اول از خودم و خانواده ها بگم ما ... زندگی میکنیم و اونا ... ، من از دانشگاه سراسری مدرک مهندسی دارم و اون دیپلمه است. از لحاظ وضع مالی تقریبا ما بهتر هستیم. ماشین دارم، خونه ندارم، اما 200 میلیون سرمایه از خود دارم. کارم یا آزاد یا این شرکت و اون شرکت به صورت پیمانکاری بوده، اما اگه خدا بخواد در چند ماه آینده در یک نهاد دولتی مشغول میشم.
مشکل من اینه که واقعا عاشق این دختر خانم هستم، اما باباش قبولش نیست. دلیل مخالفتش هم اینکه علاوه بر من پسر عموی دختره هم خواستگارشه، و باباش میگه حتما باید با پسر برادرم ازدواج کنی که خود دختره مخالفه.
من از همه لحاظ، موقعیت شغلی و تحصیلی و ظاهر بالاتر از پسر عموشون هستم. اما از همه مهمتر عشق من به ایشون هست روزی نیست یاد ایشون نیافتم و عکس شون نگاه نکنم و زیر لب نگم دردت به جونم نفسم، فدات شم. خلاصه دیونه وار دوستش دارم. راستش من با ایشون دوست یا هم کلاسی نیستم و از حس اون به خودم خبر ندارم اما از اطرافیان شنیدیم که پسر عموش بره کنار جواب بقیه خانوادش به ما بله است. اما خود دختره رو نمیدونم.
این که چه جوری عاشقش شدم برمیگرده به رابطه فامیلی دوری که باهم داریم و معمولا در مراسمات میدیدمش. قیافه متوسط رو به بالا دارن اما من خودم به شخصه عاشق نجابت و حیا این دختر شدم چون من شخصیت برام مهمتره تا ظاهر، نه اینکه ظاهر برام مهم نیست اما شخصیت و نجابت دختره واسم مهمتره، هم شنیدم و هم تحقیق کردم که اهل دوستی و این چیزها نیست چون خودم هم نبودم، چهار سال دانشگاه بودم، بخدا اصلا با کسی رابطه نداشتم، چون دوست داشتم عشقم فقط مال خانومم باشه نه اینکه ظاهر یا موقعیتش نداشتم که برم سمت این کارها نه بلکه دوست نداشتم.
خدا رو شکر ظاهرش هم اون چیزیه که من دوست دارم. دقیقا همون چیزیه که من میخوام و همیشه دوست داشتم زنم اون جوری باشه. هر روز سر نماز دعا میکنم خدایا منو به عشقم برسون بخدا قسم بارها شده اشک از چشمام اومده پایین. به این فکر میکنم که اگه بهش نرسم چه ضربه روحی میخورم از علاقه من نسبت به ایشون فامیل میدونن و قطعا به گوش دختر خانم هم رسیده اگر هم نرسیده همین که اقدام کردم واسه خواستگاری یعنی دوسش داشتم که رفتم اما از طرف اون ( منظورم خود دختره است ) هیچ پیام یا سیگنالی که منو دوست دارن نشنیدم، مثلا پیش اقوام صحبت کنه که منم فلانی رو میخوام. فقط در جواب نظرش در مورد من پیش یکی از اقوام سکوت کردن.
حالا من موندم با این عشق که روز به روز بیشتر میشه و البته ترس همراه با اون، ترس از اینکه نکنه بهش نرسم، یا اینکه پدرش مجبورش کنه آخر سر با پسر عموش ازدواج کنه، به همین خاطر این ترس اینقد زیاد میشه به سرم میزنه که فراموش کنم و برم سراغ کسی دیگه. ولی میدونم که در اون صورت هم به خودم ظلم میکنم و هم اون نفر جدید که میاد داخل زندگیم. هم اینکه اگه یک درصد جای امیدواری باشه و اون منو بخواد چی؟
شما بگید چکار کنم، پسر عموش چندین بار جواب نه شنیده، اما کنار نمیره و اینکه پدر دختر هم میگه فقط پسر عموت. خیلی ها بهم میگن و حتی مسخره ام هم میکنن که واسه چی موندی منتظرش تو از هر لحاظ سرتری و میتونی با موقعیت بهتر ازدواج کنی.
اما واسه من موقعیت بهتر در عشق معنی نداره. و اینکه عشق رو در حد معامله کالا با کالا میارین پایین حالم بهم میخوره.
مرتبط :
اثبات عشق وجود نداره، پسرها لطفا دوشاخه محبت رو بکشید!
چطوری خودم رو به دختر عموم اثبات کنم ؟
تلاش دختر برای اثبات خودش به خواستگار منصرف شده زشته ؟
با اصرار و پشتکار، هر دختری رو میشه عاشق کرد ؟
اصرار در خواستگاری مستقیم از خود دختر تا چه حد باید باشه؟
عذرخواهی از دختری که در خواستگاری از اون بیش از حد اصرار کردم
آیا اصرار در خواستگاری نظر منفی خانم ها رو عوض نمیکنه ؟
دختران، ممکنه با اصرار یه پسر نظرتون در موردش عوض بشه ؟
← ازدواج فامیلی (۸۹ مطلب مشابه)
- ۸۱۵۸ بازدید توسط ۵۵۸۹ نفر
- جمعه ۲۰ مرداد ۰۲ - ۰۷:۳۸