خانواده برتر

ولی پایین دارین میگین می خوام به دختر ابراز علاقه کنم پس اینجا هنوز همسرتون نشده 

مورد اول را میگم وقتی ما محرم شدیم و صیغه عقد خوانده شد من خانمم رو که برام یه دنیا ارزش داره رو به صورتی که اصلا ندونه که کجا می خوام ببرمش ، بردم بیرون، یه رستوران در شهر رفتیم و اولین غذای دونفره مون رو خوردیم منم یک هدیه به همسرم دادم. 

این اولین ابراز علاقه و محبت به همسرم بود

سال اول یونی بودم(باکلاسا ب دانشگاه میگن خخ) سر کلاس اولم دیر رسیدم میترسیدم برم تو استاد ضایع م کنه هی شیر وخط انداختم بالاخره رفتم تو سلام کردم استاد ی پسر جوون بود تو دلم گفتم خخخ اینو از این ترسیدم خخخ تو همین فکرا بودم ک دیدم گفت قبل اینک بذارم بشینی خودت رو معرفی کن عین جیگر(تو کلاه قرمزی) نگاش کردم گفت معرفیی لطفا منم معرفی کردم و نشستم لجم گرفته بود ازش اصن حواسم ب درس نبود تو فکر تلافی بودم لبمو میجوییدم یهو مزه ی شوری خون رو تو دهنم حس کردم دس کردم از کیفم دستمال دربیارم نبود یکی از پشت بهم دستمال داد گذاشتم رو لبم برگشتم تشکر کنم فرهاد بود فرهاد زند خشک شدم آب دهنم رو ب زور قورت دادم با نگاه های همه بانگار خودم اومدم اونقد دست و پام رو گم کرده بودم ک نمیدونستم چیکار کنم بدون هیچ حرفی کیفم رو برداشتم و از کلاس زدم بیرون صدای استاد رو میشنیدم خانوم .... انگار اینجا صاحب نداره قدم هام رو تند تر کردم رسیدم ب حیاط نشستم رو صندلی پاهامو آوردم بالا جم کردم تو شکمم سرمو گذاشتم رو دستم ک حلقه شده بود دور پام با صدای ی نفر از جام پریدم خودش بود فرهاد بود اون اینجا چیکار میکرد اه لعنتی آبروم رفت حالا اومده چی بگه اومد جلوم ایستاد دست ب سینه خیره نگام کرد معذب شدم سرمو انداختم پایین کیفمو برداشتم ک برم بند کیفمو کشید برگشتم عقب نگاش کردم حالا اون سرش پایین بود چقد چهره ش مردونه بود چقد دوسش داشتم چرا هیچ وقت نذاشتم حرفشو بزنه؟ داشتم با خودم حرف میزدم صداش منو مجبور ب شنیدن کرد من حتی عاشق صداش بودم صداش تو گوشم پیچید: چرا انقد ازم فرار میکنی؟ منتظر جواب فقط نگام میکرد لال شدم مث همیشه چرا نمیتونم بهش بگم دوسش دارم؟ چرا نمیگم تا راحت شم چراا؟ بغض گلومو گرفته بود مث همیشه فرار کردم دویدم سمت ماشین سوار شدم گاز دادم گاااز صدای هق هق گریه م ک با آهنگ دوست دارم سون تو ماشین پیچیده بود ضعیف بودنم رو نشون میداد غرور لعنتی م رو ب رخم میکشید حالم از خودم بهم میخوره چرا انقد احمقم چرا قبولش نمی کنم چرا؟؟ هیچی نمیفهمیدم فقط پام رو پدال گاز بود فقط ی صدای وحشتناک ترمز و کشیده شدن لاستیک روی آسفالت و خوردن ی چیز محکم ب سرم رو فهمیدم همه جا تاریک شد و تمام وقتی چشامو باز کردم رو ی تخت بودم تو ی اتاق سفید با ی صندلی کنارم ک ی کت پشت ش آویزون بود کت فرهاد اون اینجا چیکار میکرد اصن من اینجا چیکار میکنم چیشده دستم رو ب سرم کشیدم پر از باند و چسب بود دستم درد میکرد نگاه کردم سرم اذیتم میکرد چرا هیشکی تو اتاق نیس اومدم صدا بزنم بگم تشنمه در باز شد فرهاد تو چارچوب در بود چقد نگاهش مهربون بود چقد دوسش داشتم باز یاد حماقت های خودم افتادم سرم رو انداختم پایین روم نمیشد ببینمش اومد کنارم نشست ی کم آب برام ریخت گفت حتما تشنته چقد خوب حالمو میفهمه داشتم نگاش میکردم گفت راسی سلام خانوم فراری چقد لبخندش جذاب بود ناخودآگاه منم لبخند زدم نگاش کردم اونم نگام میکرد لبمو با زبون خیس کردم گفتم مم من من راسش من ببخشییید لبخندش پررنگ تر شد گفت فک کردم چیز دیگه ای میخوای بگی گفتم چی مثلا؟ گفت نمیدونم مهم نیس کتش رو برداشت ب سمت در رفت ی کاری بکن لعنتی داره میره بالاخره گفتم من فرهاد من منم دوست دارم و سرم بردم زیر ملافه داشتم از اون زیر میدیدمش خندید آروم خندید اومد نزدیکم قلبم داشت از جاش درمیومد آروم گفت خیلی منتظر این لحظه بودم باورم نمیشه چن لحظه همون جا موند بعد با قدم های بلند ب سمت در رفت با صدای بسته شدن در از زیر ملافه اومدم بیرون وای من بالاخره ب فرهاد گفتم ک ک دوسش دارم خیلی حالم خوب بود خیلیی مامانم اومد تو گفت فرهاد اجازه گرفت مرخص شدی با خانواده بیانن خواستگاری چیشد یهو عوض شدی؟ نمیدونم مامان فک کنم واسه ضربه س خخخ مامانم خیلی خوشحال بود چون بالاخره سر عقل اومدم .یک هفته بعد فرهاد با خانواده ش اومدن خواستگاری چقد خوشتیپ شده عههههههه بذا بگم بچه م ذوق کنه خخخ ن بابا بی جنبه س الان بل میگیره وووو خودمو عشق است چ تیپی به به عروس چقد خوشگله دوماد ولی اسکوله خخخ ب خودمم رحم نمیکنم خل شدم چیه مامان چرا داد میزنی؟ باز تو خل شدی دختر چایی ببر من چایی نمیبرممم غلط میکنی گلممم :-/چشم میبرم چایی رو بردم ب همه تعارف کردم جز فرهاد مگه نوکرشم والا خودش ورداره مامان فرهاد خعلی بد نگا کرد گرخیدم خخخ منم ک سیاس فنجون رو گذاشتم تو نلبکی ش ورداشتم  از تو سینی گرفتم جلو فرهاد با لبخند ملیحح گفتم بفرمائید عز خخ ن عاقا مامانش خوشحال شد به به چ عروسی بله پ چی فک کرده مینا گلی ی دونه باشه صرفا واسه نمونه باشه :-) خلاصه ی انگشتر نشون رو آوردن دستم کردم اه چ بی سلیقه این چ ضایع س اییش فرهاد این چیه مال مامان بزرگته؟ دوسش نداری عزیزم ی دونه دیگه برات میخرم ایول زن ذلیلی ش هم تست شد حله ن عزیزم اتفاقا قشنگه داشتم شوخی میکردم :-) عقد کردن اسمم رفت تو شناسنامه ش چ حس خوبیه خدایا شکرت :-) 

زندگی من و فرهاد خیلی عاشقانه سپری میشه خیلی خوشبختیم الان ک دارم اینارو مینویسم فرهاد داره زوزه ن ببخشید خروپف میکنه   الهی قربون صدای مخملی ت برم :-/ جوجو جوج جوجه تو اتاق شون خوابن جوجو و جوج دوقلو هستند  و هر دو سرباز  جوجه دخمل نازم دانشجو  و ی خواستگار عاشق سینه چاک داره ک خیلی خاطرش رو میخواد خداکنه مث مادرش خوشبخت بشه :-) 

خب دیگه دوستای گلم برید بخوابید فرهاد اعصاب نداره میزنه نصفتون میکنه خخخخ شخصیت های داستان هم مث خود داستان الکی بود فردا داستان درس نکنید برام :-) 

در مورد خودم باید بگم در این رابطه چون هیچ گونه برخوردی و یا درخواستی از کسی نداشتم پس قضیه شرطیه (البته اینجا شرطی نیست ) سالبه به انتفاء موضوع یعنی ثبوت شیءٍ لشیء فرعٌ لثبوت ‌‌‌المثبت‌ لَهْ 

هر روز گل میخرم براش 

هیچ وقت تحقیر، توهین و مسخرش نمیکنم و نمیزنمش 

در بدترین حالت طلاقش میدم حتی اگه بهم خیانت هم کنه نمیزنمش (معتقدم اگه باهاش مهربون باشم بعدا میفهمه چه جواهری رو از دست داده!!!!!) 

همیشه بهش لبخند میزنم اگه نشد هم اخم نمیکنم

میبرمش آخر هفته ها به خرید یا تفریح 

در رابطه جنسی بهش توجه میکنم و فقط فکر خودم نیستم 

عاشقانه نگاهش میکنم 

محترمانه باهاش حرف میزنم

اما قبل ازدواج 

سعی میکنم با یک لبخند ملیح و پس از اثبات خودم بهش با خانواده محترمانه خواستگاری کنم، قبلش هم بهش میگم 

همه این ها در صورتی هست که اونم منو دوست داشته باشه 

اگه نداشت تره هم واسش خورد نمیکنم 

باباااااااا مینا گلی،  تو خیلیییی باحالییییییی... 

دخترای شیرین و خوش زبون دیوووووونه کننده ان. 

براش درباره احساست بنویس و بده بش

خدا خیرت بده  چقد خندیدم هههه

همسرحامد_ص هستم :|||

همون چیزایی که آقامون اون بالا گفتن:-D

روم ب دیوار شما پسری؟  خخخ مچکرم مرسی :-) بعله خودم نصمه شب بداهه گفته کردم :-) 

خخخخ خواهش قابل ناک نبود خداروشکر همیشه بخندی خوب شدی آخرش تو پرانتز اعراب گذاشتی وگرنه فرهاد زند نصفت میکرد :-)) 

خخخ مرسی عزیزم

آره ی مدت این رمان آبکی زیاد میخوندم زمان جاهلی :-) مچکررمم اوهوم منم خودم رفتم تو دل داستان خخخخ اتفاقا تو فکر نوشتن زندگی خودم هستم چن ساله هنوز عملی نشده :-)

خخحخ البته اصل شعر چیز دیگه ای هست دیگه ب خودم و خودش رحم کردم برم داستان رو بذارم تو پیج م الان نویسنده ی پست میاد برام :-/

خیلی با حال بود آورین آورین باریک باریک ...

ن والا ولی زمان جاهلی زیاد رمان خوندم :-) 

خخحخوب منو شناختیا :-) مرسی

ن عزیزم همون طور ک گفتم اسکول تر از این حرفاست :-) 

خخخ چمدونم مامانم میگه از تو کارتن ک درم آورده همینجوری بودم :-) دلت میااد؟ :-/ 

 خو وختی خاطره ندارم رمان مینویسم! خخخخ شوری خون شنیدم شوره :-) 

همه ی رمان های ایرانی کپی ن ولی من خودم نوشتم با ادبیات و ذهنیات خودم شاید الهام باشه ولی از رو چیزی ننوشتم :-) 

خخخ بیخوابی زده بود ب سرم خو :-( 

خخخ چ جالب من نوشتم شما قبلا خوندی! گفتم ک تم همه ی رمان های ایرانی یکیه ، حامد؟! 

رفتن توی فاز فقه و کلام ... شما خیلی جدی نگیرید 

و من الله توفیق 

سلام علیکم

زندگی ای که با معصیت خدا شروع شه نمی دونم عاقبتش چی می شه(ابراز علاقه به نامحرم حرامه)

پیشنهاد می کنم شما برای این که یه بار این دخترخانم هم به این موضوع حساس نباشن و به همین دلیل ردت نکنن، اگه می تونی باواسطه اگه نمی تونی خودت شماره تماس خانوادشون بگیر بگو مامانت زنگ بزنن و اگه موافق بودن منطقی و رسمی ارتباط پیدا کنید

فرهاد زند اسم داداش ستایش اصلی بود توی دلنوازان دکتر بود :-/ همینجوری این اسم اومد تو ذهنم الان یادم اومد تو فیلم بود :-) 

فداتم عزیزم دل ب دل لوله کشیه، چشم بهش فکر میکنم، عزیزم صفحه شخصی م در خدمتتم بیشتر از این زشته اینجا نظر بدم.

نویسنده ی پست من واقعا عذر میخوام دیگه تو این پست کامنت نمیذارم شرمنده :-(

من فکر میکردم هم سن و سال خودمونی. دختر دانشجو داری؟ من ازین به بعد احترام شما رو نگه میدارم حاج خانم . بالاخره کوچیکی گفتن بزرگی گفتن. میشه برا دخترتون مزاحم بشیم؟ خدایی اصن فک نمیکردم با این شیطونیاتون حاج خانوم، سه تا بچه بزرگ داشتی باشین. 

دوستان بهتر نیست به جای مخاطب قرار دادن مینا گلی به سوال پاسخ بدید ؟! 

دوستان بهتر نیست به جای مخاطب قرار دادن مینا گلی به سوال پاسخ بدید ؟! 

دوستان بهتر نیست به جای مخاطب قرار دادن مینا گلی به سوال پاسخ بدید ؟! 

:))))

:)))))

:))))))

:)))))))

اوهوم فقط همین کاره درستیه ، اینکه اونیکه تو گیلوت گیر کرده رو بهش بگی ، حرف دلتو بزن    ツ

:)))

:))))

:))))))))))))))))))))))))))

صداش کردم ، گفتم بیا بغلم ...

بعد ی جوری ک از خجالت آب شدم در گوشش گفتم خیلی دوستت دارم..

آخی یادش بخیر....

عاشقتم شوهریم...(:

دوست من با خانمش تو نامزدی با هم دیگه به گفته ما شیرازیا چک چکو بازی میکردن و میزدن تو گوش هم..:) البته یواش و مهربون ..اشتباه نشه

اصلا به همدیگه ابراز علاقه نکرده بودیم تا اینکه تصمیم گرفتم براش نامه بنویسم .وقتی آمده بود منزلمون داشت میرفت نامه رو که تقریبا 3 صفحه بود  بهش دادم.

میگفت تا خوده خونشون که مسافتی مثلا از این ور شهر تا اون وره شهر بود رو پیاده رفته بود و زیر هر روشنایی که میرسیده یه تیکه از نامه رو میخونده 

به احتمال زیاد مجنون شده بوده😊

الان 15 ساله همسرمه و هنوز نامه ای که بهش داده بودمو نگه داشته😊

کافیه صادقانه حرف بزنین لازم نیست غلو کنید یا چاپلوسی

از احساساتتون راحت بی پرده حرف بزنید مطمئن باشید حرفی که از دل بیاد بدل میشینه

درضمن"موضوع"استعمال لفظیش بیشتر در قاضایای حملیه تامه هست و نه شرطیه.. در شرطیه بیشتر از جمله الجزا و جمله الشرط استفاده می شه که بشرط تحکم جمله الشرط جمله الجزا مفیده و منطوق همان جمله الجزا هست و انتفاء جمله الشرط سبب مفهوم مقابل منطوقه که بهش می گن مفهوم الشرط.

 باز تلاشت خوب بود.. آورین آورین..