سلام بچه ها
زیر 25 سال سن دارم و تا یک ماه دیگه عروسی می کنم . الانم در تدارکات عروسیم هستم و چیدن خونه.
خونه ما تو بالا شهره و همسرم پایین شهر، البته خانواده همسرم به لحاظ مالی تفاوت چندانی با ما ندارن. فقط چون مثلا سی سال پیش پایین شهر خونه داشتن دیگه خونشونو عوض نکردن.
مشکل ما از جایی شروع شد که پدر مادر همسرم قول دادن برای ما خونه میخرن. مثل دو تا پسر دیگه خونه که کنار پدر شوهرم زندگی می کنن و براشون خونه خریده شده. پدر شوهرم بنا داشت نزدیک خونه خودش خونه بخره که اخرشم نخرید!!! منت الکی خورد تو سرم.....
مادر پدر من با این موضوع مخالف بودن و می گفتن اونجا در شان تو نیست باید شوهرتو راضی کنی بیاین یه کم بالاتر بشینن ( خیلی دارم خلاصه می گم قصه ام رو )
من با همسرم حرف زدم. من از این طرف و شوهرم از اون طرف تحت فشار بودیم. هر دو زیر بار زور خانواده ها گیر کرده بودیم. البته من و همسرم دوست داشتیم منطقه بهتری رو برای زندگی انتخاب کنیم. اما در نهایت فشارهای پدر شوهر تو همون منطقه پایین شهر یه خونه رهن کردیم !!! ( نخریدن برامون )
چند روز پیش مادرم که اومد خونمو دید خیلی ناراحت شد. اونقدر ناراحت که از پله های ساختمون خونه افتاد زمین و پاهاش له شد! من از شدت ترس از اتفاقی که افتاده اونقدر گریه کردم که نگو ، شوهرم هم فهمید قضیه رو ...
من در جریان اینکه به پدر مادرش چی گفته نیستم چون شوهرم زود رفت مسافرت و نشد با هم حرف بزنیم. ولی می دونم ناراحتی منو مامانمو به اونا گفته و احتمالا بحث کرده باهاشون.
حالا اصل قضیه:
شوهر من درست وسط کارای عروسیمون رفته ماموریت و تهران نیست. فقط دو روز اخر هفته رو میاد پیش من.
امروز من رفتم خونم که یه سری اسباب وسایل رو جابجا کنم ( همون طور که گفتم خونم نزدیک خونه مادر شوهرمه . 5 دقیقه راه داره ) که یهو دیدم پدر شوهر و مادر شوهر و برادر شوهر به ظاهر برای کمک اومدن خدمتم!
بعدشم پدرشوهر و مادرشوهرم کشیدنم کنار و حرفایی بهم زدن که باورم نمی شه.
پدر شوهرم راحت تو چشام نگاه کرد و گفت اجازه نده مادرت تو زندگیتون دخالت کنه !!! می خواسم بهش بگم: ببخشید اگر دخالت شما نبود ما الان مجبور نبودیم تو محله ای که 40 دقیقه از مرکز تهران فاصله داره بشینیم. بعد میگی اجازه نده کسی دخالت کنه؟! مادر شوهرم هم گفت شوهر تو چیزی کم نداره. فقط خونشه که اونم براش میخریم!!! و کلی از این حرفا.
من و تک و تنها گیرم آوردن و هر چی خواستن گفتن.
البته من تمام مدت اخم کرده بودم و کاملا نشون دادم که ناراحت شدم. خداحافظی درست حسابی هم نکردم باهاشون. یکی دو تا تیکه هم به پدرشوهرم انداختم که معتقدم کمش بود و باید قشنگ جوابشو می دادم و بهش می فهموندم کارش چقدر زشته.
آخرشم چند بار پشت سر هم برگشتن گفتن اینا رو به شوهرت نگو که ما بهت گفتیم!!!
خیلی خیلی عصبانی ام. اگر شوهرم دم دستم بود هر چی از دهنم در میومد به مامان بابای بی ش... میگفتم.
کمکم کنید. پس فردا شوهرم میاد تهران. نمی خوام به خانواده اش توهین کنم چون مطمئنم بدتر جلوم جبهه می گیره که آبروی خانواده اش جلوی من نره و اینکه دلم نمی خواد بخاطر اونا با شوهرم دعوا کنم. نمی دونم باید چه جوری بهش بگم چه اتفاقی افتاده. از چه الفاظی استفاده کنم.
باید راهی برای بستن پای این دو نفر مخصوصا پدر شوهرم از زندگیم پیدا کنم ولی اصلا عقلم به جایی قد نمی ده. فقط عصبانیم.
در ضمن ، همسرم خودش پسر مهربون و خوبیه. تا الانم به جز حمایت از من هیچکاری نکرده. از دست اون عصبانی نیستم . فقط ته دلم غصه می خورم که ای کاش مجبور نبود تو این شرایط منو تنها بزاره. وقتی که هست کسی از گل کمتر بهم نمی گه . ولی بالاخره که چی!! تا ابد که نمی تونه ور دل من بشینه تکون نخوره . باید خودم بلد باشم از خودم دفاع کنم ....
مرتبط:
با مادر شوهر حسود چه طور رفتار کنم؟
وقتی از حرف مادر شوهر ناراحت میشید چکار می کنید ؟
چطور رفتار کنم که مادر شوهرم تو زندگیم دخالت نکنه ؟
مادر شوهرم بین من و جاریم فرق میذاره
مادر شوهرهای شما به چی میگن احترام؟
چگونه با خانواده همسرم مخصوصا مادر شوهرم برخورد کنم
شما بگید من با این مادر شوهر چکار کنم ؟
مادر شوهرم توقعات بیجا از من داره
مادر شوهرم بر خلاف نظر ما بچه می خواد
زندگی با مادر شوهر در یک خانه باعث نمیشه حرمت ها از بین بره ؟
آموزش احترام گذاشتن به مادر شوهر
چطور محترمانه با مادر شوهر مخالفت کنیم ؟
چطور از سختی زندگی در خونه مادر شوهر نجات پیدا کنم ؟
مادر شوهر بنده به چشم هوو به من نگاه میکنه
← مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) ← روابط عروس و مادر شوهر (۴۴ مطلب مشابه)
- ۸۱۵۵ بازدید توسط ۶۱۰۷ نفر
- دوشنبه ۹ شهریور ۹۴ - ۲۲:۲۰