خانواده برتر

الان با این اوضاع خواستگار مگه پیدا میشه؟؟اون کسی هم که خواستگاری میره حتما باید اینقد خرپول باشه (درآمد حداقل 10 میلیون تومن با ی 100 میلیون تومن پس انداز و ماشین و خونه) که پس مخارج اولیه ازدواج بربیاد...

خاطره بیادموندنی ندارم ان شاالله اونی که قسمتمه بیاد یه عمر خاطرشو تو جلسه خواستگاری برای دیگران تعریف کنم ایا ازدواج قسمته؟من خیلی فکرم درگیرشه خیلی دوست دارم خدا زودتر روزی من هم بکنه الهی امین

من تقریبا ماهی یکی دو بار خواستگار واسم پیدا میشه که هیچ کدومو تاحالا راه ندادم بیان:)

به رامتین

حدودیک سالی میشه ک خواستگار نداشتم اما اولین کسی که اومد خواستگاریم یادمه ک با اینکه خیلی اختلاف سنی داشتیم اما خیلی سمج بود میخااست ک از زبون خودم نه بشنوه اینم بگم ک پدرش دوست خونوادگی مون بود یعنی تقریبا هردوسه ماه یه بار یاما اونارو دعوت میکردیم یااونامارو..

به دخترک

ماهی دوتا خواستگار؟؟ اگه اینقدر سرت شلوغه ی چندتاشو بفرست سمت من که چندتا از دخترای فامیل مجردن شاید ازدواج کردن..نمیدونم چرا دخترا هرکی باهاشون احوال پرسی میکنه یا بهشون نگاه میکنه یا مادر اون پسر میگه چه دختر خوبی ی لیبل خواستگار به اون مادر مرده میزنن که طرف خواستگار بود و قبول نکردم و از این حرفا...

سلام
چه خوب که این پست رو گذاشتی  حداقل اینجا بتونم درددل کنم.
من از سن 23 سالگی خواستگار داشتم بعضیاشون رو مستقیم میفهمیدم بعضیا هم خانواده مخفی میکردن هم ذهنم درگیر نشه هم خب مورد پسندشون نبود و جواب رد میدادن . اونایی هم که من میدونستم هیچ وقت شرم و حیای بیش از حد اجازه نداد که از خانواده بخوام درموردشون فکر کنم و این اجازه رو به خودم نمیدادم و مدام رد کردم البته تا سن 27 سالگی توقعاتم هم زیاد بود البته خواستگارم خیلی داشتم خیلی . از سن 27 سالگی تا الآن که سی و اندی سن دارم افکارم بهتر  و توقعاتم کمتر و خیلی پخته تر شدم اما نمیدونم چرا در این مدت خواستگار  ندارم هر کی هم میخواد واسطه گری کنه حرف میزنه اما عمل نمیکنه گاهی خیلی خسته و بی انگیزه ام خیلی تو این مدت سعی کردم خودمو برای زندگی مشترک آماده کنم اما چه فایده .
بغضم گرفته ، حکمت خدا چیه ؟
خدا کنه اگه قراره زندگیم همینجور یکنواخت پیش میره دیگه زنده نباشم .
آقای نجفی لطفا مطالبم رو حذف نکنید سبک شدم

سلام من چن وقتی هست اینجارو میخونم تاالان خواننده خاموش بودم  

سلام من چن وقتی هست اینجارو میخونم تاالان خواننده خاموش بودم  

بخدا قصد پز دادن ندارم😒😒😒اولین خواستگارم پسر خالم بود درسن۱۷

سلام 

من تا دلتون بخواد خاطرات خواستگاری دارم.اینقدر خواستگار اومده و رفته  که دیگه میخوایم سردرخونه مون بزنیم به خواستگارسرای نخطه خوش اومدین:/

اولین بار که خواستگاری رفتم بابای دختره که خودش شغلش آزاد بود جواب رد داد دلیلشم این بود که شغلت دائمی نیست دومی هم که رفتم یکسال و نیم پیش که با اینکه من و دختره قبلش ی شیش ماهی باهم بودیم و...جلسه خواستگاری بهم گفت اگه درآمدت بالای پنج تومن بود میتونستم بهت جواب مثبت بدم یا اینکه قول بدی درآمدت دوبرابر شه منم واقعا نمیتونستم قول الکی بدم گفتم واسه زندگیم تلاش میکنم که درآمدم بیشتر شه خلاصه زیربار نرفت و جواب رد داد بعد اون دیگه ی مدت دچار افسردگی شدم خلاصه قید ازدواج رو زدم چون پول کافی ندارم درآمدم بالا نیست نمیتونم دختری رو خوشبخت کنم...

سلام .اولین خواستگارم آتش نشان بود بعدمن دبیرستان بودم مامانش دبیربودمیگفت توبله بگوخودم واسه درس کمکت میکنم .یه بارهم تودانشگاه یه دختره تودانشگاه خیلی اتفاقی هم صحبت شدیم درمورد اهداف آینده ودرس وشغل واین چیزاپرسیدحتی گفت نظرت درمورداین شهرچیه خلاصه بعدش منو واسه برادرشوهرش خواستگاری کرد وشماره خواست که مودبانه گفتم نه .

 بدترینش اما

آخرین موردای خواستگاری من دو سه مورد بودن که دو سال ازم کوچک تر بودن. یکیشون مذهبی نبود و دو تاشونم به خاطر محل زندگی و پشیمون شدن واسطه به خاطر فهمیدن سن من جلو نرفت.

نظرات دخترا رو خوندم خیلی خندم گرفت بابا هر ننه قمری که باهاتون حرف میزنه یا واسه شب نشینی و مهمونی میاد خونتون اسم خواستگار روش نذارید، توهم و تخیل هم حدی داره...البته تو فضای مجازی هرکی ی صدتایی خواستگار داره

بابا شما چقد خواستگار داربن!!

یبار رفتم خواستگاری اول خواهرش اومد گفتم خوبه بعدش خودش اومد دیدم یا ابلفضل ** ***** **** ****

منو یاد تجربه های تلخم انداختین. ٧ سال از بهترین سالهای عمرم یعنی ١٩ تا ٢٦ سالگی تلف ادمهایی شد که خون به دلم کردن. یا میومدن و پسند نمیکردن و میرفتن و من باید تا مدتها به خانوادم جواب پس میدادم که چی کار کردم و چه حرفی زدم که من رو نخواستن یا هم این که من دوستشون نداشتم و باید کلی انرژی و وقت میذاشتم و با تنفر باهاشون بیرون میرفتم تا به زود خانوادم بلکه خوشم بیاد! هنوز ازدواج نکردم و خانوادم رو سر این مسائل هرگز حلال نمیکنم چون بهترین سالهای عمرم هدر رفت و از نظر درسی هم خیلی افت کردم به خاطر همین درگیری های ذهنی. تازه یکی هم این وسط اومد که من دوسش داشتم ولی خانوادم نذاشتن. چرا؟! چون پدرش ورشکسته بود و پول نداشتن. خدایااا خودت شاهدی که چقد دلم میخواد ازدواج کنم. خودت برام وسیله ساز بشو من هیچ کس رو ندارم جز تو ...

 دو ماه پیش یه نفر اومد -.- صحبت هم کردیم ^_^ من اوکی بودم *_* اما خبری ازشون نشد /:

خوش به حالتون چقد خواستگار دارید 

به    .

نه عزیز.یکیش همین چند روز پیش بود که همکلاسیم بود قصد ازدواج داشت خودم گفتم نمیخوام.اون دو نفر قبلی ام که  یکیش  همین حدود یه ماه پیش بود دم درمون بودن در و باز نکردم.یکیشم تلفن خونه مونو نمیدونم از کجا پیدا کرده بودن زنگ زدن گفتن میخوایم بیایم واسه خواستگاری.اونم خودم گفتم نه.

من زیاد از اینجور خواستگاری رفتن‌ها خوشم نمیومد ولی مادرم...

نه داداش هر ننه قمری نیست.من هر وقت با مامانم میرم بیرون میان گیر میدن به زور شماره مونو میخوان.

داغون ترین خواستگاری من عید دو سال پیش 96 بود. قبل سال تحویل سرماخوردگیم شروع شد. بعدش  شدیدا آنفولانزا شدم و به معده و روده م زد. سرفه های شدید. از زور سرفه گریه میکردم. کل عیدو توی رختخواب بودم و حتی یه عروسی مهم فامیلی رو نتونستم برم. هر روز سرم هر روز آمپول... تهوع و سرگیجه. سرپا نمیتونستم بمونم. از قبل عید یه فامیل دورمون که پسرش منو ندیده بود هی به مامانم زنگ میزد که عید میایم شهرتون قرار بذاریم پسرم دخترتو ببینه. کل عیدو پیگیری میکرد و میخواست بیاد. ما همش عقب مینداختیم تا حالم خوب شه و اونا فکر کرده بودن پای کس دیگه ای درمیونه جل الخالق. آخرش از ترس اینکه این حرفو پخش کنن و شایعات پشت سرم بیشتر بشه قرار گذاشتم بیان خونمون. آخرای عید. من مستقیم از رختخواب پاشدم. بدون حموم و بدون آرایش. ظهرش کلی گریه کرده بودم از درد و چشام پف داشت. بعدش با پسره یک ساعت و نیم شاید حرف زدیم اصلا هم مراعات نمیکرد که مریضم. کل مدت من فین فین و سرفه های شدید. بعدش مامانشم به پسره گفت اینو اینطوری نبینا این خیلی خوشگله خخخ موهامم وزوزی بود لاغرتر از همیشه و پای چشام گود. بعدش پسره همون طوری داغون منو پسندیده بود عجیبه. همون روز گفتم به خاطر اینکه نمیتونم شغلمو انتقال بدم شهر دیگه رد میکنم. البته شانس آوردم زنش نشدم چون یک سال بعد شرکتش تعدیل نیروکردنش. هنوزم اثرات اون سرماخوردگی باهام هست فک کنم خخخ.

به خانم مهسا

یکی بود چند سالی دورادور همدیگه رو میشناختیم و هی بهم میرسوند که علاقه دارم و قصدم ازدواجه و این صحبتا، فقط الان از نظر مالی جور نیستم بیام خواستگاری. بعد از چند سال بالاخره اومد و گفت میخوام با خانواده اقدام کنم. پس انداز ندارم‌ هر چی داشتم یه خونه خریدم تو یه شهرک دور از شهر. ماشین ندارم. پس انداز ندارم‌. با عروسی مخالفم و پولشم ندارم. طلا خریدن برای عروس رسم مسخره ایه. مهریه فقط فلان اندازه.

من هنوز خواستگاری نرفتم .3-4 نفر بودن که بیرون از محیط خونه باهاشون ملاقات داشتم که خداروشکر هیچکدومش نشد. البته اینا مال قبلا بود از 10 سال پیش تا 2سال پیش ..

سیزده بدر همون 96 عکسام هست. به زور از رختخواب بلند میشدم و می نشستم. لاغر مردنی و بیحال پیچیده در کاپشن و کلاه و... آش می خورم توی عکس.

لازم هست چند نکته رو عرض کنم

به فریاد 

به خانم عذرا و خانم پریا

سلام اولش من یه توضیح بدم بعدش خواستگاری رفتنم رو بگم ...

منظور رسمی با خانواده
اولینش 19 سالگی من تازه میخواستم برم دانشگاه کنسل شد.
آخریشم 6 ماه پیش اصلا درک شرایط نداشت رد شد شخصیتو فکرش به من نمیخورد 

خودم چهارتا خواستگار بیشترنداشتم یکیش برادر دوستک بود ک اولیش بود سال سوم دبیرستان بودم شرایطش جالب نبود ک دوستم خیلی بی جنبه بود و بخاطر جواب رد من باهام کات کرد. دومین خواستگارم شرایطش توووپ بود زمانیکه سرکار میرفتم تو سایپا خودرو منو دیده بود سرمایه گذار بود اما من به کس دیگه علاقه داشتم رد ش کردم سومین خواستگارمم ازفامیل دور پدریم بود شرطش این بود ک چادری،بشم و ادامه تحصیل بدم اما من نه حاضر بودم چادر بپوجم و نه ادامه تحصیل بدم و ازهم مهمتر به کس دیگه ای علاقه داشتم و چارمین خواستگارم همسرم بود ک بالاخره تونستیم باهم ازدواج کنیم

من تاحالا فقط 3- 4مورد بوده که اونم ماماناشون پسندکرده بودن ومیخاستن بیان براخواستگاری که من همین جوری ندیده ونشناخته گفتم ببخشید فعلن شرایطشو ندارم نیایین (واقعن هم نداشتم الان هم ندارم )....البته من زیادخوشم نمیاد پسری که نه من اونو دیدم ونه اون منو یه باره بیاد خونمون ....رودررو هم اصلن خواستگارنداشتم.....درنتیجه بنده اصلن تجربه مراسم به یادماندنی خواستگاری روندارم!!!ولی ازخاطرات دوستان فیض بردم 

به فریاد

اولین خواستگارم وقتی دوم دبیرستان بودم ینی تقریبا 3-4 سال پیش اجازه خواستن بیان که پسر خوبی هم بود،هم خونه داشت و هم ماشین اما من چون هم ایمان برام خیلی مهم بود ولی ایشون ایمانشون قوی نبود و ینی کلا نماز نمیخوند و معتقد نبود و هم اینکه من سنم کم بود رد کردیم

موضب دیگه چیه؟؟؟؟،

سلام. من شاید ۵ تا خواستگار داشتم که ماماناشون اومدن و دیگه نیومدن و دوتا که پسرا همراه خانواده هاشون بودن که یکیشون دوباره نیومدن و یعنی کلاً فقط ی خواستگار داشتم که دوباره اومدن که الان نامزدیم. بعد نامزدیم کلی خواستگار پیدا کردم که نمیدونم تاالان کجا بودن؟:-! 

به درد مجردی 

دست راستت رو سر من ودخترای وبلاگ الهی آمییییییییین

به فرناز

به الی خانوم

اره مشکل داشت تو شغلش . کلا رو هوا بود و از اولم اینو گفت 

من 25 سالمه تا حالا خواستگار قبول نکردم

ممنون از نظرات قشنگ همتون خیلی جالب و جذاب بود

من خیلی دوست دارم زودتر ازدواج کنم دیگه روحیه م ضعیف شده قبلا خیلی شادتر بودم یکی بیاد همه چی تغییر کنه از افزایش سنم بدون هیچ بهره ای ناراحتم باز ازدواج میکردم سرگرم زندگی میشدم و حتما بچه هم داشتم

سلام 

باورش برام سخته کسی بگه خواستگار نداشتم. از 17 سالگی واسم خواستگار میومد، خیلی زیاد، فامیل، دوست، غریبه...اما قصد ازدواج نداشتم. خواستگاری داشتم که 2 سال رفت و اومد، داشتیم به بله برون هم می رسیدیم که فهمیدم مادرش اهل دخالته و به هم زدم. یکی شون هم 10 سال رفت و اومد و بخاطر اختلافات مذهبی و فرهنگی قبول نکردم. الان در سی وچهار سالگی هنوز خواستگار دارم ولی نسبت به قبل خیلی کم شده در حد دو ماهی یکی.الان پشیمونم چرا اون موقع که خواستگار های رنگارنگ داشتم ازدواج نکردم. آخرین خواستگارم درگیرشم الان و بخاطر اینکه ازم کوچکتره میخوام جواب رد بدم. گرچه خودش و خانواده اش مشکلی ندارند با این موضوع.

اولیش که ۱۸سالگی بود و قبل اون اجازه نمی‌دادند خانوادم برای خواستگاری رسمی اصلا اومد خونه من موندم یک بار ازدواج ناموفق داشتن قدشون هم از من کوتاه تر بود(چون قد خودم بلنده قد برام مهمه حداقل هم قد باشیم)از ادب و رفتار هم که نگم🤦حرفاشون تحصیلات حدی داره _هرجا میری قبلش باید اجازه بگیری_شغل مخالفم_ و...اصلا نگم ....هر چی این برای ۲سال پیشه

آخریش هم همین چند روز پیش 🤦فاقد ادب فوق هیز فقط ادعا داشتن اصلا آنرمال بود رفتاراشون و من چقدر گریه کردم سر نگاه های اون آقا و حس بدی که بهم داده شده بود حتی الان هم که یادم میاد اشک تو چشام جمع میشه بدترین تجربه برام بود خودم چادریم و واقعا برام سنگین بود و ازیت شدم خانوادم فقط به احترام اینکه مهمونن هستن هیچی نگفتن جالبه وقتی هم دلیل و پرسیدن مادرم همین رو بهشون گفته مادرشان جواب دادن که آدم بخواد یه جنس هم بخره چند بار زیر و روش می کنه و چقدر حرف بار مادر من کرده بود که شما به جونتون بها زیاد میدین و... ولی باز مادرم براشون آرزوی خوشبختی کرد چون معتقده اون شخصیت خودش رو نشون داد


اولی و آخری تا همین الان از بدترینا بودن که دیگه آخری تهش بود بدترین از این مورد فکر نکنم پیدا بشه هیچ ملاکی نداشت خوشبختانه این وسط وسطا آدمای باشخصیت هم بودن یا شده مادرشان که تشریف آوردن گفتم قد برام مهمه و وقتی که اومدن دیدیم قدشون اصلا اشتباه گفتن و حتی از من کوتاه ترن یا شده وقتی که فهمیدن پدرم روی سن حساسن سنشون رو کمتر میگن😂بابام اول میگه شناسنامه رو بیار ببینم راست میگی (دومورد این جوری شد😂) یا رفتیم صحبت کنیم از در بیرون اومدنی چراغ اتاق رو هم خاموش میکنه میاد بیرون 😂بابام بعدش رفت تو اتاق دیده به شوخی میگه پول برق رو خودمون می‌دادیم کولر رو خاموش کردی حداقل چراغ رو روشن میزاشتی😂😂موز بخور نترس پولش رو ازت نمی گیریم 😂
یا شده ساعت۱۲:۳۰دیگه اصلا نمی خواستن برن😂😂. تازه پسره هم صحبت کردنی کوتاه نمی شوند بیشتر از ۱ساعت داشت یه ریز حرف میزد آخرش دیگه بزرگترها داغ کردن اومدن بهش میگن بیا بیرون میگه یه یه رب دیگه😂یه ربع دیگه دوباره می گفت یه کم دیگه،😂😂آخرش هم ساعت ۱۲تازه پدرش میاد از مادرش می‌پرسه چی کاره این الان چه کار کنیم😂😂آنقدر خندیدیم بابام میگه هیچی حاجی بیا زیر شلواری بهت میدم راحت باشی😂
تا حالا از جلسه آشنایی و اول اون ور تر نرفتیم😂فعلا همون مجردی رو بوچسبیم که از دستمون نره چیه خودمون بیایم ببینیم حتی استفاده نکردیم از زندگیمون

😂کلا از خواستگاری فقط همون شیرینی خیلی میچسبه اصلا یه مزه دیگه داره:)
همه خوشبخت بشین خانوم و آقایون عزیز و آرزوی بهترینها برای همه