سلام
میخوام تجربه خودم رو براتون بنویسم شاید یه کم دلم سبک بشه .
ما از شهر دیگه ای اسباب کشی کرده بودیم. همسایه رو به رویی مون بود .خانواده مذهبی بودن . خیلی مذهبی و از اون آدم ها که خوبی و پاکی یه دختر رو فقط تو چادر میدیدن. میدونستم اونم منو دوست داره. هرجا میرفتم دنبالم بود. دورادور فقط همدیگه رو نگاه میکردیم. تا یک سال وضعیت همین بود.
تا این که به خودش جرات داد بهم پیشنهاد آشنایی داد. ما بی نهایت عاشق هم بودیم فقط یک اختلاف داشتیم اونم اختلاف اعتقادی و مذهبی بین خانواده ها. من دختر مانتویی بودم. حجابم هم رعایت میکردم. خط قرمزهایی واسه خودم داشتم. اما خانواده ش شروع کردن به قضاوت کردن من. قضاوت های بی جا. خیلی دلم رو شکستن.
قول دادم هر وقت اومد خواستگاریم چادری بشم اما از ته دل راضی نبودم. دو سه سال همین طور گذشت. تمام بحث ها و دعواهامون سر چادر بود. خانواده ش رو راضی کرده بود. قرار بود درسم تموم شه عقد کنیم. اواخر رابطه مون خیلی سرد شده بود. منم بهانه گیر شده بودم به خاطر سردی هاش.
آدم پر ادعایی بود. فکر میکرد چون نماز میخونه و هیِات میره پس آدم پاکیه. میگفت خیلی ها ارزوشونه با من باشن. روز به روز اعتماد به نفسم پایین تر میومد. اواخر خیلی بهم توهین میکرد. من نمی تونستم دل بکنم. یه روز بهم گفت بیا بریم بیرون. رفتم. هنوزم به خاطر اون روز خودمو نمیبخشم.
خیلی راحت راضیم کرد باهام عشق بازی کنه. بهم وعده های قشنگ داد. من دختری بودم که تا حالا دست هیچ پسری بهم نخورده بود. فقط به دو دلیل راضی شدم. یکی این که بهش اعتماد کردم چون همیشه میگفت من با بقیه پسرها فرق دارم. ادعای مذهبی بودن و پاک بودن میکرد. منم باورش کرده بودم.
یکی هم این که از اول رابطه مون بهم قول ازدواج داده بود.( میدونم میخواید بگید پسری که دختری رو بخواد بهش دست نمیزنه ) ولی تا تو شرایط کسی نباشید نمیشه قضاوت کرد. من بعد از سه سال راضی شدم بهم دست بزنه که ای کاش این کار رو نمیکردم. بعدش دیگه بهونه آورد و دعوای بزرگی راه انداخت.
گفت من اگه با تو ازدواج کنم مردم چی میگن میگن دوست دخترش رو گرفته . گفت آبروت برام مهم نیست. من پسرم. برام اهمیتی نداره. گفتم من به خاطر قول تو به همه گفتم گفت نباید میگفتی. به همین راحتی. و بی توضیح و بی خداحافظی رفت.
چند ماه بعد عقد کرد. من بعدا فهمیدم. اون وقت ها که با هم بودیم اون دختر رو زیر نظر داشته. در واقع بهم خیانت کرده بود و دلیل سردیش هم همین بود و من روحمم خبر نداشت. الانم خیلی خوشبخت زندگیش رو میکنه. من بعد از اون اتفاق داغون شدم.
یه روزهایی بود هزار بار آرزوی مرگ میکردم. بعد هم از مجازی بلاکم کرد. من پیش خانواده م خرد شدم فقط به خاطر هوس بازی های یه پسر به ظاهر مذهبی. و جالب تر از همه اینه که خانومش مانتوییه. تمام اعتقادات و باورهام رو از دست دادم.
فقط میخواستم بگم آدم های مذهبی نمایی که ادعای پاکی شون میشه خیلی خطرناکن. به خودشون اجازه هر کاری رو میدن. هر کاری کنید خودشون رو پاک می بینن و به طرف مقابل انگ هر چیزی رو میزنن.
من هنوزم باورم نمیشه این کار رو کرد. برام دعا کنید حالم بهتر شه.
یا حق
مرتبط:
چطور باید با افرادی که تظاهر به دینداری می کنند رفتار کرد
خودنمایی بعضی از دختران مذهبی و چادری
با یه مذهبی نما که گناه می کنه ، چه طور برخورد کنیم ؟
کسی که ظاهر مذهبی داره ، باید رفتار بهتری داشته باشه
من که نفهمیدم مذهبی به کی میگن
هر آدم مذهبی که مومن واقعی نیست
حد بین مذهبی بودن یا نبودن کجاست؟
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ← درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه) ← قطع رابطه با جنس مخالف (۷۴ مطلب مشابه) ← ارتباط با جنس مخالف (۸۸ مطلب مشابه) ← رفتارشناسی پسران برای ازدواج (۶۸۷ مطلب مشابه) ← قبل از ازدواج لازم است بدانید (۲۹۶ مطلب مشابه) ← دوستی با جنس مخالف (۱۳۰ مطلب مشابه)
- ۱۶۰۳۸ بازدید توسط ۱۱۴۴۴ نفر
- پنجشنبه ۲۰ دی ۹۷ - ۱۸:۵۵