سلام
من خیلی ناراحتم و فکر میکنم دارم به آخر خط میرسم. چرا خدا سرنوشت آدم ها رو نمیده دست خودشون ؟ چرا ما محکوم به اون چیزی هستیم که برامون تعیین کرده و دخالتی در اون نداشتیم.
خانواده ی من از اول که چشم باز کردم متشنج و داغون بود، پرجمعیت ولی هیچ کسی حرف هیچ کس رو نمیفهمید از پدر و مادر تا خواهر و برادر ... کل دوران کودکی نوجوانی و جوانیم به باد فنا رفت و الان منم یه دختره سی ساله و یه خانواده داغون.
خواهرهای بزرگم هیچ کدوم ازدواج نکردن و دچار مشکلاتی روحی روانی شدن جوریه که واقعا نیاز به بستری شدن دارن ، من نمیخوام مثل اون ها بشم ، من خیلی سعی کردم سرنوشتم رو تغییر بدم خوب درس خوندم کار پیدا کردم تو اجتماعم همه از بیرون فکر میکنن ما هیچ مشکلی نداریم . البته خواهرامم درسشون رو خوندن ولی نتونستن کار پیدا کنن و چون خواستگارم نداشتن از بیکاری و تنهایی روح و روان شون بهم ریخته، دچار توهم و بدبینی شدن سه تاشون با هم ...
من خواستم خودم رو نجات بدم ولی خواستگار خوب نداشتم، هر بار که دعواها شروع میشه میگم این بار هر کی اومد باهاش میرم اما نمیتونم ... من نمیخوام از یه زندگی داغون وارد یه زندگی داغون تر بشم. آیا من خود خواهم ؟ چرا خدا این کار رو باهام میکنه؟
هیچ کسی نمیخواد کاری کنه، اون ها رو ببره درمان بشن . البته خودشون پرخاشگرن و اصلا قبول ندارن مشکل دارن. تکلیف من چیه تو زندگی ؟ آخه کدوم خانواده ی خوبی میاد با ما وصلت کنه ؟ من باید مثل اون ها تو خونه بمونم تا بپوسم و دیوانه بشم ؟ چرا همیشه دعاهای من برعکس جواب میده .
← مسائل خواستگاری (برای دختران) (۱۴۸ مطلب مشابه) ← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) ← نداشتن خواستگار مناسب (۸۱ مطلب مشابه) ← جذب خواستگار دلخواه (۱۲۵ مطلب مشابه) ← خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه) ← چرا خواستگار ندارم (۶۷ مطلب مشابه)
- ۲۹۷۹ بازدید توسط ۲۰۸۲ نفر
- شنبه ۸ دی ۹۷ - ۱۸:۱۷