سلام
من امسال لیسانس گرفتم، تا قبل از اینکه وارد دانشگاه بشم تقریبا مرتب نمازم رو میخوندم، حتی یادمه گاهی که نماز ظهرم رو نخونده بودم تا عصر یا تا موقعی که نمازم رو میخوندم یه حس دلشوره داشتم که با خوندن نماز بر طرف میشد.
توقعم هم از خدا زیاد بود، برای کنکور خیلی روی خدا حساب باز کرده بودم که کمکم کنه، که خب خودم میدونم خیلی اشتباه کردم. نمیگم درس نمیخوندم، اتفاقا خیلی درس میخوندم و هدفم دو و سه رقمی بود که متاسفانه 5 رقمی شدم!
بعد از اینکه نتایج اومد یه احساس خیلی بدی پیدا کردم، کل اون منابع معنوی ای که بهشون متوسل شده بودم یهو برام رنگ باختن، مثلا شهید گمنامی که میرفتم پیشش برای دعا، دیگه حتی یه بار هم نرفتم، هر بار هم رفتم با حالت قهر و دلخوری رفتم، البته این یهویی نشد که بگم یهو نماز نخوندم، کم کم ...
از نخوندن نماز صبح شروع شد و کم کم دو سه روز شد یه هفته و یه ماه و یه سال و الان 4 ساله حدودا
احساس بدی دارم نسبت به خودم، بارها و بارها شروع کردم به خوندن نماز ولی دو روز موفق بودم و تمام.
نمیدونم چکار کنم، از یه طرف تو زندگیم چون دیگه توقعی از نیروی معنوی ندارم تمام تلاشم رو در راستای هدفم میکنم و حتی سخت ترین امتحانات دانشکده رو پاس میشم و نتیجه های خوبی میگیرم چون صددرصد روی خودم حساب میکنم، از یه طرف هم میترسم نماز بخونم که خدا بیاد در راستای امتحان کردن یه بلایی سرم ییاره!!!
دیدین میگن اون هایی نماز نخونن زندگی شون بهتره، اون هایی میخونن زیاد امتحان میشن، من دوست ندارم امتحان بشم.
من دقیقا زندگیم بهتر شده، غیر از یه حادثه که برای برادرم پیش اومد و خیلی داغون شدم، در کل نمیدونم چکار کنم، چه جوری نماز خون بشم، چه جوری از خوندن نماز لذت ببرم، یه پست از آقای نجفی خوندم که نوشته بودن فعلا فقط نماز بخونین که حرف خدا رو به جا آورده باشین، این به دلم نشست یعنی بدون توقع نماز بخون.
من آدمی بودم که با توقع نماز میخوندم، توقع داشتم حالا که نماز خوندم خدا بهم یه چیزی بده، یا یه چیز بد نذاره تو دامنم، که اگه میذاشت واویلا، چقدر منت داشتم برای خدا که آره من نمازت رو خوندم این چه بلایی بود که سرم آوردی و ... ! نمیگم کارم درست بود ولی خب ...
یادمه دوران امتحانات دانشگاه گاهی هوس نماز هم میکردم، ولی میگفتم خدایا اگر نماز بخونم میگی الان یادش به من افتاده، من نمیخونم که نگی چقد این پر روئه، ولی بدون که دوست دارم، یا نماز صبح گاهی نصف شب بیدار میشم میگم خدایا دوستت دارم ولی نماز پا نمیشم بخونم، در کل رابطه م با خدا خوبه فقط زیاد روش حساب باز نمیکنم یا نماز نمیخونم، البته روزه ام نگرفتم کامل، قبلا سرم میرفت روزه م رو میگرفتم، الان نه هر مشکل کوچکی بیاد سراغم روزه نمیگیرم اعم از امتحاناتم، سرماخوردگی و کسالت و ... .
البته گاهی دعا میکنم، ولی گفتم دیگه اون طوری نیست که خدا رو صددرصد مسئول بدونم، خدا 10 درصد یا کمتر، بقیه ش با خودم، میترسم نماز بخونم و این نسبت عوض بشه، چون کسی که رو یه چیز دیگه حساب کنه زیاد تلاشش رو نمیکنه، در کل حرف یا هم دردی دارین بگین.
البته به نظرم فقط کسانی مشارکت کنن که هم دردن، یا این تجربه رو داشتن که این طوری بحث هدفمند تر میشه.
با تشکر
مرتبط :
یه جوری قانعم کنید که نماز بخونم
یه راهکار و یا یه انگیزه قوی میخوام که بتونم نمازخوان بشم
فلسفه نماز از زبان استاد رائفی پور
چطور نفرتم رو از نماز نابود کنم ؟
چرا نماز و روزه روی من تاثیر نداره ؟
← نماز خواندن (۷۷ مطلب مشابه)
- ۱۸۶۵ بازدید توسط ۱۴۴۱ نفر
- يكشنبه ۳۰ تیر ۹۸ - ۱۲:۰۶