دوستان عزیزم با مشکلات خیلی هاتون اینجا گریه کردم . هیچ وقت فکر نمیکردم روزی به جایی برسم که زندگیم به ته ته بن بست برسه . به هر جا که بیاد چنگ بندازم ولی دستم به جایی نرسه .
دختری هستم 25 ساله . از 5 سالگی پدرم رو از دست دادم دو تا خواهر دارم و دو تا برادر . مشکلات خیلی خیلی زیادی رو تا الان پشت سر گذاشتم . هر موقع زمین خوردم با کمک خدا پا شدم . از لحاظ اعتقادی خیلی قوی بودم . رابطه ای با جنس مخالف نداشتم . ولی روابط اجتماعیم همیشه خوب بود .
تو دانشگاه دختر چادری و موجهی بودم . دانشگاه با پسری اشنا شدم که ذات خیلی خوبی داشت تیمی کارهای مدهبی دانشگاه رو به عهده داشتیم و همه با هم در ارتباط بودیم . گذشته پاکی نداشت روزی که به من رو اورد حال و اوضای خوبی نداشت . تازه از روابط گذشتش دست کشیده بود میخواست توبه کنه و کمک میخواست .
کمکش کردم نمازاش سر وقت شد راهشو پیدا کرد . البته لطف خدا بود در تمام این مدت ولی من در کنارش بودم و دوسش داشتم . قصدمون ازدواج بود از اول اولش . دانشگاه تموم شد . به خاطر من دست به کارهایی زد یکی دو جا نگرفت . تا بلاخره یه مغازه زد . من خودم کار میکردم . خیلی ازم تعریف میکرد . دائما میگفت تو مثل خدیجه ی منی . از من وضعت بهتره . تو همه مسائل الگوی منی . اقتصادی مذهبی اخلاقی تو همه چی تو الگوی منی .
لازم به ذکره که ما تو یک شهر نبودیم . حتی همون موقع هم دانشگاه بودیم به هیچ عنوان بیرون همو نمیدیدیم . حتی یکبار هم به صورت مستقیم تو چشم هم نگاه نکردیم . من پارسال اصرار داشتم برای خواستگاری ، ایشون گفتن بعد از عید که اوضاع مغازه بهتر بشه . و تمام این مدت برنامه هامون رو حتی تا 20 سال اینده چیده بودیم . همه برنامه هایی به درد اخرتمون بخوره .
قرار بود یتیم خونه بزنبم و هزاران هزار برنامه دیگه . تا اینکه ایشون ارشد دادن و اومدن دو هفته پیش خواستگاری . خانواده ایشون خیلی مدهبی بودن ولی خانواده من تنها فرد مذهبی من هستم که کاملا تربیتم متفاوته از همون سالهای اول هم به ایشان گفته بودم . با این وجود باز هم شب خواستگاری به ایشون گفتم که خونواده ی من همینی که میبینی هستن بی بند و بار نیستند نمازم قبول دارن ولی نمیخونن .
گفت برای من و خونوادم خط قرمز فقط یک سری مسائل مثل مشروبات و حرام و حلالی که الحمدالله خونواده تو اهلش نیستند . شب اول بخیر گدشت و من در آسمانها سیر میکردم . قرار شد ما بریم شهر ایشون برای تحقیق و دیدار منزلشون . همون شب اول برادرم میگفت که راه دوره و سخته و اینا . که من تو جمع گفتم سخته ولی برای پرواز کردن ادم باید یه سری سختی ها رو به جون بخره .
خلاصه هفته پیش جمعه ما رفتیم شهر ایشان ، راجب مهریه هم به ایشون گفته بودم به حز زن داداش بزرگم بقیه افراد خونواده حدود 300 الی 400 . ( البته از چند سال قبل من به ایشان گفته بودم که مهریه چه یک عدد چه 1000 عدد من میبخشم) به خونوادم هم گفتم که به داماد گفتم که معمول خونواده ما چند سکه هست .
برادر و خواهر بزرگم و من مادرم رفتیم . تحقیقات انجام شد و شب شام مهمان منزل اونا بودیم و قرار شد فردا صبح برای ازمایش بریم . ازمایشو انجام دادیم ناهار همراه هم بیرون بودیم . که بزرگترا تصمیم گرفتن که همونجا راجب مهریه صحبت کنن . راجب عقد و عروسی صحبت شد که دیگ خیلی طولانی میشه ولی در کل هر چی خونواده من گفتن اونا کوتاه اومدن . راجب مهریه ولی برادر بزرگم نمیدونم چرا لج کرد گفت 700 تا پایین تر نمیام .
مادرم گفت 500 تا و اونان قبول کردن و همه چی تموم شده بود . ولی باز برادر بزرگم حرفشو کشید وسط گفت الا و بلا 700 تا . اونام پاشدن مشورت کنن . من اونجا به برادرم گفتم نکن من دارم خجالت میکشم فکر میکنی که داری ارزش منو بالا میبری بدتر داری پایین میاری . اونا اومدن نشستن گفتن نه همون 500 تا .
خونواده منم پاشدن و خداحافطی کردیم . به همین راحتی عشق 5 ساله من تمام شد . و عشقم تنها و فقط منو مقصر دونست گفت اونجا که جنگ بین حق و باطل بود تو تماشا کردی و سکوت . گفتم من که نمیدونستم تموم میشه نمیخواستم که جلو خونواده تو به برادرم بی احترامی کنم اونجا نتونستم حرف بزنم .
گفتم میرم خونه بهشون میگم 14 تا دوست داشتین تشریف بیارین نداشتین نیاین . اصلا به من فرصت ندادن ، همون شب بهم پیام داد و کلی منو تحقیر کرد و ازار داد . همه چیو انداخت گردن من . گفت خونوادت پول پرستن پر از غرورن . توام وایسادی تماشا کردی ، عشقتو به خونوادت فروختی عشقتو به احترام فروختی . گفت خونواده من دیگه به شدت مخالفن و میگن سکه نشان از سطح فرهنگ اون خونوادس . گفت مادرم گریه کرده گفته وصلت کنی بدبختی میشی . گفت بابام استخاره کرده بد اومده و تمام کرد...
باورتون میشه تمام حرفای قشنگ که تو الگوی منی تو خدیجه ی منی تو منو نجات دادی و تمام محاسن من بخاطر خونوادم کنار گذاشته شد و تمام .
دل یه دختر یتیم و بی کس رو شکستن و جالبه که همه چیو گردن من انداخت گفت اون دنیا یقه تو میگیرم . تمام زندگیم در عرض نیم ساعت نابود شد ... دیگ هیچ راهی ندارم . نگین فراموش میکنی که نمیکنم که یکبار سه ماه از هم جدا شدیم حال خودم هنوز یادم نمیره . تو رو قرآن اول برام دعا کنین از ته دل . بعد بگین من باید چیکار کنم ؟
باور نکردنیه برام ، یک هفتس هیچی نخوردم . اگ خونواده من ظلم کردن خونواده اونم ظلم کردن . تو رو خدا بگین چیکار کنم دارم میمیرم . خودم استخاره کردم خوب اومد چطور پدرشون استخاره کردن بد اومد . خدای اونا با من فرق داره...
عدم قبول مهریه بالا از جانب پسران:
مهریه را پدر داماد باید بده یا خود داماد؟
پسری که ادعا میکرد دوستم داره بخاطر تعداد سکه رفت!
خواستگارم میگه بیشتر از 14 تا مهریه نمی دهم
با آسون کردن شرایط ازدواج به خودمون کمک کنیم
عقد کنیم و تا زمان ایجاد شرایط ازدواج ، موافقید ؟
خواستگارم برای ازدواج با من سه شرط گذشته !
با این مهریه ها نمی صرفه ازدواج کنم
خواستگاری که می خواد مهریه عند الاستطاعه باشه نه عند المطالبه
از ترس مهریه سنگین، جلسات خواستگاری رو ادامه ندادم
حتی اگه بمیرم مهریه بالا قبول نمی کنم
مهریه رو بالا میگید که دستش بسته باشه ازتون پیروی کنه؟
هفته دیگه عقدمه و از قبول مهریه بالا می ترسم
ما که نمی تونیم مهریه بدیم قید ازدواج رو بزنیم ؟
شوهرم میگه برو سکه هات رو ببخش تا بتونم بهت اعتماد کنم
ما پسران نباید با زندگی مون قمار کنیم
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۷۶۲۹ بازدید توسط ۵۳۶۲ نفر
- يكشنبه ۲۴ ارديبهشت ۹۶ - ۲۰:۴۶