باید بترسی از کسی که دلش رو شکستی اما به جای جواب دادن بهت سکوت کرد و رفت پیش خدا و به اون گله کرد و باید بترسی از اون روزی که خدا جواب این دل شکسته رو با انتقامش بهت نشون بده
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
کلیپ (۱۵۳ مطلب مشابه)
باید بترسی از کسی که دلش رو شکستی اما به جای جواب دادن بهت سکوت کرد و رفت پیش خدا و به اون گله کرد و باید بترسی از اون روزی که خدا جواب این دل شکسته رو با انتقامش بهت نشون بده
وقتی 22 سالم بود با یکی از آشنایان مون که نزدیک چهل ساله بود داشتیم در مورد ازدواج صحبت میکردیم، موضوع سن مناسب ازدواج بود که من گفتم برای دختر تا 25 سال و برای پسر نهایت تا 29 خوبه. اونم گفت من که 35 سالگی ازدواج کردم چطور؟، منم گفتم خیلی دیره 35 سالگی.
اون روز رو دقیقا یادمه، یه کم رنگ صورتش پرید و بحث رو خاتمه داد و بلند شد رفت حس کردم ناراحت شده ولی زیاد برام مهم نبود چون فکر میکردم صرفا نظر شخصی مو گفتم و قضاوت نکردم و کار خاصی نکردم ازمن پرسید منم نظرمو گفتم همین.
اما الان که 33 سالم شده مرتب یاد اون لحظه میفتم و میگم نکنه ناراحتی اون باعث شده خدا بذاره تو کاسه ام؟
من اون موقع خام و جوان بودم، اصلا فکر نمیکردم به بالای سی برسم و مجرد بمونم. همه ش تو رویاهام نهایت 27 سالگی ازدواج میکردم، اون موقع هم آمار ازدواح بالا بود، اوضاع اقتصادی هم بهتر بود، فکر نمیکردم روزی برسه که ازدواج سخت بشه و خواستگار نباشه، چکار کنم با این عذاب وجدان؟
سلام وقت تون بخیر
من یه دخترم و متولد اواخر دهه هفتاد. یک بار عاشق شدم و شکست عشقی خوردم چون طرفم هم با کس دیگه ای بود و منم چیزی از حسم بهش نگفتم. اواخر دبیرستان بهترین دوستم که پنج سال با هم بودیم از شهرمون رفت واسه دانشگاه و کسی برام جای اون رو نگرفت.
قبل عاشق شدنم تا به حال حس خاصی به هیچ پسری نداشتم و نه رابطه ای، با اون فرد هم که هیچ، و بعد اون شکست عشقی حس خلائی که بدنبال داشت. باور کنید از جایی که انتظارش رو نداشتم یه پسری تو مسیر زندگیم قرار گرفت، باعث میشد کمتر به شکست عشقی و از دست دادن دوستی که بی اندازه دوستش داشتم فکر کنم و حالم بهتر بشه.
منم به چشم دوست و هم صحبت نگاهش میکردم. هر چی زمان گذشت ما بهم نزدیک تر و هم دورتر شدیم نزدیکتر از نظر احساسی و دورتر از نظر حس خوب. چون ما آینده ای با هم نداشتیم اینو هر دو مون میدونستیم، این رو رابط مون هم تاثیر گذاشت چون وقتی کسی رو دوست داری انگار همه چیز فرق میکنه و هیچی دیگه مثل قبل نمیشه یا عالی تر میشه یا بدتر!
من حدودا یک سال و نیمی هست که با یک آقایی به قصد ازدواج و آشنایی ارتباط دارم، از نظر اقتصادی و خانوادگی از ما پایین تر هستن ولی برام مهم نبوده و نیست و خود آقا برام مهم بود که تحصیل کرده هستن و شغل آبرومندی دارن.
ولی هفته پیش بعد از یک سال و نیم متوجه شدم که پدرشون اعتیاد دارن، خیلی ساله که اعتیاد دارن! این اطلاعات رو تونستم به زور ازش بیرون بکشم وگرنه تا چند مدت دیگه نمیگفت.
خب من ناراحت شدم از اینکه گذشته و خانواده اش رو زودتر به من نگفته، اگر زودتر میگفت این همه وابستگی و عشق بین من و اون ایجاد نمیشد و اینکه اعتیاد جزء خط قرمزهای من و خانواده ام هستن و خانواده من به هیچ وجه راضی به این وصلت نمیشن.
با دوستم که صحبت کردم گفت که باهاش بهم نزن چون یکساله که وابسته اش کردی و اگر بهم بزنی دلش رو شکوندی و دل شکستن تاوان داره! من مایل به قطع ارتباط با اون آقا هستم چون نه خودم و نه خانواده ام راضی به این ازدواج نمیشن.
توی دو راهی موندم، واقعا اگر بهش جواب رد بدم دلش رو شکوندم؟
مرتبط:
ازدواج با پسری که پدر معتاد دارد
سلام
نظرات صفحه حق الناس دل شکستن (2) هم ظاهرا از 500 بیشتر شده ، علاقمندان می تونن در این صفحه به ادامه بحث بپردازند .
این پست ادامه پست "حق الناس شکستن دل" هستش که به دلیل زیاد بودن نظرات اون و سنگین شدن صفحه ایجاد شده .
ظاهرا این صفحه هم سنگین شده ، اگه کسانی مایل هستند که در پست جدیدی در مورد شکستن دل، بحث کنن ، در بخش نظرات بگن تا صفحه حق الناس شکستن دل 3 رو ایجاد کنم .
مرتبط:
حق الناس از حق الله هم خطرناک تره
توضیح در مورد موقف حق الناس در قیامت
با توبه، خدا هر گناهی به غیر از حق الناس رو میبخشه؟