کنار میکشم و جای دیگه میرم تا مورد توجه نباشم.
سر همین هم اسم "مغرور" روی من گذاشتن! که البته برام مهم نیست! گاهی حسودیم میشه به دخترایی که چهره معمولی دارن و یا خواستگار ندارن.
باور کنید کسی که اینطوریه خیلی راحته! من دو تا پسر خاله دارم که هم پدرشون هم مادرشون فوت شده. هر دو اینها به من علاقه داشتن ...
پسر بزرگتر خیلی شرایط خوبی داشت و از من خواستگاری کرد، من هم ازش خوشم میومد اما جواب رد دادم. خیلی پافشاری کردن ولی من نتونستم قبول کنم چون میدونستم برادرش هم بهم علاقه داره.
هر جا برادرش منو میدید جلو راهم رو میگرفت و سعی میکرد باهام صحبت کنه. منم متوجه بودم که اینم بهم علاقه داره. منم به برادر بزرگش جواب رد دادم چون اصلا نمیتونستم قبول کنم و این آقا داداش نحسش رو هم دائم به عنوان برادر شوهر ببینم.
برادر بزرگتر رفت ازدواج کرد... حالا این برادر کوچک ول کن نیست و اومده خواستگاری. منم اصلا ازش خوشم نمیاد ولی به خواهرش گفته یا با دختر خالم ازدواج میکنم یا دیوونه میشم و کاری میکنم که همه پشیمون بشید!!
پدر و مادرم هم باهاش صحبت کردن و گفتن که جواب همه ما منفیه و خیلی جدی باهاش برخورد کردن. ول کن نیست!
پسر عموی این آقا هم خواستگارم هست و خیلی شرایط خوبی داره..ولی به اون هم جواب رد دادم چون خیلی با این پسر خاله من رفیقه و محل کارشون هم یه جاست!! با کلی ترس و لرز مامانش رو فرستاده بودن برای خواستگاری.
چون میدونستن پسر خالم بفهمه باهاش برخورد میکنه... از اینکه به پسر خاله بزرگترم جواب رد دادم تا حدی پشیمونم چون شرایطش خوب بود... از دانشگاه هم خواستگارهای زیادی داشتم ولی هر کدوم به دلایلی رد کردم.
مثلا دو نفر که شرایط خوبی هم داشتن ولی اهل شهر دیگه بودند و از نظر قیافه و یا تفاوت سنی قابل قبول من نبودند رد کردم چون نمیتونستم برم به شهر دیگه ای.
خبر دارم الان هر دو نفرشون تو شهر خودشون خیلی پیشرفت کردن. یکیشون که پزشکی میخوند الان رئیس بخش بیمارستان محل کارش شده. و به هر حال پیشرفت خوبیه...
اون یکی هم استاد دانشگاه شده . موندم اصلا نمیخوام ازدواج کنم. از رد کردن بعضی خواستگارام پشیمونم . کاش فقط یه خواستگار داشتم و با جون و دل بهش جواب مثبت میدادم.
شرایط من خیلی بدتر از بدون خواستگار بودنه!! حالا موندم با این پسر خاله بدجنسم چه کنم؟! پدر و مادر نداره به خاطر همین دل مامانم براش میسوزه به خاطر همین رو دادن بهش پر رو شده! به نظرتون من چه کنم؟
-------------------
بیشتر بخوانید ... :
چیکار کنم پسر مورد علاقم دوباره ازم خواستگاری کنه ؟
آیا برگردوندن یه خواستگار مناسب درسته ؟
آقا پسرتون تشریف نمیارن برای خواستگاری مجدد
چطور میتونم بهش بفهمونم که از رد کردنش پشیمونم؟
خواستگارم در جواب واسطه گفته که دیگه شرایط ازدواج ندارم
دوسش دارم اما امیدی به برگشتش ندارم
همه خواستگارامو دارم رد میکنم امید به بازگشتش دارم
تا حالا شده که خواستگارتون رو دوباره برش گردونید؟
چطوری خواستگاری رو که رد کردم برگردونم ؟
چطور سر راه پسر مورد علاقم که پدرم ردش کرده قرار بگیرم؟
به خواستگاری که رد کردیم چطوری بفهمویم دوباره بیاد؟
دوست دارم که اون خواستگارم دوباره بیاد
← برگرداندن خواستگار (۴۴ مطلب مشابه)
- ۶۶۴۶ بازدید توسط ۵۰۶۷ نفر
- چهارشنبه ۷ بهمن ۹۴ - ۱۷:۱۹