سلام
من یک پسر هفده ساله هستم با قد 181 و وزنم 60 . ادمیم که کلا ورزش خیلی میکنم و هیکلمم عالیه کلا چربی ندارم هیکلمم سیکس پکه و از لحاظ قیافه هم همه میگن خیلی خوشگلی (تعریف از خود نباشه ولی چشمام یکم درشته و مشکی و تمام . دوستان و اطرافیان میگن خیلی خوشکلی ) مشکل من اینه که عاشق دختر داییم شدم. که پنج شیش ماه ازم کوچیک تره البته یک چیزم بهتون بگم اولا اون به من علاقه مند شده بود و به یکی از دخترای فامیلمون اینو گفته بود بعدا اونم اومد کف دست من گذاشت یعنی رازشو به من گفت بعدا که فهمید من دونستم کلی گریه کرد ولی الان از اون ماجرا دو سال میگذره و منم بهش علاقه من شدم علاقه که چه عرض کنم عاشقش شدم.
اینم بگم هر وقت ازش میپرسم من ادم خوشگلیم یا نه میگه نه خیلی خوشگلی نه زشتی معمولی هستی میگه اصلا تا الان ادم قشنگ ندیدم البته اینارو جلو بقیه ازش میپرسم و این جواب رو جلو بقیه میده.
درباره خودم میگم تا بشناسینم من یک ادمی هستم که خیلی مذهبی هستم نه از اون مذهبی هایی که دکمه بالای یقشونو میبندم و ریش میزارن نه ولی بر اعتقاداتم خیلی پابرجام ، کل پنج شنبه ها مو تو مسجد میگذرونم و لباس پوشیدنم طوریه که کلا شخصیتی لباس میپوشم تعریف از خود نباشه ولی کلا لباس الکی نمی پوشم و بیشتر جا ها با کت و شلوار و شیک میرم و کلا ادمیم که تا به الان دوست دختر نداشتم با اینکه شرایط مالیمونم خوبه بوده و اصلا خ.ا نکردم و مطمئنم که میتونم جلو خودمو بگیرم که این کار فاجعه بارو انجام ندم .
این چند مدت خیلی فکر میکنم و خیلی فکرم درگیره دارم. درس می خونم ولی تمام فکر دختر داییم میاد جلوم و نمی ذاره که درست درس بخونم نه فکر بدیا نه کلا تو فکر باهاش بودنم و وقتی که باهاشم خیلی بهم ارامش میده یعنی خیلی هوامو داره .
چند روز پیشم بهم گفت تو خیلی خوبی میدونی بعدا بهم گفت خیلی دوستت دارم ولی با خجالت خیلی زیاد .یک چیزیم بگم خیلی از دخترای فامیلمون دوستتم دارن و دوست دارن با هاشون مثل دختر داییم باشم یعنی به طور مستقیم بهم گفتن که دوستم دارن و بهم گفتن تو بیشترین پسری هستی که دوستش داریم و دختر داییم خیلی از این ناراحت میشه وقتی اینا رو از بقیه میشنوه .
اخه تو فامیل ما دختر پسرامون خیلی باهام راحتیم و اینکه کلا خیلی ایشون بهم علاقه دارن و منم خیلی به ایشون علاقه دارم منم چند مدت پیش تو لفافه به ایشون گفتم که دوستشون دارم و ایشونم چند روز پیش بهم گفت که خیلی دوستت دارم میدونی و کلی خجالت کشیدن کلا بدشون میاد من با بقیه دخترای فامیلمون راحت باشم و منم یک حس مالکیتی نسبت به ایشون دارم و وقتی می فهمم خواستگار براش میاد کلی خودم سرزنش میکنم که چرا بهش نگفتم به طور مستقیم که اونو دوست دارم و خودمو به اب اتیش میزنم .
یک چیزیم بگم اونم خیلی خوشکله و از اون موقع که بهم گفته دوستم داره حس میکنم تو خیالتم بوده و این حرفو زده .اینم بگم از لحاظ مالی .خونوادم مشکلی نداره و بابا گفته اگه بخوای ازدواج کنی برات یک خونه میگرم و مادرمم گفته اگه پزشکی قبول بشی برات ماشین صفر میندازم زیر پات اینم بگم درسم خیلی خوبه.
سوال اولم به نظرتون چه کار کنم که بتونم ای شونو برای همیشه برا خودم نگه دارم و تا اخر عمر در کنارش بتونم زندگی کنم و تا چهار پنج سال دیگه نگهشون دارم که برم خواستگاریشو اونو حاضر کنم که برا من بمونه ؟
قضیه دوم
من رشته تجربی هستم و خیلی باید درس بخونم تو این برهه ولی به دلیل اینکه خیلی به ایشونو بودن فکر میکنم نمی تونم اصلا درسامو درست بخونم و دارم گند میزنم که کفر خونوادمو بالا دارم میارم و اینم بگم که زن داییم ( مادر دختری که می خوامش و از بزرگی اون منو بزرگ کرده چون مادرم شاغل بوده و خیلیم دوستم داره ) بهم میگه باید دکتر بشه تا دختر خانم من بیاد منشیت بشه و کاری براش پیدا بشه البته با خنده میگه و مادرمم جلو دختر داییم با مادرش بهم میگه به خاطر دختر داییتم که شده غیرتت بجنبه و دکتر بشو یک طوری حس میکنم بو بردن و از علاقه ما به هم کلا اگاه شدن .
سوال دومم چه طور می تونم کاری کنم که فکر دختر داییم نکنم موقع درس خوندن و فکرم رو درس خوندن باشه و فکرم درگیر نشه ؟
جان هر کی دوست دارین فقط سریع بگین چون واقعا دارم خرد میشم زیر این فشار .
مرتبط:
مقدمه چینی برای خواستگاری از دختر دایی
این که به دختر دایی 15 ساله م علاقمندم و باهاش چت می کنم کار درستیه ؟
دوست دارم برادرم و دختر داییم با هم ازدواج کنن ولی ...
نگرانم با احساسات دختر داییم بازی کرده باشم
چطوری خودم رو به دختر عموم اثبات کنم ؟
عاشق دختر عموم شدم ولی اون نسبت به من سرده
دختر عموم رو دوست دارم ولی نمیدونم چیکار کنم
طلبه ام و به دنبال فرصت برای خواستگاری از دختر خاله ام هستم
← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه)
- ۷۳۴۰ بازدید توسط ۵۵۶۳ نفر
- پنجشنبه ۱۸ آذر ۹۵ - ۲۲:۱۵