سلام دوستان خانواده برتری
سال نو مبارک
دختری بیست و پنج ساله هستم، دانشجوی ارشد مهندسی ، دوره کارشناسی زیاد خواستگار داشتم اما به هرحال الان مجرد هستم . داخل شهر بزرگی زندگی میکنم و خب قاعدتا سنم برای ازدواج بالا هم نیست، اما حدود 6_7 ماهی هست که دیگه خواستگاری نداشتم .
چند وقتی هست که احساس میکنم زندگیم کسل کننده هست، دیگه حوصله هیچ کاری رو ندارم، اون جوری نیست بگم از طرف خانواده ام بهم محبت نمیشه و محتاج محبت یک پسری هستم، اما یه خلایی تو زندگیم احساس میکنم، وقتی به دوستای ازدواج کرده ام نگاه میکنم یه حس حسرت مانندی بهم دست میده، حسودی نمیکنم و براشون آرزوی خوشبختی می کنم ولی خب حس حسرت و ترس بهم دست میده.
قیافه معمولی ای (و از نظر خودم خدا رو شکر به نسبت خوبی دارم ) و چادری هستم و به ادعای خودم مذهبی ، توی روابطم با آدم های جنس خودم دوست زیاد دارم و از نظر ارتباطات خیلی خوب هستم، اما به جنس مخالف که میرسم حتی توی دانشگاه با اینکه الان ارشد هستم، با همکلاسی های پسر سلام علیک ندارم، نظر شخصی خودم اینه که دلیلی نداره این کار، لزومی نداره مثلا سلام کردن، نمیدونم شاید بقیه فکر کنن مغرورم یا هر چیزی اما من داخل روابط با جنس مخالف خیلی خجالت میکشم و بس که به خودم تلقین کردم که گناه هست هنوز حتی یه سلام کردن برام دغدغه هست، مگر اینکه اون ها سلام کنند و من جواب بدم . در کل مطمئنم که اون ها هم در موردم حس خوبی ندارن .
احساس میکنم زیادی افراط دارم می کنم وقتی دوستای دیگه ام رو میبینم که با همکلاسی هاشون راحت هستن، بهم سخت میگذره اما بازم چون بنظرم گناه هست این روش رو همیشه ادامه دادم، هر چند بارها دوستام بابت این کارم بهم خندیدن و رفتار من براشون غیرقابل درکه ( تاکید میکنم تو روابط با آدم های جنس خودم بسیار قوی و عالی هستم ) .
حالا به مرحله ای از زندگی رسیدم که حس پوچی و تو خالی بودن بهم دست داده، با دیدن دوستام و دخترهای اطرافم میترسم که شاید قراره تا آخر عمر مجرد بمونم. دوست ندارم تو سن خیلی بالا هم ازدواج کنم، به شدت آدم احساسی هستم و دوست دارم به یکی تکیه کنم، تاکید میکنم خانواده خوبی دارم و به شدت بهشون علاقه دارم، اما نمیدونم چرا این حس ها بهم دست داده، بعضی مواقع احساس میکنم آدم ناسپاسی هستم با وجود چنین خانواده ای نباید چنین فکرهایی کنم، باید تا آخر عمر با خانواده ام باشم نباید به این چیزا فکر کنم، اما واقعا حس یکنواخت بودن زندگی بهم فشار میاره، ولی نمیخوام آدم ناشکری هم باشم
من به خدا ایمان دارم و بهش توکل کردم، ازش خواستم یه همسر خدا ترس و با ایمان و صادق و مهربون نصیبم کنه، اما حس ترس زیادی دارم .
تا حالا در این مورد با کسی درد و دل نکرده بودم چون احساس میکنم آدم های دور و برم فکر بدی در موردم میکنن، ازتون میخوام برام خیلی دعا کنید و اگر نظری حرفی دارید ممنون میشم باهام به اشتراک بگذارید.
امیدوارم حال دلتون همیشه خوب باشه
چرا ازدواج سخت شده و چرا خیلی ها خواستگار کم دارن
چه تغییری باید در زندگیم بدم که خواستگار داشته باشم؟
نکنه به خاطر جوش هام هست کسی منو نمی پسنده ؟
هر کس میشنوه که تا حالا اصلا خواستگار نداشتم باورش نمیشه
اون دختری که خواستگار نداره باید بره بمیره ؟
رک بگم خواستگار ندارم هر که میاد زنگ میزنه دیگه نمیاد
از خانوادم خجالت می کشم که با این سنم خواستگار ندارم
نمی دونم چرا اصلا خواستگار ندارم ؟
دلم خونه و اصلا خواستگاری ندارم!
چون چهره ام بچگانه است خواستگار ندارم ؟
32 سالمه و تا حالا حتی یک خواستگار هم نداشتم
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ← نداشتن خواستگار مناسب (۸۱ مطلب مشابه)
- ۱۱۰۳۸ بازدید توسط ۷۷۹۴ نفر
- چهارشنبه ۱۵ فروردين ۹۷ - ۲۲:۲۴