سلام ,من 16 سالمه, حدود 1 ساله با یه پسری دوستم ,20 سالشه
خیلی وقته میشناسمش , اشنامونه, خونشون هم که نزدیکا خونه خودمون
خیلی وقت بود منو میخواست , از وقتی کلاس دوم راهنمایی بودم از من خوشش میومد یا به قول خودش عاااشق من بود ...هه ( جزئیاتش و حال ندارم بگم...)
تا پارسال که به من اس ام اس داد اولش هر چی از دهنم در اومد گفتم, خیلی میترسیدم خیلی ,میگفتم این اشناس میخواد ابروی منو ببره و ... به خاطر همین ترسیدم و خاصم دکش کنم
تا بعده ی مدت خودمم نرم شدم, اخه خدایی خوب بود ,اصن اصرار نمیکرد پرو پرو حرف نمیزد
شبا اکثرا بهم اس ام اس میداد بعضی وقتا
بهش گفتم که دوست داشتنت بچه بازیه, تو از من خوشت اومده و انقد به خودت تلقین کردی که منو دوس داری خودت هم باورت شده
که بعده ی مدت با چیزایی که دیدم و فهمیدم ,متوجه شدم که نه مث اینک واقعا دوسم داره ,به پدر مادرش هم حتی گفته بود و منو یه روز به مامانش هم نشون داده بود
از اینا گذشته من اوایل که با این دوس بودم خیلی اخلاقش فرق میکرد ,یه روز منو نمیدید دلش میگرفت میومد بیرون به من میگفت از پنجره اتاقت نگاه کن
,هیچ حرفی نمیزد یعنی بد دهنی نمیکرد, پر رویی نمیکرد, عینه بقیه پسرا حرفا رو ب ... نمی کشوند , با گنده بازی جوابمو نمی داد ,یه دقیقه جوابشو نمیدادم یا از حالم با خبر نبود دیوونه میشد,انقدر بهش اعتماد داشتم و اعتمادمم درست بود چون کاری نمیکرد, اعتماد بیخودی نبود, منو واقعا به خاطر خودم میخواست , خیلی از پسرا به خاطر وضع مالی بابام می خواستن باهام دوس شن ولی این اونجوری نبود,هم از نظر فرهنگی هم مادی تقریبا تو یه سطح ایم, ولی اون خیلی مغروره بر عکس من ,من خیلی دل مهربونی دارم اصن واسه کسی غرور ندارم .
همیشه جوری خودشو نشون میداد که انگار از من برتره ولی من اصلا اینجوری نیستم, من خیلی چیزا تو زندگیم دارم که شاید اون یک سومش هم نداشته باشه ولی هیچ وقت نزدمش تو سرش یا حرفش نزدم ,چون ادمی نیسم که بخوام خودمو بگیرم و پز بدم ( اینارو میگم که فقط بتونید قضاوت کنید)
ولی اون بعضی موقع ها به خاطر غرورش جوری با من رفتار میکرد که انگار هیچی نیستم ...
خودم با اینک 16 سالمه ولی خیلی بیشتر از سنم حالیم میشه , اینو همه اطرافیانم میگن , درک و شعورم خیلی بیشتر از اونه که انقد مغروره, اما با اینا اون موقع خیلی خوب بود
ولی حالا...
کار باباش با کار بابام یکیه. توی منطقه هم هستن
تقریبا چند وقته کارا زیاده و میره پیش باباش کمک میکنه
پنج شنبه ها میاد میره دانشگاه ,جمعه غروب که دانشگاش تموم شد میره
الان سه هفته اس منو ندیده ولی اصلا واسش مهم نیس ,حتی یه بار نگفته دلم واست تنگ شده,خیلی دعوا میکنیم اون همش اونجاس فقط کار,با کار کردنش مشکل ندارم چون درک میکنم بابامم همینجوریه این موقع ها اصن نمیتونه زیاد بیاد خونه
میاد اینجا هم میره کشتی و دانشگاه بعدش دوباره فرار,انگار نه انگار که منم هستم
دیروز ظهر که اومده بود رفت ساعت 5 امتحان داد تمومم شد رفت تمرین کشتی تا ساعت 10 . امروزم که غروب میخواد بره
حتی نگفت بیا ببینمت! منم دیشب بهش گفتم و اون هیچ جوابی واسه حرفم نداش
خیلی فرق کرده اخلاقش اصلا عین قبل نیس
خیلی بد دهن شده یه موقع دعوا میکنیم فقط دهنشو وا میکنه
من اصلا از فحش و اینجور حرفا خوشم نمیاد
نه خودم میزنم نه دوس دارم اطرافیانم از این حرفا بزنن طوری که با دوستامم که اینجوری حرف بزنن قطع ارتباط میکنم چون اصلا تحمل ندارم
ولی این ..
دیگ خسته شدم, اصلا بهش اعتماد ندارم منی که اونقدر بهش اعتماد داشم
میدونم دیگه دوسم نداره و همش وابستگیه اگه تا الانم باهمیم فقط به خاطر وابستگیه
خیلی عذاب میکشم
روم نمیشه یه چیزیو بگم, یه بار بهش گفتم بیا بیرون میخوام ببینمت کارت دارم
بهم گفت سره تمرینم, کشتی که هدفمه ول کنم بیام چرت و پرتای تو رو گوش کنم؟ که بازم من احمق خر شدم و حرفش و نادیده گرفتم
میدونم اگه بیشتر از این بمونم باهاش فقط خودمو کوچیک میکنم
دیگ دوس ندارم باهاش بمونم چون این رابطه داره حالمو بهم میزنه
ولی کمکم کنید بگید چجوری فراموشش کنم
چطوری ولش کنم بره
چطوری دیگ بهش محل ندم و کاری کنم که واسم مهم نباشه
خواهش میکنم کمکم کنید
خیلی خواستم باهاش تموم کنم ولی نتونستم...
ممنونم
مرتبط:
میدونم که اگه باهاش ازدواج کنیم آخرش طلاقه، اما نمی خوام دلش بشکنه
چیکار کنم که ازش جدا بشم ولی دلش رو نشکنم
چطوری از دوست پسرم جدا شم که دلش نشکنه؟
نمیدونم چطور رابطه رو تموم کنم دلش رو نشکنم
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ← قطع رابطه با جنس مخالف (۷۴ مطلب مشابه)
- ۱۱۰۱۵ بازدید توسط ۸۰۵۰ نفر
- دوشنبه ۱۸ خرداد ۹۴ - ۲۰:۲۰