خانواده برتر

آخی 😞

شما که تا این حد عاشقش بودید چرا زود تَر نگفتین؟؟!!زیادی ریسک کردید..ان شاالله یکی بهترشو خدا بهتون میده.موفق باشید.

سلام 

ناراحت شدم براتون...

خیلی سخته واقعا، درکتون میکنم

با این تجربه بزرگتر میشید و اینکه الان تازه است فکر میکنم حداکثر تا یک سال دیگه از ذهنتون بره میدونم الان خیلی سخته و فکرش رو نمیکنید که فراموشش کنید ولی شدنیه

داداش تو قسمت جواب نه دادن تجربه شو دارم زبون هم بند میاد اره اما چیکار میشه باید یه کلمه مودبانه بگی که گفتی فقط برای مورد بعد همون اول کاری برو جلو صحبت کن زمان نده دخترا شاخکشون تیزه یه مدت بری تو کارشون جلو نیایی اونا ممکنه از دو بدشون بیاد و حسش از خنثی اول میشه مثبت به تو بعد نیای میشه منفی بهتره دختر بعدی رو خوشگل تر با اخلاق تر با خدا تر خانواده تر از قبلی از انتخاب کنی بری خوش بخت بشی در ضمن مصلحت کار خدا داند و بس کلا ازدواج با دختر هم سن یا بزرگتر پسندیده نیست بگرد همین ترمک ها جدید الورود سال بعد یه خوبشو همون اول بار پیدا کن تا اون درس میخونه توام بتونی درست تموم کنی یه کار هم جور کنی عقد هم بمونه خبری نی از خدا دختر 

پسرا اگه به عشق برسن که رسیدن اگه نرسن کمی زورشون میاد ولی سیستم پسرا طوریه با اومدن دختر بعدی دختر قبلی فراموش میشه این طور نبود که پسرا با این همه خواستگاری و شکست داغون بودن اما طبع دختر برا عاشق شدن نیست بشه نرسه عشق اول رو هیچ وقت فراموش نمی کنه حتی تو خونه شوهر امید وارم هیچ دختری عاشق پسری نشه من یه مدلشو داشتم هنو ناراحتم چرا رفتم 

شاید باهاش دوماه میبودی ازش متنفرم میشدی

میگذره

به نظرم هیچ کار اشتباهی نکردین و این حداقل باعث میشه وجدانتون راحت باشه شاید این خانم نیرو محرکتون بوده ولی شما زمانی که به نهایت دوست داشتن رسیدین گفتین اتفاقا در زمان درست گفتین چون باید مطمان شد تا صرف یک هیجان مث بعضیا یه دخترو درگیر خودشون نکنندو ... پس خودتونو سرزنش نکنید . شما هر کاریو در وقتش کردین به هر حال زندگی همینه همیشه طبق خواسته ما نیست زندگی ادامه داره زمان کمکت میکنه

آخییی😔😔😔

برادرم خدا بهت صبر بده. دعا میکنم خدا به فریاد دلت برسه و هر چه زودتر به دلت آرامش بده. دعا میکنم مشکل خوابت هم حل بشه و دچار شب بیداری و بی خوابی و بدخوابی نشی. و افسردگی ات هم خوب بشه. خیلی سخته. خدا کمکت کنه. آمین...

چه جالب ازاین نظر که منم این دودشدن هدفم جلو چشممو دیدم...

نمی‌خوام اذیتتون کنم 

چقدر شبیه منی .....با چند تا تفاوت اولا من دخترم ثانیا من تازه ترم دومم ومطمئنم اون آقایی که عاشقش شدم هیچ حسی بهم نداره اما با این وجود، نمیتونم دوسش  نداشته باشم، نمی تونم بهش فک نکنم، نمی تونم براش بعد نماز هام دعا نکنم....میدونم خیلی حماقته  ولی خب چی کارکنم. با وجود تمام تلاشهایی که برای فراموش کردنش کردم اما نمیشه اونم اصلا نمی دونه که من دوسش  دارم ونمی خام که بدونه چون مطمئنم  که مال من نیست بعضی وقت ها انقدر گریه میکنم و از خدا می خام که فراموشش کنم و به خودم قول میدم که بهش فک نکنم اما به محض اینکه میرم دانشگاه ومیبینمش دوباره روز از نو و روزی از نو . ... کافیه بهم نگا کنه دیگه تا اخر شب حالم بده....تازه میفهمم که چرا خدا نگاه به نامحرم رو حرام کرده از اون واسه خودم یه بت ساختم  اون یه پسر خیلی درون گرا و خجالتی و با ظاهر خیلی معمولی و وضع مالی متوسط رو به پایینه  منظورم اینه که عاشق خود خودش شدم نه چیزای دیگه منم وقتی فک می کنم که در آینده قراره ازدواج کنه و مال یکی دیگه بشه قلبم آتیش می گیره اما چه کنم.....و یقین دارم که دوباره نمی تونم عاشق بشم به خاطر همین تصمیم گرفتم که هیچ وقت ازدواج نکنم چه طور می تونم با کس دیگه ای ازدواج کنم در حالیکه قبلا عاشق کس دیگه ای بودم ومی پرستیدمش؟به نظرم خیانت بزرگی در حق همسر م میشه چون میدونم که نمی تونم اون آقا رو فراموش کنم ..... :(

کاملا درکتون میکنم چون خودمم دقیقا همین مشکلو دارم و فقططط خدا میدونه چی کشیدم و چی به سرم اومد. خدا بهتون صبر بده.

عزیزم چرا غیر مستقیم یه جوری حالیش نمیکنی؟ یه جوری بهش بفهمون. منم یه دخترم و میدونم سخته واقعا سخته اما خب ارزششو داره حداقل خودخوری نمیکنی که کاش میدونست . البته بازم میگم غیر مستقیم کاری کن که متوجه بشه، نری بهش بگی بهتون علاقمند شدم یه وقت غرورتو له کنه

داداش منم عین تو بود قصم دقیق عین خودت خیلی عاقلانه رفتار کردم دوستیی نداشتم  اخرین روز و اخرین امتحان ۴ساعت پشت در کلاسشون موندم تا امتحان تمام بشه برم بخش بگم کشیدمش اونطرفو بهش گفتم اونم دقیقا همین حرفو زد بند بند وجودم از هم پاره شد داغون شدم بخدا الان هم ۱ماه از اکن تاریخ میگزره یادمه اخرین ساعتای اخرین روز دانشگاهم بود نمیدونم درمون دردمون چیه واقعا

اخییییی چه تلخ،امیدوارم یکی بهتر نصیب تون بشه که مطمئنن از حرفاتون میشه فهمید ادم عاقل و منطقی هستین نه هوس باز و اهل روابط،پس یک کیس بهتری براتون پیدا میشه،من هم دو بار اشتباه کردم و عاشق پسرهایی شدم که هیچ علاقه ای بهم نداشتن از کیس اولی از نوع رفتارهاش شک برانگیز بود و احساس میکردم شاید دوسم داره ولی کارت دعوتش اومد در خونه مون،دومی هم که خب .....نشد دیگه از پایه اشتباه بود و تنهام گذاشت چون همشهریمون بود ولی شناختی نداشتم ازش شناخت ما از طریق مجازی بود که از پایه و اساس اشتباه بود،دو سال قبل این مورد بود میدونم اشتباه کردم ولی الان دیگه بزرگتر شدم و داناتر،تجربه ای بود برام ولی هر کاری میکنم از ذهنم فنیش شه نمیشه که نمیشه،خواستگار برام اومد هم مخالفت کردم چون انگار احساس من دیگه سوخته،هیچ احساسی از عشق دیگه در من وجود نداره.

سلام

تک تک جملاتتو با همه وجود درک کردم
انگار خودم نوشتم
دنیا پر ناکامیه..
پر از نرسیدن ها که میشه خاطره..میشه تجربه
هدف های جدیدو شروع کن و به خدا توکل کن
اگر واقعا عاشقشی دعا کن خوشبخت باشه
ان شاء الله بهترینا قسمتت بشه
میدونم در اومدن از این حالت یه کم طول میکشه
فقط خودتو نباز
شاید این تجربه خیلی در آینده کمکت کنه
یادت باشه
بعضی وقتا راه رسیدن از خود رسیدن قشنگتره

ببخشید من اعصاب درگیر یه سری مسائل شخصیه که اصلا حال و حوصله نظرت گذاشتن توی هیچ پستی رو ندارم اما چون مشکل شما مشابه همون اتفاقی بود که واسه من افتاد واست میگم که بدونی
یه تعداد از دختر خانمای عزیز هستن که عشق و  حال ، عاشقی و شیطنت ، رفاقت و دوست پسر بازی و همه کارای خودشونو کردن و حالا به دلایلی مثل بالا رفتن سن یا خواریدن بیش از حد تنشون چون خیلی بهشون فشار میاد تریپ عاقل شدن و ادم شدن برداشتن دیگه حال و حوصله و وقت و موندن به پای پسری رو ندارن
دقیق دخترایی رو میگم که دیالوگ شون اینه بیا خواستگاریم
فقط میخوان یه نفر بیاد جلو که حداقل شرایط ازدواج رو داشته باشه که خانواده اش هم نظرشون مثبت باشه و بره سر خونه و زندگیش و خودشو ، عشق و عاشقی و ... نصیب اون کنه

من تو رو نمیشناسم و از شرایط کار و درامد و ...شما اطلاعی ندارم اما اینو میدونم اگه عشق و دوست داشتن نسبت به شما در وجود دختر خانم بود به پای تو میموند
با کسی دیگه وارد هیچ رابطه ای و چه بسا رابطه جدی نمیشد
اگه تو رو میخواست خواستگارهاشو بخاطر تو رو میکرد
نمیگم توی روی خانواده اش بمونه و یا با تو وارد رابطه ای بشه که اونا راضی نیستن اما حداقل میگفت من اینو میشناسم ، شناختمش ، یا اینو میخوام یا این یا هیچکس حداقلش خانوادشو راضی میکرد به تو فرصتی بدن واسه اینکه شانس اینو داشته باشی یه جلسه خواستگاری بری ، یا میگفت حداقل جواب من بله هست ولی خانواده ام میگن نععععععع

اما وقتی بهم گفته با یه نفر دیگه وارد رابطه جدی شدم ، چه راستشو بگه چه دروغ یعنی خودش نمیخواد ، خودش نخواسته ، حتی اگه شستوی مغزیشم داده باشن بازم میگفت من میخوامت و یا با خانواده ات خیلی رسمی اقدام کن و بیا خواستگاری که خانواده ام مطمئن بشن قصدت جدیه

یه چیز رو بهت میگم اگه خوب فکر کنی رفتار گذشته اش رو توی نظرت بیاری ، این دختر و امثالهم اگر به فرض با تو باشن حالا یا دوستی یا رابطه به قصد ازدواج ، از هیچ موقعیت و فرصت چه واسه دوستی با افرادی دیگه یا بهتر ، هر کسی که بهشون ابراز علاقه میکنن و میخوان بیان خواستگاری نگذشته و نمیگذرن
خیلی قشنگ و با دقت سعی میکنن طرف رو زیر نظر بگیرن و از قیافه و تیپ و خوشگلی بگیر تا رفتارش و اخلاقش وضعیت مالی و کار و درامدش رو بسنجن و تصمیم بگیرن بهش بگن بله یا خیر بعدش میان به تو میگن فلانی ازم خواستگاری کرده بهش گفتم نه و خودشونم عصبانی و ناراحتم جلوه میدن

اینطور ادما فرصت های جلوشونو بخاطر تو یا من از دست نمیدن ، نمیگن من با اینم ، دوستش دارم ، اونم دوستم داره و با منه ، فقط میخوان خیلی سریع تر به ادم بهتر و خوش قیافه تر ، پولدار تر و با شرایط بهتر برسن و ازدواج کنن

انتظار وفاداری و موندن توی رابطه تا اینکه موقعیتت مساعد بشه رو نباید از هر کسی داشته باشیم

باید بفهمی که این ادما میخوان نیاز و مشکل خودشونو حل کنن و بهترین انتخاب رو داشته باشن عاشق و دلبسته ما نیستن حتی اونیم که انتخاب میکنن و شوهرشون میشه به پای اونم نمیمونن

من و شما نباید دیگه اینقدر ساده باشیم

یادت باشه در مورد مسئله ازدواج این یه قانونه :کسی که دوستت نداشت رو نباید دوست داشته باشی

رفت با یکی دیگه یعنی خودش داره من شریک زندگی و یار آینده تو نخواهم بود ، باید به خودت حالی کنی که این ادم خیلی کوچیک تر و حقیر تر از اونی بوده که تو تصور میکردی
من خودمو نابود کردم واسه کسی که ارزشش رو نداشت ، باختمش به روزگار ، باختمش به یه لاشی
 

به حدیث

چرا سر نماز براش دعا می کنی واقعا دخترا عالمی دارننننن شاید خوشگلی اخه پسرا به دخترای خوشگل نیگا می کنن دیگه خوشمزه س :) سر نماز بشین برا خوش بختی خودت دعا کن از بس میرین تو خیال یهو شما دخترا 

سلام 

یه سوالی برام پیش اومده دوستان جواب بدین خیلی خوبه

-(حامد) جان ممنونم از نظرت ولی گاهی نمیشه جلوی خیال پردازی ها رو گرفت...

-خانم (مریم سادات) ممنونم از نظرت اون موقع امادگی رابطه رو نداشتم و بزرگ نشده بودم وحتی نمیدونستم عشقه یا هوس

-با تشکر از (مهدیسا ملکی) عزیز از نکته هاتون استفاده میکنم.

-ممنونم از اقای (مرد تنها) امیدوارم تجربه بشه ولی تجربه فعلا به دردم نمیخوره ،بنده نمیدونستم چجوری باید مطمئن شم که اگه میدونستم حتما کرده بودم

-تشکر از خانم (دیکتاتور) عزیز  برای همدردی ولی نمیشه به دلیل اینکه شاید بعدا ازش بدم اومد اصلا خدارو شکر کنم که نشد...

-ممنون از همدردیتون (حدیث) خانم ولی بنده روی تحقیق کردن نداشتم اینکه ایشئن هیچ وقت در دسترس نبودن فکر کنم بزرگ ترین دلیل بر توی یک رابطه بودنشون بوده...

-ممنون از (زهرا سادات) خانم عزیز برای نظرتون

-ممنون از نظرت (نظر) عزیز ولی فکر میکنم نکات مثبتش به نرسیدنش نمی ارزید و احتمال پیدا کردن همه اون معیار ها با هم خیلی سخت و گاهی پیدا نشدنیه ،بازم ممنون

-ممنون از نظرت (فرزاد) عزیز ولی بنده دنبال ازدواج با هرکسی نیستم و فقط دنبال ایشون بودم مثل این است که کسی میخواهد ازدواج کند حالا با هرکسی و کسی میخواهد با فرد خاصی ازدواج کند من گزینه دوم بودم بازم ممنون از نظرت

-ممنون از اقای (علیرضا1369)بنده روی جلو رفتن نداشتمو توانایی استفاده از واسطه هم قاعدتا نداشتم...دوباره هم جلو نمیرم ممکه اذیت بشه و فکر کنه میخوام مذاحمش بشم بازم ممنون

-تشکر از نظرت (سبا) خانم امیدوارم حل کنه فعلا که نکرده...

-ممنون از شما (سایه) خانم تنها سرزنش خودم تو انتخاب زمانیه که گفتم شاید زودتر میگفتم میشد ولی اون موقع خودم اماده نبودم ...همیشه یه جای کار میلنگه...

-تشکر از نظرت خانم (ثمینه74)امیدوارم بشه بازم ممنون از دلگرمیت

-ممنون از دعاهات منم امید وارم تو همه مراحل زندگین موفق باشی

-(لیلی) خانم تشکر از نظرت ولی هدف اصلیم خودش بود و بقیه برای راحتی اونحالا که خودش نیست بقیش هم به دردم نمیخوره

-ممنون از نظرت خانم یاس بنده امادگیشو نداشتم هم بچه بودم هم بی پول و هم مطمئن نبودم عشقه یا ...
این حرف همیشگی منه همیشه یه جای کار میلنگه...

-ممنون از( ...) عزیز درسته تا کسی کاملا فراموش نکنه که بعیده کسی بتونه ازدواج دوباره اشتباه محضع

-ممنونم ازت (زینب) خانم عزیز

-تشکر از (به خدا منم دقیق مثل توام عزیز) اره واقعا سخته باید کشیده باشی تا بفهمی...

-ممنون از (محدثه) خانم عزیز باعث دلگرمیتون شما هم موفق باشید...

-تشکر از خانم (ندا.آ.ه) ممنون از همدردیتون ولی رسیدن مزه یدیگری داره که راه رسیدن اصلا نداره...

-ممنونم ازت اقای (بیرم وند) عزیز ولی شاید گاهی تعلل از تو باشه(من باشه) احتمالا اشتباه از من بوده تو هرچیزی مثلا تایم و زمان انتخابیم و شاید اگه کمی بهش از برنامم مستقیم میگفتم... 

-ممنون از (ای خدا) عزیز اصلا نمیشد تحقیق کرد چون اولا دوست زیاد نداشتن و اکثرا یا تو سلف بودن یا تو نماز خونه و تو محوطه من نمیدیمشون سرکلاس هام فک میکنم با تنها پسری که صحبت میکرد بنده بودم بعد کلاسام مستقیم میرفت  خونه من حتی تو ترم چهار بغل دستیشونم شدم یعنی به حدی صمیمی شده بودیم که بتونم اخر ترم صحبت کنم حتی بعد هر امتحان یه بیست دقیقه ایی رو حرف میزدیم راجب استاد و نمره و تقلب اینا ولی نمیدونم چیشد فک میکنم انقدرام بیخبر نبودن از توجه من...

 

عه هنوزم هستن همچین پسرایی؟ والا من به هرکی جواب رد دادم دو هفته بعد ازدواج کرده خخخخ😄

چه نوشته پر احساسی مخصوصا اونجایی که فکراتونو مقابل حرفاش نوشتید
فکر نمیکردم پسرا تا این حد لبریز احساس باشن
راستش من دقیقا تو جایگاه اون دخترم
پسری که یه ساله چپ و راست بهم ابراز علاقه میکنه ولی با وجود این همه اعتماد به نفسش جلو نمیاد..
از این روشای غیر مستقیمش خسته شدم
آخه من دختر تا کی منتظر شم؟ جواب خواستگار و خانواده رو چی بدم؟
اونوقت یه موقعی جرات پیدا میکنه که کار از کار گذشته..

به کیارش
هیچی دیگه مثله یه پسر خوب خودت اگه روت میشه یا مادرتون اقدام کنی و علاقه ات رو به دختر خانم ابراز کنی
اگه خوشش بیاد و بپسندت خودش جوابتو میده یا با خانواده اش مطرح میکنه و بعدش جوابتو میده

اگه به هر دلیلی مثلا اینکه از ظاهر و قیافه شما خوشش نیاد یا خودش کسی دیگه رو دوست داره یا با کسی دیگه توی رابطه باشه یا با فانتزی های ذهنش همخونی نداشته باشی ، یا شرایطش طوریه که نتونه و نمیخواد واسه کسی برای ازدواج صبر کنه مثلا منتظر خواستگار با شرایط و موقعیت بهتر باشه و هزاران دلیل دیگه مستقیم یا غیر مستقیم بهتون میگه نه

به یاس

شما باید ببخشید من از بابت خیلی از حرفام که لحن تند دارن معذرت میخوام
من راستش من اون چیزی که واسه خودم اتفاق افتاد رو گفتم
ایتکه اقای سوال کننده به اون دختر خانم ابراز علاقه کردن و یا دیر اینکار رو کردن رو اطلاع ندارم
اما من توی قضیه خودم اینکار رو کردم هر چند دیر ، اما خود دختر خانم روز اول به من ابراز علاقه کردن
ولی از خیلی از رفتارها و حرکات شون مشخص بود که من واسه ایشون یکی از هزاران گزینه موجود هستم
درست بود فقط با من در ارتباط بود ولی خودشون رو متعهد به من نمیدونستن و صرفا فقط میخواستن ازدواج کنن
و شوهر کنن ، به دلایل که قبلا گفتم و زودم بچه دار بشن و مادر شدن رو تجربه کن
اما دریغ از ذره ای فهم درست و رفتار صحیح و نجابت ....
منی که تمام مدت مونده بودم باهاش ، ولی بدلیل نداشتن موقعیت و شرایط ازدواج که به اون دلیل نمیتونستم رسما اقدامی بکنم واسه خواستگاری از ایشون که خانواده شون هم ....

اما ایشون حتی از یه پسر بی سر و پا و بی شخصیت و بی خانواده و بی فرهنگ که کارش این بود
که به دروغ به هر دختری که میرسید میگفت که دوستت دارم و عاشقتم و تنها تویی که میخوامش و عاشقشم
هم نگذشت ، دقیقا از همه جهات بررسیش میکرد و میدید که مطلبوبش نیست بهش میگفت نعععع
با اینکه میدونست همین واسطه هایی که میان واسه پسر خواستگاری میکنن دوست دختراش هستن بازم خوب بهش فکر میکرد و بعدش دید موقعیت و شرایطی نداره بهش میگفت نههههه
با اینکه میدونست که همین اقا پسر هفته گذشته همین دوستت دارم و عاشقتم و تنها تویی توی قلبم و چنیدن ساله که عاشقتم رو به دختر دیگه از کلاس گفته بود ، بازم واسش مهم نبود که پسر مثل سگ داره دروغ میگه
خیلی قشنگ از همه نظر بررسیش میکرد و ....

نمیخواست اینو بفهمه وقتی با یکی هست که بهش گفته دوستت دارم و بیا خواستگاریم
نباید دروغای یه بی سر و پا بی همه چیز رو که به هر دختری میرسه تکرارشون میکنه رو باور کنه
صرفا فقط بخاطر اینکه بخواد ازدواج کنه ....
یکم دیر فهمیدم اتفاقا لیاقتش اون دختر همین ادمایی بودن مثل اون پسر که فقط و فقط میخواستن بخاطر نیاز جنسی یه دختر رو گول بزنن و با ابراز علاقه های که دروغ محض بودن باهاش ازدواج کنن فقط بخاطر اینکه باهاش بخوابن

به هر دوست عزیز خانم یاس ، من از بابت حرفام بازم عذر خواهی میکنم چون مربوط به اتفاقاتی بود که توی رابطه خودم باهاش روبرو شدم
من واقعا از اینکه شخص سوال کننده چطوری هستن و توی رابطه چطوری بودن و اون دختر خانم چه رفتاری داشتن بی خبرم ، اخه با خوندن مطلب این طوری برداشت کردم که ایشون بعد از چند ترم دوستی با ایشون با یکی دیگه وارد رابطه شدن و ایشونو قال گذاشتن ..احتمالا بخاطر برداشت اشتباهم بوده

حرفام یه جنبه کلی داشتن ، نمیگم همه اصلا نمیگم همه ولی خیلی ها رو که من توی دانشگاه دیدم کلا توی هر رابطه ای که میرن میگن بیا خواستگاریم ، اگه اومدی که خوبه ، اگه نیومدی که هری

متاسفانه رابطه من و ادمی که باهاش توی رابطه وارد شدم این چنین بود
تقصیر خودم بود ، چون از همون ابتدا فهمیدم و میدونستم که این ادم از این دسته اس و واسه من زن زندگی نیست ، این دختر از اون دسته ادماس که کالای ازدواج نیستن دلایلمو واسه این حرفم دارم اما نمیشه بیشتر توضیح بدم .
متاسفانه این تجربه تلخ باعث شد ذهنیتم یا بهتر بگم ذهنیت مثبتم نسبت به خیلی از ادما و مسائل تغییر پیدا کنه

خواهش میکنم نیازی به عذر خواهی نبود ، بهر حال درد کشیدین 

پسرا ها آدمای احساسی هستن اما تو تنهایی خودشون یا تو خیالاتشون ، ابرازش سخته واقعا . 

تسلیت میگم.......غم اخرتون باشه.....

آره واقعا بعضی پسرا فشار خانواده دخترو درک نمیکنن و اینکه یه دختر چی باید جواب بده؟ بگه دوستم داره شرایطش جور نیست؟. پس مجبوره با بهانه های دیگه بپیچونه اما تا کی؟ آخرم متهم میشیم به بی وفایی..

کسایی که می گن می گذره و بی اهمیت می شه هرگز عاشق نشدن.  

چه قشنگ
کاش یه پست میذاشتید تجربیاتتونو میگفتید

با عرض سلام و خسته نباشید

به سوال؟

ممنونم که جواب دادین

واقعا اگه واقعی بوده باشه تا اخر عمر باهاته من تا اخر عمر باهام میمونه صداش و قیافش و همه چیزش خیلی شبیه تو هس وضع منم فقط اگه از واقعی بوده و نمیتونی فراموشش کنی دیگه نرو سراغ کسی قرار نیس که همه ازدواج کنن من این تصمیمو گرفتم و روش میمونم ادم لفقط یه بار از ته دل و وجودش میتونه کسیو بخاد اگه تا چن ماه فراموش کنی که ته دلی نبوده اگه نکنی ینی از ته دل بوده

بعد مدتها مجددا سلام 😊

باسلام،به همه،چندین ساله که اکثر موضوعات و مباحث اجتماعی،اقتصادی،فرهنگی ...رو تو اینترنت میخونم،خیلی وقتا خواستم کامنتی بزارم و نزاشتم،این اولین کامنت من هست،اونم بخاطر موضوعی مهم که خیلی دقیق حسش کردم،۱۶ساله بودم که ی بعد ازظهر جلوی در خونه چشمم به دختری افتاد که نمیدونم چرا نگاهم روش قفل شد،بیخیال شدم مثلا،ولی فردام دیدم جلو خونه خودمون منتظر امدنش هستم،...چادری، یکم قدکوتاه ،مستاجر ی خونه داغون ته کوچه (منو ببخش) و...،من :پسری قدبلند،شاد،خوش و خرم،در عین حال امید المپیاد ناحیه توی ریاضی(حرف تعریف نیست،شرح داستانه)،و...   بابا پولدار ولی مستبد،خود رای (شاید اونموقعه فکر کرده صلاحه پسرشه،خدا عالمه و قضاوت با خودش) . همچین شدم که دیپلم ریاضی ام رو با تک ماده اعطایی رییس جمهور وقت جناب خاتمی گرفتم،مثل برده ای کارکردم تا بتونم مستقلا بدون نیاز به بابام پا پیش ،بزارم،حمالی بتمام معنی کلمه،خودش داستانیه،بابا حتی خواستگاریم نیامد برام،هیچ کتکمم زد(اون زمان مثل حالا نبود آزادی الان خیلی دخترها رو ،اون زمان پسرهاهم نداشتند،حداقل من نداشتم)میگفت به ما نمیخورند،،راست هم میگفت حداقل از نظر مالی نمیخوردند،ولی فکر کنم دوست داشتن این چیزا حالیش نمیشه،مادر هم موافق نبود،تا دوسال فقط نگاهش کردم،تا یروز دیگه طاقتم تموم شد ی جمله بهش گفتم و جواب داد و....شاید سه سال هم باهم در رفت و امد بودیم،ناخنمان بهم نخورد،من مدرسه رو رها میکردم،زنگ اول و آخر رو تا بتونم موقع تعطیل شدنش خودمو برسونم نزدیک خونه و نزدیک مدرسه اش،تا ببینمش حتی چند لحظه،(من دبیرستان بالاشهر میرفتم،یکی از دبیرستانهای معررررروف شهر...)مامان بلاخره بعدچندسال تسلیم شد و چندتا از اقوام رو برداشتیم و رفتیم خواستگاری ،بابا نیامد،هرکی هم هرچی گفت گوش نکرد، اونموقعه هم بیکاری بود ،اونموقعه برای دیپلم الان برای لیسانس و فوق،بگذریم، توی سگ دو زدن برای پیدا کردن کاری که بشه باهاش شکم دو نفر رو سیر کرد تازه رفتم توی شهرستان ،که جواب تلفنم رو درست نمیداد بدوستش زنگ زدم (خدابیامرزدش دختر مهربونی بودمتاهل هم بود فوت شد)بهم آروم آروم گفت نامزد کرده،باور نکردم،اومدم  فهمیدم عقد هم کردن،(یهفته به امید کار پیداکردن و مستقل پا پیش گذاشتن رفته بودم شهرستان، (بابا لج کرده بود ،خواستگاری نیومد ،یک قرون برای هیچیم نمیداد و...) دیدمش کنار شوهرش، این وسط اتفاق های زیاد دیگه ای هم افتاد ولی چون طولانی میشه نگفتم،الان ۳۸ساله ام و مجرد،کار پر درامد و اصطلاحا با کلاس،تحصیلات ارشد،خونه و ماشین ،سرمایه و...اینارو گفتم چون موضوع این بود که "اگه قرار بود بهش نرسم چرا عاشقش شدم"به پول برسم؟خونه؟ماشین؟خوب الان همه اینا رو دارم،برای خیلیا این وضعیت من آرزو هست،اماااااااا بچه دردم میخوره؟؟؟؟؟ پخته شدم؟باتجربه شدم،تجربه ای که بکار دیگه نیاد بدردنمیخوره،شاید تنها چیزی که بشه سر این موضوع تاپیک گفت اینه که:‏«««این دنیا ظرف خیلی چیزا نیست»»»»گنجایش خیلی عواطف رو نداره، با احترام به همه،گاهی پسر ظرفیت و ارزش نداره،گاهی دختر،گاهی دنیا،گاهی محیط،ازدواج بکنید علاقمندهم بشید،حتی عاشق هم بشید اما عشق اصلی رو بزارید برای خودش،خود خدا،خدا،(البته اون طرف منم خیلی مقصر نبودنبود،من ازش ناراضی نیستم،و ایشالا خوشبختتر بشه)،البته شایدم ناخودآگاهم این فرضیه رو داده که رنج کمتر بشه،چون توی علوم انسانی و روحی خیلی اما و اگر وجود داررره،ببخشید امیدوارم تجربه ام بدرتون خورده باشه،و تونسته باشم جواب سوال تاپیک رو به خواهر برادرای عزیزکوچکترم برسونم  درحد توان،با خداحافظی از همه عزیزان برف روی موهامون نشسته دیگه نه حوصلمون زیاده ،نه نور چشم ،فقط زندگی کنید سربلند و این دنیا رو خیلی جدی نگیرید،بهشت میگن جای دیگست،التماس دعا.لطفا نظر بصورت عمومی نمایش داده شود،باتشکر

خدای من 

من خودم تجربه عشق وعاشقی 

ببخشید من سلام یادم میره
نه که بی ادب باشم فقط بیشتر وقتا یادم میره
یه چیز بگم بخندی ، من تقریبا هر روز میرم باشگاه واسه تمرین ، بدنسازی
از اونجایی که تابستون خوزستان خیلی ناجوره دیگه میزارم ساعتی که آفتاب روبه غروب میزاره میزنم بیرون
تقریبا ساعت 8 شب به بعد باور کن یاس ، حتی اون موقع هم از گرما خیس عرق میشم ، چشام میخواد بزنه بیرون از گرما ، باد گرم میاد جوری که نمیشه نفس بکشی
کلا ادمی نیستم که بخوام با همه یا هر کسی رابطه یا سلام علیک و برخورد داشته باشم ، حتی نمیخوام شمارمو داشته باشم
وقتی از خونه میزنم بیرون همسایه ها رو می بینم دوست ندارم نگاهشون کنم که حتی سلام و علیکی باهاشون بکنم ، خیلی جاها شده سرمو میندازم پایین که چشم تو چشم نشم باهاشون
دیروز یکی از همسایه ها دیدم گفتم سلام ، گفتم سلام بعدش گفت ببخشید ی لحظه وقتت رو بگیرم ، یه چیز میگم بزار یاد بگیری و بعدا بدردت میخوره بزار ،دیگه بزرگ شدی ، دیپلم گرفتی ، نمیخواستم الانم بهت سلام کنم ، چون 3 یا 4 بار قبلا دیدمت ازم گذشتی ولی سلام نکردی و همین جوری رد شدی رفتی
بزار یاد بگیری ، خوبه با مردم رفت و امد داشته باشی و سلام و عیک کنی ، زشته که اینطوری سرتو میندازی پایین و میری
منم همین جوری داشتم نگاهش میکردم
همون لحظه هم یکی دیگه از خانم های همسایه و دختر خانمش از خرید داشتن برمیگشتن خونه و یه نگاهیم به من انداختن و رفتن
خخخخخ
نمیشد بگم ، حوصله دردسر بعدش رو نداشتم یا سوتفاهم یا سو برداشت چون تا همین جاشم هم یعنی طرف واسش سوتفاهم شده ، شاید بگه ما وضع مون مالیمون خوب نیست یا عیب و ایرادی داریم که طرف ما رو به حساب نمیاره و سلام نمیکنه
بهرحال هر کسی با توجه به سطح درک و فهم یه سری برداشت ها و تصوراتی رو از رفتار و برخورد دیگران میکنه
اعصابم خراب شد هیچی هم به مادرم نگفتم که بخواد به زن همسایه یا دخترش توضیحی بده گفتم ولش کن
نمیدونم من نخوام یا هیچکسی ارتباط برقرار کنم یا سلام و علیک داشته باشم کی رو باید ببینم
بخدا قسم من شده یکسال از خونه بیرون نیومدم و عین خیالمم نیست ، اصلا خوشم نمیاد ادما قاطی بشم و یا کسی منو بشناسه ، از روز اولم همین مدلی بودم ، درونگرام
خودم آدما و اشخاصی رو که خوشم بیاد و شرایط و امکانش باشه رو باهاشون ارتباط برقرار میکنم

خب خانم یاس حالا برسیم سر اصل مطلب
راستش نخواستم که مستقیما نفرین کنم و بگم اونطوری بشه ولی این دعا رو واسم کردم که بالاخره بفهمه ، بخدا خیلی اذیتم کرد
من همش دارم طفره میرم ، خانم یاس من کلی اینجا نوشتم ازش ، از اینکه چطور بود و چطور رفتار میکرد و دلایلی که شما متوجه بشین ایشون الان خیلی خوشحال هستن و از کاراشون پیشمون نشدن بدلیل شخصیت و نوع ذاتش ولی پاک شون کردم گفتم دیگه گذشته باز دوباره شروع نکنم مرور گذشته رو اونم اینجا
اگه میشد اینجا نگم شاید جای دیگه واستون توضیح کامل میدادم
نمیخوام نفرینش کنم حتی از ته دل واسش آرزوی خوشبختی و خوشحالی میکنم
از طرفی دلم براش میسوخت که با این رفتارش قشنگ راحت خودش رو میخواست بدبخت کنه ، و خودش رو در اختیار دوستایی و پسری قرار میداد که فقط با دروغ و فریب میخواست باهاش ازدواج کنه
دلم واسه بعدش میسوخت که اگه با همچین پسری ازدواجم میکرد روزی نبود که شوهرش بهش خیانت نکنه
نمیدوسنت داره گول حرفایی آدمی رو میخوره که مثل فقط داره دروغ میگه و اون شخص از هیچ فرصتی واسه خیانت و رابطه جنسی یا هر کسی که بتونه چشم پوشی نمیکنه
دیگه اینطوری حرفمو تموم میکنم که از من گذشت و هر چی بین مون بود تموم شد ، یکسال و خورده ای طول کشید تا من به خودم بیام کلی از آجیم و مادرم مشورت گرفتم تا تونستم به خودم بیام و واقع بین باشم و بگم من که حتی شرایط ازدواج رو ندارم ، کاملا مشخص بود که اونم اصلا منو نمیخواست و رفت پی زندگیش ، دیگه هیچ چیز اون ادم به من ربطی نداره
آجیم ازم پرسید گفت اگه بدونی ازدواج کرده چکار میکنی اولش گفتم ناراحت میشم ، اما اگه بدونم اون شخصی که من میشناختمش شوهرش شده و همونی که با واسطه کردذن چند نفر و به دروغ میخواد گولش بزنه شوهرش شده خیلی عصبانی میشم
همون روز موقع رفتن و سوار ماشین شدن نظرمو عوض کردم و گفتم جواب سوالتو دوباره میدم ، جوابم اینه که اگه ازدواج کرده باشه اونم با هر کسی به من هیچ ربطی نداره ، برام مهم نیست ، من چکاره ام مگه که به من ربطی داشته باشه مگه من میشناسمش
خوشحال شد گفت درستشم همینه آفرین .

خب این از داستان من
از داستان شما خانم یاس اینطوری باید بگم
کمتر پسری وجود داره که دلش با یه دختر باشه
من بعنوان یه پسر ، میگم که خواهر من شما خیلی خوب کردی که اون اقا پسر رو اذیت کردی و عذابش دادی
شمام اصلا ناراحت نباش و عذاب وجدانت رو واسه جایی دیگه بکار بگیر این پسرایی که من میشناسم همون لحظه میرن دنبال نفرات بعدی یا هم ، زمان بجز شما دارن به هر دختری که میتونن ابراز علاقه و عشق میکنن
از همون روز اول هم از دوستی و دوست دختر و دوست پسر داشتن بدم میومد ، همین الانشم بدم میاد ، خودم میدونستم که اهل این بازیا و روابط نیستم .

خانم یاس خوبه که پست هایی رو که نظر میزارید دوباره بخونید شاید پیامی واستون نوشته شده باشه

دستت تونم درد نکنه از بابت نظر قشنگ تون که گذاشتید ، یه بار دیگه برگردم از اول بخونمش

میدونین خانم یاس
یه چند تا سوال واسم پیش اومد که جاش نیست بپرسم
اما متوجه نشدم که شما چطور میخواین وساه اون شخص جبران کنین که فراموش کنه
میخواین باهاش ارتباط نداشته باشین یا قطع ارتباط کنین یا برگردید و ...
من اون قضیه گذشته رو فقط بعنوان یه درس مهم و تجربه سخت می بینم و بعضی وقتا میگم انگار باید اون اتفاق میوفتاد تا من بیشتر به خودم بیام و اینقدر شخصیت وابسته ای نداشته باشم
اینقدر گیر ندم یه یکی یا ادما
اینکه نرن یا اگه برن چی میشه
به قول از دوستان و ادمای راز زندگیم که بهم گفت خودت مهمی ، گور بابای همه ریال بیخیال شون
مگه ما چقدر زنده ایم ، تا کی باید حرص و جوش ادمایی رو بخوریم که توی زندگی مون اومدن ولی به هر دلیلی رفتن یا دیگه نیستن
هر کسی رفت ، رفت ، ول کن اینقدر پیگیر ادما نباشن که چی شدن و چی میشن ، حتی خود من ، گور بابای همه

همه رو قبول ندارم بهرحال من به ادمایی احتیاج دارم
از جمله خود این دوست که جای خواهرمه
حتی بهم گفت تو سلیقه منو قبول داری ، می پسندی
من خودم واسه ازدواجت یه دختر خوب و مناسب پیدا میکنم ، گفتم قبولت دارم و باشه ، تو انتخاب کن

اما دغدغه و نگرانی اصلی و مهم زندگیم در حال حاضر یه چیز دیگه اس
اونم چیزی نیست جز مشکل کار و نداشتن شغل
چی بگم الان یکسال شده که نشستم توی خونه
سنم خیلی رفته بالا و هنوز بیکارم
همه همکلاسی ها و پسر و دخترای فامیل رو که نگاه میکنم همگی ، همگی شغل های دولتی و رسمی دارن
همگی از چه پسر یا دختر ، یا زن گرفتن یا شوهر کردن ،
همگی حقوق های چندمیلیونی ، خونه و ماشیتم که هدیه باباشون بوده ، کارشون هم با پارتی پدر و خانواده و بستگان شون بوده

خوب نگاه میکنم می بینم از همکلاسی های دانشگاه
اونایی که یکسال از من کوچیک ترن الان 3 ساله توی راه اهن مشغول به کارن ، همون موقع تا رفتن سرکار نامزد کردن و چند ماه بعدش ازدواج
اخرین همکلاسیم 2 سال پیش با بند پ  استخدام اموزش و پرورش شد و عاشقی توی دانشگاه و ..نگم برات داستانشو که باور نمیکنی
فامیل رو که نگو که از من یکسال کوچیکتر هست که 4 ساله کارمند رسمیه و ماهی 4 تومن حقوق میگیره
دخترا رو هم همین طور 4 یا 5 سال سابقه کار توی ارگان های دولتی

من نه پارتی دارم و یا کسی هست که دلش واسم بسوزه ، میگن از برو توی نظام واسه مایی که کسی رو نداریم ، پارتی نداریم این شغل ازهیچی بهتره اما من هیچ جوری نمیتونم وارد این شغل بشم اصلا با روحیاتم سازگار نیست
میگن کار نیست به زور باید بری ، میگم من نمیتونم دووم بیارم ، یعنی اسم نظامی گری میاد من یکی میرم توی فاز سنگین افسردگی ، به معنی واقعی عزا میگیرم ، اصلا نمیتونم تحمل کنم به اندازه کافی حرص و جوش خوردم توی خدمت دیگه طاقتشو ندارم ، گفتم بهشون حاضرم بمیرم اما این شغل رو نمیخوام چون هیچ وقت نمیتونم باهاش کنار بیام توی ذات من نیست ، تا لحظه زندگیم که نباید نارضایتی داشته باشم واسه شغلم اینو به کی حالی کنم آخه
دیگه چند ماه دیگه سنم میشه 28 سال
پارتی از کجا بیارم واسه کار دیگه ؛ هر کسی رو می بینی پدرش واسش با پارتی کار جور کرده یا فامیل درست و حسابی داره که واسش دلسوزی میکنن و کار واسش جور کردن
من که فامیل به کنار حتی بستگان درجه یکم حتی خواهرمم حاضر نیست سر یه کار درست برم
بهم میگن تو لیاقت کار دولتی نداری واسه خودت برو کارگری یا توی ارتش
میگم سن من سنیه که شروع کنم کارگری یا شاگردی کنم توی مغازه ها اخه این شغل ها واسه بچه نوجوون که تابستون بیکاره مناسبه که پول توی جیبی داشته باشه نه اینکه من با 28 سن برم دم مغازه یا جایی ماهی 300 یا 400 هزار تومن حقوق بهم بدن
من نمیدونم چطوری باید به این موجودات باهوش حالی کنم یه ادم با سن من شاگردی و این حقوقا که واسه یه بچه پول توی جیبی هست کار نمیشه ، اخه به کجا میخوام برسم با این کارا ، خودمو که نمیخوام مسخره کنم
بخدا قسم زورشون میاد که سر کاری برم ، ادم بدبخت تر از من هست ، یکی بهم گفت ادم فامیلش دای یو عمو و عمه اش و ......حسود باشن و هیچی واست نخوان اونو میشه قبول کرد یا تحمل اما خواهر و برادر که نباید با همدیگه اینطور باشن
زوره ، زور داره واسه ادم نزدیک ترین ادم زندگیت بهت بگه
تو لیاقت نداری که یه کارمند باشی و پشت میز بشینی مثل آقاها ، زیر کولر باشی و حقوق چند میلیونی بگیرم
تو لیاقتت اینه بره خر حمالی کنی ، واسه خودت برو کارگری

میگم اونوقت چرا من اینهمه رو که گفتی لیاقت ندارم خخخ
میگم چرا بقیه لیاقت دارن ، دلیل لیاقت بقیه رو واسم یکمی توضیح بده میگه چون اونای دیگه پدر و مادر دارن ، هزار تا دوست و اشنا و رفیق دارن ، پارتی دارن میرن سر کار دولتی تویی که نداری فکر اینطور شغلا رو نکن چون همون حمالی لیاقتته
منم گفتم مرسی از اینکه نمردم و معنی لیاقت رو به من آموختی ، هیچوقت یادم نمیره لیاقت یعنی چی


 

منم شکست عشقی خوردم اما نه ازدانشگاه  من از بچگی میدیدمش با هم بزرگ شدیم وقتی بزرگ شدیم اون شد دلبر دو عالم اما من همون دختر معمولی موندم اون رفت دنبال شیطونی اما من تو خونه موندم  البته هجده سالم بود وقتی فهمیدم عاشقش شدم الان بیست و سه سالمه هنوز یادم نرفته هنوز دوستش دارم و هنوز بخاطرش گریه می‌کنم              خواستگار میاد حسی ندارم پسر میاد شماره بده حسی ندارم کلا دیگه به جنس مذکر حسی ندارم

دادا میدونم چ حالی داری من۱۵سالمه و عاشق ی دختر۱۶ساله شدم و جواب ن داد و الان هر روز میببنمش خیلی بهم فشار میاد جلو روم گفت عاشق دیگری شده ی تصمیم گرفتم دیگه عاشق نشم....خوش باشیذ