سلام
من یه دختر 21 ساله م از وقتی یادم میاد تنها بودم
همیشه از صبح تا شب بابام سر کار بود و مامانم هم که اصلا بهم محبت نمیکرد. دوسشون دارم خونوادمو ولی انگار اونا ازم متنفرن!
تا کوچیکترین بحثی پیش میاد مامانم منو ج ن د ه خطاب میکنه!!! کلا همه جور فحشی بهم میده!!
خواهرم که چند ساله ازدواج هم کرده ولی همیشه یه چیزایی به مامانم میگه که منو جلوش خراب کنه!! دلیل اینکه داداشم دوسم نداره رو واقعا نمیدونم ولی هیچ موقع تا حالا جواب سلامم رو هم نداده
کلا خونمون یه جوریه که همه همش سرشون تو کار خودشونه!!
خونوادم جوری هستن که نمیتونم خواستگار از نوع سنتی داشته باشم یعنی آبرودار نیستن و هرکی تحقیق میکنه دیگه جلو نمیاد!!
منم خیلی نیاز به ازدواج دارم و تقریبا دو سالی میشه که تصمیم گرفتم خودم دست به کار بشم!! دیدم با این اوضاعی که دارم باید یکیو پیدا کنم که عاشقم بشه و خونوادم واسش مهم نباشه....
مدت 3 ماه با آقایی آشنا شدم ولی فهمیدیم نمیتونیم با هم ادامه بدیم به دلیل اختلافاتی که داشتیم بعدشم خیلی ناراحت نشدم و خیلی زود به روال طبیعی زندگیم برگشتم!!
از آبان امسال با یه آقایی آشنا شدم که از هر نظر مورد قبولم بود واقعا دوسش داشتم واقعا تفاهم داشتیم واقعا زندگی باهاش چیزی جز خوشبختی نبود!! اولش بخاطر شرایط مالی افتضاحی که داشت جلو نمیومد ولی وقتی گفتم این چیزا واسم مهم نیست دیگه تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم.
با خونوادش مطرح کرد ولی گفتن نه!! گفتن تا داداش بزرگترت ازدواج نکرده حق نداری ازدواج کنی!! یعنی من اگه بخوام ازدواج کنم باید یه 6 سالی صبر کنم چون ظاهرا داداشش اون موقع شرایط ازدواج پیدا میکنه!! این آقام هرکاری کرده خونوادش موافقت کنن ولی نشده و الان باهاشون حرف نمیزنه!!
الان اینقدر از زندگی سیرم که فکرشم نمیتونید بکنید...
اونایی که تجریه دارن لطفا از راضی کردن خونوادشون یا حداقل فراموش کردن عشقشون برام بگن...
مرتبط:
بعد از ۳ سال تلاش های سخت، خانواده م برجام رو تصویب کرد!
یه تجربه خوب از ازدواج یه خانواده برتری
یکی از کاربران خانواده برتر داره میره خونه عشق و بخت
تجربه معنوی من در ازدواج کردن با چله سوره یاسین
از تجربه های مزدوج شدن تون بگید
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۱۸۱۸ بازدید توسط ۱۴۴۳ نفر
- چهارشنبه ۱۰ تیر ۹۴ - ۲۳:۳۵