با سلام
من دختری 18 ساله هستم راستش کلاس اول دبستان میخواستن از مدرسه اخراجم کنن ( بنا به دلایلی ) و من رو پیش مدیر فرستادن راستش دیگران میگن من واقعا باهوشم و من اصلا هیچ نشونه ای نمیبینم و به شدت احساس کمبود اعتماد به نفس میکنم
راستش رو بگم از پدرم بیشتر مواقع واقعا متنفرم چون اصلا اخلاق خوبی ندارند و این مشکل اعتماد به نفس من هم از صدقه سریه ایشونه اونقدر تو ذهنم از پدرم خاطرات بد و فحش هست دلیلی برای دوست داشتن پدرم ندارم .
خب بعد از سال اول دبستان من دچار استرس شدیدی شدم طوری که کلاس دوم سر پرسش های کلاسی دستام یخ میکرد روزانه برای خوندن درسم بیش از حد وقت میذاشتم و تو درسام ممتاز بودم بعد وارد مدرسه نمونه دولتی شدم و به شدت از لحاظ درسی افت کردم چون خیلی از پدرم هم محبت ندیده بودم و زندگی عادی نداشتم به شدت وابسته و حقیر بودم تا حدی که بغل دستی ام به من میگفت نکنه هیچ غروری از خودم نداشتم و هنوز هم تا حدی این گونه هستم .
تو مدرسه معلم ها من رو اصلا به حساب نمی اوردند من تو مدرسه خیلی کم درس میخوندم و درس ها رو گزینشی انتخاب میکردم هر کدوم رو که دوست داشتم واقعا میخوندم اما همیشه جزو نفرات اخر بودم حتی تو درسایی که میخوندم سر کلاس موقعی که معلم میخواست بپرسه اونقدر استرس میگیرم که حالت تهوع بهم دست میده و حتی اگه خوب هم خونده باشم حس میکنم واقعا خنگم و موقعی که معلم ازم سوالی میپرسه نمیفهمم چی میگه با این اوضاع ازمون تیزهوشان دادم اما چون نمیخواستم حتی نمونه دولتی هم برم بهش فکر هم نمیکردم .
با این که اصلا فکرش هم نمیکردم در ازمون قبول شدم رتبه خوبی هم اوردم اما موقعی که مادر و پدرم میخواستن بفرستنم تیزهوشان اونقدر کولی بازی در اوردم و گریه کردم واقعا میترسیدم من امسال کنکور دارم رشته تجربی ام مدرسه ام فرزانگانه و تهران زندگی میکنم تا الان تا حدودی درس میخوندم و معلدلم همیشه نسبتا (18/50 به بالا) خوب بوده کمی از لحاظ اعتماد به نفس و درسی اصلاح شدم .
اما هنوز از معلم ها و مدرسه میترسم از هر هفته دو روزش غایبم از اینکه معلم ها تخطئه ام کنن میترسم حتی بعضی شبا از شدت استرس خوابم نمیبره الان هم راه فرار خوبی پیدا کردم و اون هم غیبت از کلاس هاس دیگه از ترسم خسته شدم اما هنوز نمیتونم کنترلش کنم و باز هم نسبت به دوستام وابسته ام و از اینکه مبادا با هام قهر کنن حتی باهاشون دعوا هم نمیکنم .
الان 4 ساله با دوستام حتی قهر هم نکردم و اون ها هم منو دوست دارن این رو خیلی میگن اما به شدت احساس خود کم بینی میکنم هنوز هم پدرم به من فحش میدن و من فقط سکوت میکنم تا به حال جلو پدرم هیچ حرف ناراحت کننده ای نزدم ولی تمام خوشحالی هام و تشکرام از پدرم ساختگی اند و ازشون بدم میاد .
مادرم هم واقعا سختی زیادی کشیدن ما چهار تا بچه ایم و من فرزند دومم برادرم شریف درس میخونن در حال حاضر تمام احساسات پوچی خود کم بینی بی هدف بودن و پرخاشگری به سراغم اومدن و نمیدونم چیکار کنم .
در این بین مادرم هم قصد راه دادن خواستگار دارن و اینده ای که من برای خودم پیش بینی میکنم زندگیی مثل مادرم هست و من از زندگی ای که مادرم دارن واقعا بدم میاد .
راستش من مدت طولانی دچار مشکل خود ارضایی هم شدم اما به لطف و یاری خدا این موضوع رو ترک کردم و امکان وسوسه هم دیگه در من خیلی کم شده چون زیاد بهاین مسائل فکر نمیکنم الان من واقعا احساس سردرگمی میکنم و نمیدونم به کجا دارم میرم و چیکار میخوام بکنم و بهش دت هم بدبین هستم .
مادرم میگن من امسال ازدواج میکنم و زندگی خوبی خواهم داشت با تعداد فرزندان زیاد و با همسری مومن اما این زندگی ایده ال من نیست من میخوام استعدادم رو بشناسم و پرورشش بدم و دوست دارم ادمی مستقل باشم و از لحاظ مالی در سطح بالایی باشم اما زندگی ای برای من پیش بینی شده چیز دیگه ایه و من میترسم از اینکه جلوی این پیش بینی بایستم شاید این پیش بینی راه درست برای من باشه .
معذرت میخوام که خیلی پراکنده حرف زدم اما اگه هرکس راه حلی برای هر قسمت از مشکلاتم داره بهم بگه ممنون میشم
گیجی، تمرکز پایین و عدم آینده نگری اعتماد به نفسم رو پایین آورده
گیج شدم، این راهی که قراره برم درسته ؟
خیلی سردرگمم ،همه درها روم بسته شده
معرفی روانشناس در خصوص سردرگمی در زندگی و اعتماد بنفس
سردرگمی و بی هدفی باعث شده بی انگیزه بشم
بدجوری در ادامه تحصیل و انتخاب شغل سردرگم هستم
در مورد برگشت تمرکزم به حالت عادی راهنماییم کنین
از این شاخه به اون شاخه میپرم و هدفم رو گم کردم
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۲۶۰۶ بازدید توسط ۲۰۸۷ نفر
- پنجشنبه ۲۰ اسفند ۹۴ - ۱۵:۵۲