خانواده برتر

مطمینا تجربه های افراد با هم فرق داره.  من کارم به دادگاه نکشید. ولی یکسال پیش یک ماه و دو سال پیش برای دو هفته رفتم خونه بابام. دفعه اول خودم برگشتم سر زندگیم چون از اون آبی گرم نمیشد فقط و فقط هم به خاطر پسرم که اون موقع یک سالش بود. از فامیل هم کسی متوجه نشد ولی بار دوم تقریبا همه فهمیدند. این بار دیگه کوتاه نمیومدم. چندین نفر از بزرگای فامیلشون رو فرستادن تا اینکه به واسطه دایی اش که چندین و چند جلسه با من و شوهرم حرف زد و اون رو تضمینش کرد برگشتیم سر زندگیمون با کلی شرط و شروط که یکیش رفتن شوهرم پیش مشاور بود.تا یک ماه اول مثل فرشته ها بود ولی دوباره شروع شد. روز از نو روزی از نو. نمیذاشتم کار بیخ پیدا کنه و تا همین امروز یه جورایی سر کردم ولی همین امروز که از برگشتم به خونه دقیقا یک سال میگذره  اومد بهم گفت "همینی که هستم میخای بخواه نمیخای برو خونه بابات. قصد طلاق دارم. سر مهریه باهام توافق میکنی یا نه؟"

میگفت اگه میخای بمونی باید بنویسی و امضا کنی که با همین اخلاقم میسازی!

به چنین مردی چی باید گفت؟

حالم خیلی خرابه. خدا شاهده فقط  به خاطر پسرم تحملش میکنم. نمیخام بی پدر بزرگ بشه. این فکر داغونم میکنه. چیزی که همیشه بهش فکر میکنم اینه اگه بچه نداشتیم الان صدباره ازش جدا شده بودم.  پس قبل از بچه دار شدن مدت زیادی صبر کن  و همه جوره تستش کن. از اول زندگیمون مشکلات گریبانمون رو گرفت و بعد از بچه دار شدن بدتر هم شد. با اینکه پنج سال بعد از ازدواج بچه دار شدیم. مشکل شوهر من مشکل کار و همینطور عصبی بودن زیاده. قبل از شروع مجدد مشکلات اصلی زندگیتو از بین ببر . شوهر من بعد از اون یک ماه ، مشاوره و خوردن قرص هاش رو به بهونه اینکه وابستگی میاره و بخاطر گرون بودن هزینه مشاور علیرغم اصرار من رها کرد. دوباره برگشته ام سر خونه اول. همه قول هایی که داده بود رو زد زیرش. مشکل کارش هم هنوز بحرانیه. موندم چیکار کنم. اشتباه زندگیم ازدواج با اون نبود اشتباهم بچه دار شدن از او بود اشتباه اول با طلاق تقریبا برطرف میشد ولی دومی نه. با اینکه همیشه خدا رو بخاطر دادن همچین پسر نازی به من شاکرم. تنها دلخوشی و امیدم به زندگی پسرمه.  به خاطر این میگم بچه دار شدنم اشتباه بود که الان پسر سه ساله ام گاها باید ناظر داد و هوار و بی حرمتی پدرش نسبت به مادرش  و گاهی هم خودش باشه. نمیخوام اخلاق باباش رو بعدا تو خونه خودش با زنش تکرار کنه چون شوهر من دقیقا مثل پدرش عصبی میشه.

خلاصه اینکه سالهاست که زندگیم از آرامش به دوره....

برام دعا کنین.