خانواده برتر

مواردی که در اینجا گفته میشه بنده نظر خودم هست (نه تمام مردها):

مرد در حالت کلی عشق رو از میل جنسی جدا می کنه.یعنی ممکنه بنده نسبت به یک خانم هوس و احساس جنسی بسیار بالای داشته باشم ولی در عین حال ازش متنفر باشم.دلیل این مورد از لحاظ روان شاختی تا حدودی بهش رسیده ام اما فعلا از ابراز آن به دلایلی که ممکنه هضمش مشکل باشه یا خانمها رو ناراحت کنه!!!.

اما خانمها صادقانه بگم گاهی اندام جذاب جنسی زن سبب ایجاد محبت بیشتری میشه این یک واقعیتیه در نظر یکی مانند بنده.البته به شرط اینکه زن هم خوش اخلاق هم باشه این جذابیت اندام چند برابر تر میشه...

البته منکر این نیستم که عشق در دل مرد البته  سبب میشه که احساس جنسی هم نسبت به معشوق(زن) بیشتر شود و از قضا مهم هست اما در خیابان بنده اگر خانمی بدحجاب در هر سن و سالی ببینم باز هم تحریک میشم با وجود اینکه نمی شناسش.نمیدونم کی هست...خوب است یا بد.خلاصه حس عشقی نسبت بهش هم ندارم(حس خاص).البته جاذبه جنسی در مرحله اولیه خودش عشق و محبت ایجاد می نماید اما بعدها با شناخت طرف یا میمونه یا میمیره.مثلا بنده خانمی رو ببینم که از لحاظ اندام جنسی جذابه(با عرض پوزش با حجاب یا بی حجاب)محبت شدید شدید نسبت به او در دلم بوجود می آید(البته اکثردختران و زنان گل های رنگا رنگ و جذابند منظورمه جذابتر هست مثلا)حالا اگر ادامه دادم و باهاش آشنا شدم و فهمیدم آدم خوبیه در کنار میل جنسی محبتم براش بیشتر میشه.اما دقت بفرمایین اگر بفهمم بد اخلاقه...باز هم احساس جنسی سرجای خود باقی هست ولی بهش عشق ندارم همین و گرنه احساس جنسیم نسبت بهش باز هم میمونه.اما اگر خانمی از لحاظ قیافه و اندام جنسی نپسندم برای ازدواج سخته که عاشقش هم بشم چون عرض کردم داشتن اندام جنسی و قیافه و چهره دری هست برای شروع عشق به او.این رو از لحاظ روحیه می گویم و نفس و روحیه بنده فطرتا این گونه هست اما دقت بفرمایین ممکنه بنده طبق چنین روحیه ای که دارم عمل نکنم بلکه طبق شرع و اخلاق اسلامی عمل نمایم...یعنی با زنی که محرم و همسرم نیست رابطه برقرار نمی کنم حتی اگر بهش احساس شدید جنسی داشته باشم.سعی می کنم یکی رو که هم عشق دارم بهش و هم احساس جنسی باهاش ازدواج می نمایم.

بنده ممکنه مثلا چهارتا همسرداشته باشم(نمی گویم حالا دارم ولی مثلا میگم خخخخ)ممکنه بین اینها از لحاظ دوست داشتن متفاوتن.زن اولی رو ممکنه از لحاظ جنسی بپسندم اما از لحاظ عشق و عاطفی دیگری بیشتر رو بپسندم...یا برعکس.ممکنه یکی را از سه تای دیگر کمتر دوست داشته باشم اما چون اندام س*سی تری داره ممکنه باز هم می تونم رابطه جنسی باهاش داشته باشم.

مورد دیگر خدمت شما عرض کنم اینکه از لحاظ شرعی زنی که متنفر باشی ازش باز هم درست نیست مرد نامحرم نگاهش کنه چون با وجود تنفر ممکنه آدم از لحاظ جنسی بر انگیخته بشه!!!!.یعنی شرع اسلام نمیگه زنی که بهش عشق نداری میتونی نگاه کنی...نانا.حتی ازش متنفر باشی نباید نگاه کرد چون ممنکه بهش دید جنسی باز هم داشته باشی.

خیلی لایک داری داداش ....یه سوال میپرسم اگه دوس داشتی ج بده اگه نه هم که حق داری ما مخلصتم هستیم:

ببین این برداشتایی که من ازت داشتم درستن؟

1)سنت تقریبا بینه 20تا24ه...

2)تقریبا بچه مذهبی هستی البته پایه

3)نخندیااا ولی نمیدونم چرا حس کردم دختری البته میدونم نیستیاااا ولی خو کلا بیخیال مورد 3 شو....

یا علی

به iman

مرسی از توضیحات خوبتون واقعا صادقانه بود .... من عشقم مشروط نبود سمته کسی رفتم که تصیل کرده بود ولی آه در بساط نداشت... من پیشه خودم میگفتم بیچاره حق داره نخواد زندگی تشکیل بده .... بیچاره :/

به آقای کرمی

ما یک سال همدیگه رو تو محیط آموشی می دیدیم بعدش یک ماه شده بود که قصد داشتیم باهم آشنا بشیم که ایشون تو اولین قرار بعد یکماه بهم گفت بیا خونه .... بعد پسر ساده ای هم نبود به قولی دنیا دیده بود...اصلا تو یک ماه هیچ حرف نامربوطی نزد و اینکه تو این یکسال هم محترم بود...نمیدونم فک کرده من ساده ام آخه هیچکی از رو سادگی همچین کاری نمیکنه اصلااااااااا ابدا"....  از رو خواستنه  نه سادگی ...... وقتی اینطوری گفت دیگه من سریع قطع ارتباط کردم ..... همین که اسم خونه رو اورد ..اصلا هم حرفی از رابطه جنسی نزده بود ... حالا هم اگه هم واقعا قصدی نداشته نمیدونم ولی خونه از نظر من توهینه .... .خیلی خارجی فک کرده که حتی خارجیا هم تو فیلماشون دیده بودم  درست نمیدونن .... ولی از نظر اون اینطوری بود که من مثل بچه ها فک میکنم.... ایشون 32 ساله من 28 .......

نمیدونم واقعا

به unknow

یه تیری تو تاریکی زد خورد توقلب من ......... خیلی دوسش داشتم

به هادی:

سلام. اولا خیلی ممنونم که مرتب به این پست سر میزنین و راهنماییم میکنید. دوم اینکه ازتون خواهش میکنم تا جایی که میتونید بیاید اینجا و راهنماییم کنید چون واقعا تو مخمصه ام.

دلیل اینکه خیلی چیزارو نگفتم این بود که فکر کردن خوندنش شما و خوانندگان را خسته میکنه اما الان فکر کردم لازمه همشو براتو.ن بگم اما اینجا اول جواب  آخرین سوالاتونو میدم بعد:

- همسر من از سال دوم عقد به نظرم مشکوک بود چون اگه کوچکترین نشانه ای میدید که بهش شک کردم خییییلییییییی عصبانی میشد و همیشه میگفت از زنایی که شوهراشونو چک میکنن متنفرم (و منم با دیدن این حالات با خودم میگفتم حتما چیزی هست که از چک شدن متنفره)

شرایط خانوادگی من:

- کارشناسی ارشد دارم شاغل هستم خانوادم از نظر مالی متوسط اند اما خانواده شریفی دارم که همه سر اسم پدرم قسم میخورن- منظورم اینه که پدرم آدم حلالیه که بین مردم آبرو و اعتبار بالایی داره.

- و به نظر بقیه دختر بسیار زرنگی هستم چون به زبان انگلیسی تسلط  کامل دارم و شغلم غیرمرتبط با رشته تحصیلیمه که اونم با پشتکار و تلاش خودم بدست آوردم نه باندبازی و....

- با خانواده ام زندگی میکنم و یه خواهر مجرد دارم.

- پدرم با طلاقم موافقه. مادرم از شنیدن اینکه میگم دارم جدا میشم خیلی ناراحت میشه چون دقیق نمیدونه موضوع چیه (بخاطر بیماری که داره همه حقیقتو بهش نگفتم). تنها یه برادر دارم اما اونم با طلاقم موافقه و حتی میگه اگه لازم باشه مخارج زندگیتو هم میدم تا مجبور نشی با این آدم زندگی کنی.

- خواهرام زیاد در جریان ماجرا نیستن و بهشون زیاد چیزی نگفتم چون حوصله سرزنش شنیدن و توصیه و سفارش نداشتم.

شرایط خانوادگی همسرم:

-  همسرم برادر بزرگ خانواده ست و تنها تحصیلکرده خانواده با مدرک لیسانس و البته الان شغل آزاد داره (کارگر برقکار) و بعد از ظهرها هم آژانس مسافرکشی میکنه.

- با وجود اینکه همسرم پسر بزرگ خانواده است اما بدلیل اینکه درس میخونده دیرتر شروع به کار کرده و الان وضع مالیش از برادراش ضعیفتره و همیشه از این موضوع اظهار پشیمونی میکنه و حس سرخوردگی داره.

- خانواده ای پرجمعیت و وضع مالی ضعیفتر از ما

- از نظر اعتبار اجتماعی و... از معمولی یه ذره پایینتر

- بی نماز. حتی تو ماه رمضون شام و نهار میپزن (یعنی منظورم اینه که کامل دور از نماز و روزه اند)

- بی بند و باری و خیانت تو خانوادشون علنی نیست اما موارد زیادی بین فامیل و حتی برادرهای شوهرم دیدم که حتی خود شوهرم مثلا بهم گفته فلان پسرعموم زن داره اما اهل رابطه هم هست. یا مثلا فلانی..... اما برادرشوهرام خیلی مشکوکن و من تقریبا مطمینم که اونا هم اهلش هستن.

- همسر بسیار تند مزاجه و زود عصبانی میشه طوری که بخاطر بداخلاقیش همه خاواهر و برادرهاش ازش حساب میبرن

ایا خانواده ایشون برای حل مشکلتون تلاش کردن؟!

تنها تلاششون در حد نصیحت که شما جوونید جدا نشید . این چه حرفیه میزنید و... بوده.

همسرم زیاد خانوادشو در جریان کاراش نمیذاره و همون اوایل که تصمیم به طلاق گرفتیم با خودمون قرار گذاشتیم به خانوادش چیزی نگیم تا نصیحتمون نکنن.

اما با این حال چیزی که خیلی برام عجیبه بی تفاوتی خانوادشه چون همسرم درست بهشون نگفته داریم طلاق میگیریم اما من هیچ تلاشی از خانوادش ندیدم که مثلا بخوان جلو این جداییو بگیرن. تنها چیزی که هست مثلا شنیدم که یه روز پدرش از خجالت خانواده ما روش نمیشده بیاد خونه ما. همین

و البته پدر و مادرش معتقد بودن که همه جوونا از این اشتباهات دارن و من نباید گناه شوهرمو زیاد بزرگ کنم بلکه تو این شرایط باید کمک کنم تا بتونم همسرمو متوجه اشتباهش بکنم و....

هرچند که با توجه به سابقه همسرتون و بی اعتمادیه موجود ازکجا معلوم که اون دختر راستشو بگه؟! و یا اصلا همون دختر باشه؟! میتونه به یدختر دیگه بگه که اون حرفا رو بزنه بهتون ( خیلیا اینکارو میکنن) برای همین فهمیدن واقعیت غیرممکنه

یه سوال مهم شغل شوهر شما چیه؟

شیفت صبح تا بعد ازظهز برقکار.  بعدازظهر تا شب راننده آژانس

چطور ارتباطات همسرمو فهمیدم؟

اکانت تلگرام همسرم یه مدت فعال نبود اما یه روز دیدم تلگرام رو گوشیش نصبه. ازش پرسیدم گفت همین الان نصبش کردم. گفتم پس چرا پیامای من تیک نخورد؟ گفت بازشون نکردم هنوز.

گوشی همسرم همیشه رمز داشت و بطرز مشکوکی با گوشیش پیام میداد. یه شب رمز گوشیشو گیر آوردم و وقتی خوابید گوشیشو چک کردم و دیدم به یه اسم مردونه پیامهای عاشقانه داده. همسرم از خواب پا شد و متوجه شد من گوشیشو برداشتم واسه همین سریع رمز گوشیشو عوض کرد.

وقتی دوباره خوابید گوشیشو برداشتم دیدم رمز گوشیش عوض شده. سیمکارتشو درآوردم گدذاشتم تو گوشی خودم و دیدم اصلا شماره این سیمکارتشو من ندارم (البته سیمکارت نو بود و معلوم بود تازه خریدتش. و با توجه به اینکه قبلا مطمین بودم کدوم سیمکارتش رو گوشیشه میدونم این سیمکارت یکی دو ماهه خریداری شده و شاید قبلش با سیمکارت قبلیش با این خانم رابطه داشته)

یا  سیمکارت همسرم یه اکانت تلگرام تو گوشیم ساختم و تلگرامش باز شد و همه پیامهایی که به اون خانم داده بود رو خوندم و عکسهایی که فرستاده بود- و البته فقط 2 تا بود- رو تو گوشیم سیو کردم. از تمام چتها اسکرین شات گرفتم تا بعد بتونم بعنوان مدرک ازشون استفاده کنم.

و البته جالب اینجا بود که به این خانم هم در مورد اون خانم مطلقه گفته بود. و گفته بود: بعد از اون رابطه ناموفق فقط عشق توست که آرومم میکنه ( من حدس میزنم منظور از رابطه ناموفق همون زن مطلقه باشه)

اون شب تا صبح تو دستشویی گوشی همسرمو چک کردم و وقتی اطلاعات لازمو بدست آوردم سیمکارتو تو گوشی همسرم گذاشتم و خوابیدم.

از تو گوشی همسرم آدرس و مشخصات خانم و حتی شغل خانم اسم همسرش و دختراشو از تو چتهای همسرم متوجه شدم. و فرداش به روی شوهرم آوردم و دعوامون شد از خونه همسرم فرار کردذم و رفتم خونه برادرم. (البته متاسفانه یا خوشبختانه اون روز خانواده همسرم خونه نبودن و فقط دوتا برادرش خونه بودن). همسرم گوشیمو ازم گرفت و فرمت کرد اما من بعدا گوشیو ریکاوری کردم و دوباره اون اطلاعاتو بدست آوردم.

در ثانی اون دختر چرا اومده از همسر شما درخواست کرده که اینکارو بکنه؟!
 اون خانم دختر نیست بلکه یه زن شوهرداره که دوتا دختر هم داره. خونه اون خانم روبروی ساختمون محل کار شوهرم بود (برقکاری).

جالبتر اینکه این خانم هم سنش از شوهرم بالاتره.

و دیگه اینکه  با یه آقایی قبل همسر من دوست بود و رابطه جنسی داشت و حالا رابطه ش تموم شده بود اما اون آقا با فیلم و عکس خانم رو تهدید میکرد و اخاذی میکرد و اون خانم از شوهرم خواسته بود تا اون مردو ازش دور کنه (اینارو با چک کردن تلگرام شوهرم فهمیدم و عکس و فیلم خانمه رو هم دارم- اما فیلمش یه فیلم معمولی بود) چیزی که فهمیدم این خانم کلا خراب بود و کارش این بود.

شاید بگید چه دختر ساده ای هستی که این چیزارو تازه فهمیدی اما واقعیت اینه که این آدم انقدر قیافه ساده و ظاهر خجالتی و معمولی داره که شما هم ببینیدش باورتون نمیشه که واقعا دارم در مورد ایون با شما حرف میزنم.

حالا من یسری مدارک از اون خانم دارم اما نمیدونم چطور از این مدارک استفاده کنم.

به هادی:

سلام. اولا خیلی ممنونم که مرتب به این پست سر میزنین و راهنماییم میکنید. دوم اینکه ازتون خواهش میکنم تا جایی که میتونید بیاید اینجا و راهنماییم کنید چون واقعا تو مخمصه ام.

دلیل اینکه خیلی چیزارو نگفتم این بود که فکر کردن خوندنش شما و خوانندگان را خسته میکنه اما الان فکر کردم لازمه همشو براتو.ن بگم اما اینجا اول جواب  آخرین سوالاتونو میدم بعد:

- همسر من از سال دوم عقد به نظرم مشکوک بود چون اگه کوچکترین نشانه ای میدید که بهش شک کردم خییییلییییییی عصبانی میشد و همیشه میگفت از زنایی که شوهراشونو چک میکنن متنفرم (و منم با دیدن این حالات با خودم میگفتم حتما چیزی هست که از چک شدن متنفره)

شرایط خانوادگی من:

- کارشناسی ارشد دارم شاغل هستم خانوادم از نظر مالی متوسط اند اما خانواده شریفی دارم که همه سر اسم پدرم قسم میخورن- منظورم اینه که پدرم آدم حلالیه که بین مردم آبرو و اعتبار بالایی داره.

- و به نظر بقیه دختر بسیار زرنگی هستم چون به زبان انگلیسی تسلط  کامل دارم و شغلم غیرمرتبط با رشته تحصیلیمه که اونم با پشتکار و تلاش خودم بدست آوردم نه باندبازی و....

- با خانواده ام زندگی میکنم و یه خواهر مجرد دارم.

- پدرم با طلاقم موافقه. مادرم از شنیدن اینکه میگم دارم جدا میشم خیلی ناراحت میشه چون دقیق نمیدونه موضوع چیه (بخاطر بیماری که داره همه حقیقتو بهش نگفتم). تنها یه برادر دارم اما اونم با طلاقم موافقه و حتی میگه اگه لازم باشه مخارج زندگیتو هم میدم تا مجبور نشی با این آدم زندگی کنی.

- خواهرام زیاد در جریان ماجرا نیستن و بهشون زیاد چیزی نگفتم چون حوصله سرزنش شنیدن و توصیه و سفارش نداشتم.

شرایط خانوادگی همسرم:

-  همسرم برادر بزرگ خانواده ست و تنها تحصیلکرده خانواده با مدرک لیسانس و البته الان شغل آزاد داره (کارگر برقکار) و بعد از ظهرها هم آژانس مسافرکشی میکنه.

- با وجود اینکه همسرم پسر بزرگ خانواده است اما بدلیل اینکه درس میخونده دیرتر شروع به کار کرده و الان وضع مالیش از برادراش ضعیفتره و همیشه از این موضوع اظهار پشیمونی میکنه و حس سرخوردگی داره.

- خانواده ای پرجمعیت و وضع مالی ضعیفتر از ما

- از نظر اعتبار اجتماعی و... از معمولی یه ذره پایینتر

- بی نماز. حتی تو ماه رمضون شام و نهار میپزن (یعنی منظورم اینه که کامل دور از نماز و روزه اند)

- بی بند و باری و خیانت تو خانوادشون علنی نیست اما موارد زیادی بین فامیل و حتی برادرهای شوهرم دیدم که حتی خود شوهرم مثلا بهم گفته فلان پسرعموم زن داره اما اهل رابطه هم هست. یا مثلا فلانی..... اما برادرشوهرام خیلی مشکوکن و من تقریبا مطمینم که اونا هم اهلش هستن.

- همسر بسیار تند مزاجه و زود عصبانی میشه طوری که بخاطر بداخلاقیش همه خاواهر و برادرهاش ازش حساب میبرن

ایا خانواده ایشون برای حل مشکلتون تلاش کردن؟!

تنها تلاششون در حد نصیحت که شما جوونید جدا نشید . این چه حرفیه میزنید و... بوده.

همسرم زیاد خانوادشو در جریان کاراش نمیذاره و همون اوایل که تصمیم به طلاق گرفتیم با خودمون قرار گذاشتیم به خانوادش چیزی نگیم تا نصیحتمون نکنن.

اما با این حال چیزی که خیلی برام عجیبه بی تفاوتی خانوادشه چون همسرم درست بهشون نگفته داریم طلاق میگیریم اما من هیچ تلاشی از خانوادش ندیدم که مثلا بخوان جلو این جداییو بگیرن. تنها چیزی که هست مثلا شنیدم که یه روز پدرش از خجالت خانواده ما روش نمیشده بیاد خونه ما. همین

و البته پدر و مادرش معتقد بودن که همه جوونا از این اشتباهات دارن و من نباید گناه شوهرمو زیاد بزرگ کنم بلکه تو این شرایط باید کمک کنم تا بتونم همسرمو متوجه اشتباهش بکنم و....

هرچند که با توجه به سابقه همسرتون و بی اعتمادیه موجود ازکجا معلوم که اون دختر راستشو بگه؟! و یا اصلا همون دختر باشه؟! میتونه به یدختر دیگه بگه که اون حرفا رو بزنه بهتون ( خیلیا اینکارو میکنن) برای همین فهمیدن واقعیت غیرممکنه

یه سوال مهم شغل شوهر شما چیه؟

شیفت صبح تا بعد ازظهز برقکار.  بعدازظهر تا شب راننده آژانس

چطور ارتباطات همسرمو فهمیدم؟

اکانت تلگرام همسرم یه مدت فعال نبود اما یه روز دیدم تلگرام رو گوشیش نصبه. ازش پرسیدم گفت همین الان نصبش کردم. گفتم پس چرا پیامای من تیک نخورد؟ گفت بازشون نکردم هنوز.

گوشی همسرم همیشه رمز داشت و بطرز مشکوکی با گوشیش پیام میداد. یه شب رمز گوشیشو گیر آوردم و وقتی خوابید گوشیشو چک کردم و دیدم به یه اسم مردونه پیامهای عاشقانه داده. همسرم از خواب پا شد و متوجه شد من گوشیشو برداشتم واسه همین سریع رمز گوشیشو عوض کرد.

وقتی دوباره خوابید گوشیشو برداشتم دیدم رمز گوشیش عوض شده. سیمکارتشو درآوردم گدذاشتم تو گوشی خودم و دیدم اصلا شماره این سیمکارتشو من ندارم (البته سیمکارت نو بود و معلوم بود تازه خریدتش. و با توجه به اینکه قبلا مطمین بودم کدوم سیمکارتش رو گوشیشه میدونم این سیمکارت یکی دو ماهه خریداری شده و شاید قبلش با سیمکارت قبلیش با این خانم رابطه داشته)

یا  سیمکارت همسرم یه اکانت تلگرام تو گوشیم ساختم و تلگرامش باز شد و همه پیامهایی که به اون خانم داده بود رو خوندم و عکسهایی که فرستاده بود- و البته فقط 2 تا بود- رو تو گوشیم سیو کردم. از تمام چتها اسکرین شات گرفتم تا بعد بتونم بعنوان مدرک ازشون استفاده کنم.

و البته جالب اینجا بود که به این خانم هم در مورد اون خانم مطلقه گفته بود. و گفته بود: بعد از اون رابطه ناموفق فقط عشق توست که آرومم میکنه ( من حدس میزنم منظور از رابطه ناموفق همون زن مطلقه باشه)

اون شب تا صبح تو دستشویی گوشی همسرمو چک کردم و وقتی اطلاعات لازمو بدست آوردم سیمکارتو تو گوشی همسرم گذاشتم و خوابیدم.

از تو گوشی همسرم آدرس و مشخصات خانم و حتی شغل خانم اسم همسرش و دختراشو از تو چتهای همسرم متوجه شدم. و فرداش به روی شوهرم آوردم و دعوامون شد از خونه همسرم فرار کردذم و رفتم خونه برادرم. (البته متاسفانه یا خوشبختانه اون روز خانواده همسرم خونه نبودن و فقط دوتا برادرش خونه بودن). همسرم گوشیمو ازم گرفت و فرمت کرد اما من بعدا گوشیو ریکاوری کردم و دوباره اون اطلاعاتو بدست آوردم.

در ثانی اون دختر چرا اومده از همسر شما درخواست کرده که اینکارو بکنه؟!
 اون خانم دختر نیست بلکه یه زن شوهرداره که دوتا دختر هم داره. خونه اون خانم روبروی ساختمون محل کار شوهرم بود (برقکاری).

جالبتر اینکه این خانم هم سنش از شوهرم بالاتره.

و دیگه اینکه  با یه آقایی قبل همسر من دوست بود و رابطه جنسی داشت و حالا رابطه ش تموم شده بود اما اون آقا با فیلم و عکس خانم رو تهدید میکرد و اخاذی میکرد و اون خانم از شوهرم خواسته بود تا اون مردو ازش دور کنه (اینارو با چک کردن تلگرام شوهرم فهمیدم و عکس و فیلم خانمه رو هم دارم- اما فیلمش یه فیلم معمولی بود) چیزی که فهمیدم این خانم کلا خراب بود و کارش این بود.

شاید بگید چه دختر ساده ای هستی که این چیزارو تازه فهمیدی اما واقعیت اینه که این آدم انقدر قیافه ساده و ظاهر خجالتی و معمولی داره که شما هم ببینیدش باورتون نمیشه که واقعا دارم در مورد ایون با شما حرف میزنم.

حالا من یسری مدارک از اون خانم دارم اما نمیدونم چطور از این مدارک استفاده کنم.

جواب سوال بعدی آقا هادی:

سوال کننده عزیز میشه بگید که چجوری شده که همسرتون از زن مطلقه براتون گفت و چطور مورد دوم رو خودتون فهمیدید؟

همسرم کلا مواقع رابطه یه شوخی بیمزه ای داشت که مثلا میگفت من قبل ازدواج  با یه خانم رابطه جنسی داشتم و بعدا فهمیدم اون خانم شوهر داره!! یا اینکه میگفت با یه زن مطلقه دوست بودم  یا اینکه با خاله دوستم دوست شده بودم و.... داستانهایی از این قبیل. و البته بعد تمام این داستانها میگفت شوخی کردم!!!!  وجه اشتراک تمام این داستانها مطلقه بودن بود. من بهش شک داشتم و میگفتم حتی اگه حقیقت داره هم بهم بگو. اگه بدونم از کارت پشیمونی و دیگه تکرار نمیکنی میبخشمت. ایشون هم میگفتن نه همش شوخیه. و البته میدونستن یعنی بهشون گفته بودم که پاکی مرد برام خیلی مهم بوده و اولین ملاکم برای ازدواج بوده. برای همین من احتمال میدم دلیل نگفتنش این بود. و البته کم تحملی من و زود گریه کردنم که باعث میشد از حرفش منصرف شه.

اما این اواخر هر بار که بحثهای کوچیک میکردیم یا همسرم از چیزی ناراحت میشد میگفت من تو رو دوست ندارم و.... و وقتی من میپرسیدم آیا کسی رو دوست داری یا دوست داشتی میگفت نه هیچکسو دوست ندارم اما عاشق تو هم نیستم. تا اینکه تو یکی از همین دعواها که اتفاقا سر موضوع خیلی پیش ا افتاده ای هم بود بهم گفت که من قبل عقد با یه خانم مطلقه بخاطر میل جنسیم رابطه داشتم و کم کم بهش علاقمند شدم طوری که کامل دوسش داشتم و عاشقش شده بودم اما چون مطلقه بود باهاش ازدواج نکردم. الان هم میدونم تو از هر لحاظ از اون خانم سرتر و بهتری و حتی میدونم خیلی دختر خوب و پاک و حتی از اون خانم زیباتری اما من نمیدونم چرا مهر اون خانم از دلم بیرون نمیره و هنوز دوستش دارم. و گفت که اون خانم تنها کسی بوده که قبل ازدواج باهاش رابطه داشته و قبل اون کامل پاک بوده. بعد عقد هم خیلی سعی کرده که موضوعو به من بگه اما چون هر بار با گریه و اشک من مواجه میشده و تحمل گریه منو نداشته از گفتن موضوع پشیمون میشده (اینو راست میگفت چون واقعا وقتی من گریه میکردم همیشه دیده بودم که همسرم هم پا به پای من اشکش درمیومد و میگفت هر کاری دوست داری بکن اما جلو من گریه نکن چون با گریه ت آتیشم میزنی وقتی میبینم باعث گریه تو شدم از خودم متنفر میشم)

وقتی همسرم اینارو گفت و دیدم دروغ نمیگه و شوخی نمیکنه تقریبا مطمین شدم که این فقط یه داستان ساختگی نیست و حقیقت داره. و البته بعد سه سال عقد من دیگه یه دختر حساس احساساتی نبودم که زود گریه م بگیره برای همین سعی کردم احساساتمو کنار بذارم و جدی به موضوع فکر کنم.

آخرین بار سر یه موضوع مربوط به کار همسرم (خلاف کاری) دعوامون شد و پشت تلفن بهم گفت چون الان نمیبینمت میتونم حقیقتو بهت بگم. من مدت زیادیه که میخوام اینو بهت بگم اما هر بار یا تو ناراحت شدی یا اشک ریختی و باعث شدی که نتونم ناراحتت کنم و از گفتن موضوع بهت پشیمون شدم اما اینبار که نمیبینمت و از پشت تلفن راحت میتونم موضوعو بهت بگم. و داستان اون زن مطلقه و رابطه ش و حتی اسم و فامیل و رشته تحصیلی اون خانم رو بهم گفت. منم گفتم وقتی عشق بین ما نیست من دیگه این زندگیو نمیخوام و قرار شد بیاد طلاق بگیریم. گفت میدونم در حقت بدی کردم اما حالا میخوام جبران کنم من که دوستت ندارم اما هرچی تو بگی. اگه بگی بمون و زندگی کن میمونم و به این زندگی ادامه میدم اما اگه بگی جدا بشیم هم حاضرم ازت جدا بشم. هر کدوم برای تو بهتره همونکارو میکنیم. خودت هم میدونی که اگه جدا شیم من پول آنچنانی ندارم که بتونم حق و حقوقتو بدم اما تا جایی که بتونمو بهت میدم کل دارایی من حول و حوش 20 میلیونه و همه شو بهت میدم چون میدونم زندگی و پاکی و مجردیتو ازت گرفتم اما بهت عشقی نداشتم. چند روز بعد به اصرار من اومد که بیاد بریم طلاق بگیریم اما من چون خیلی دوستش داشتم کلی گریه کردم و حتی به غلط کردن افتادم و گفتم نمیتونم بدون اون زندگی کنم. همسرم هم گفت میدونستم میدونستم پشیمون میشی.. منو برد خونشون و روز بعد آوردم دم خونه خودمون و بهم گفت اتفاقایی که افتاده و دعوامونو فراموش کنم و دیگه بهش فکر نکنم. منو بوسید و رفت ( و البته اینم بگم که همسرم با اینکه میگه دوستم نداره اما همیشه شب تا صبح منو محکم بغل میکنه طوری که حتی میگه دستم که زیر گردنته درد میگیره... و اون شب بعد از دعوا هم همینطور بود. حتی من بهش گفتم تو که دیروز داشتی طلاقم میدادی پس چرا الان اینجوری بغلم میکنی؟!  اما جوابی برای سوالم نداشت- هیچوقت نداشته- مطمینم بغل کردنش جنسی نبود چون ما اصلا کاری نکردیم و قصدشو نداشتیم).  بعد اینکه رفت بهم زنگ زد و گفت دیگه نبینم گریه کنی و ناراحت نباش و فراموشش کن و.....

من که اسم و فامیل و رشته تحصیلی اون خانم رو از شوهرم پرسیده بودم تو اینترنت سرچ کردم و چون اون خانم کارشناسی ارشد بود از تو یکی از مقاله هاش آدرس ایمیل استادشو گیر آوردم و از استادش ایمیل اون خانمو گرفتم و به خانم ایمیل زدم و سر یه موضوع کاری آدرس و مشخصات خانمه رو گرفتم. و بعد ماجرا رو از خانمه پرسیدم که اون خانم بکلی انکار کرد و حتی منو به فحش گرفت و حتی تهدیدم کرد که همسرش پلیسه و اگه مزااحمش بشم موضوعو به همسرش میگه. که البته همین کار رو هم کرد و همسر اون خانم بهم زنگ زد و کلی بد و بیراه بارم کرد و گفت من پلیسم و حسابتو میرسم و... منم گفتم از هیچکس نمیترسم و وقتی حق با منه حتی حاضرم زندان هم برم اما خانمت باید تاوان کاراشو بده. مثل اینکه شوهر اون خانم بعدا به شوهرم زنگ زده بود و شوهرم مطمینش کرده بود که رابطه شون در حد صحبت و... بوده و اصلا جنسی نبوده. و به اون خانم گفتم اگه هنوز با همسرم رابطه داره دست از سرش برداره و زندگی مارو خراب نکنه اما اون خانم گفت من اصلا همسرتو نمیشناسم و...

بعدها همسرم بهم گفت رابطه ش با این خانم مال وقتی بوده که این خانم مطلقه و یا در شرف طلاق بوده. اما بعد اینکه رابطه ش با همسر قبلیش خوب شده دیگه شوهرمو ول کرده و رابطه رو تموم کرده. ا

ین داستان فهمیدن رابطه ااولی بود که البته مال چند ماهه پیشه. و داستان فهمیدن رابطه دوم رو هم که بعد این ماجرا بود تو کامنت قبلی توضیح دادم.

اما خود همسرم بعد این ماجراها - یعنی همین اواخر که حرق طلاق بطور جدی بینمون زده شد- بهم گفت که بین این خانم اولی و این خانم اخری که خودم کشفش کردم یه دختر 19 ساله مطلقه هم بوده که دوره دوستیشون کوتاه بوده و با اون هم رابطه جنسی داشته اما با این خانم آخری رابطه ج نداشته و ادعا میکرد که اگه با این یکی هم رابطه داشت مثل اون قبلیها خودش بهم میگفت. و اصرار داشت که تو داری اشتباه میکنی و قضیه اونجوری که تو فکر میکنی نیست و... و رابطه من با این خانمی که بخاطرش زندگی ما داره به طلاق کشیده میشه اصلا اونطوری نیست که تو فکر میکنی من فقط میخواستم دوست پسر قبلی این خانمو ازش دور کنم چون اون خانم میترسید شوهرش موضوعو بفهمه و نمیتونست موضوعو با شوهرش درمیون بذاره.

توی اون هفته ای که میگه خونه نرفته بود کجا رفته بود؟

جالب بود برای خانوادش اصلا انگار مهم نبود که همسرم خونه نمیره. اما در این مدت من اصلا خبر نداشتم که ایشون خونه نرفته تا اینکه خودش بهم گفت و بالاخره متوجه شدم که راست گفته.

ایشون به من گفت که بعد روز دعوا سه بار اومده دم خونه برادرم دنبالم (که البته درست بود چون وقتی رفتم دم خونه برادرم خونه نبود و رفتم خونه همسایه طبقه بالایی. من خونه همسایه برادرم بودم و میدیدم که میان اونجا. اما دیگه نمیخواستم همسرمو ببینم و خودمو نشون بدم) همسرم هر بار که میومدن نیم ساعت تا یک ساعت میموند و در میزد و منتظر بود اما میدید کسی جواب نمیده میرفت.

دو روز بعد اون ماجرا رفتم خونه همسرم تا وسایلامو بردارم چون یسری لباس اونجا داشتم. و خود همسرم بهم گفتن که دو روزه کارشون گریه بوده و پشیمونن و.... اما من گفتم دیگه نمیتونم ببخشمش و طلاق میخوام. حتی دنبالم اومدن که نگهم دارن و ببرنم خونه اما من سوار آسانسور شدم و سریع رفتم پایین. خودش بعدا بهم گفت همون شب خیلی ناراحت بوده و رقته بود و کلی مشروب خورده بود طوری که بیمارستان بستری شده بود. و داستانشو برای یکی از پرستارهای بیمارستان تعریفل کرده بود و اون پرستار که خانم مسنی بوده و جای مادر همسرم بوده ایشونو برده خونش و چند روز همسرم خونه اون خانم بوده. و البته میگفت خانم خیرخواه و خیلی خوبی بوده و ایشونو "پسرم" صدا میزده.

که البته من بدلیل بدبینی که بهش داشتم گفتم حرفشو باور ندارم و حس میکنم خونه همون خانمی که باهاش رابطه داشته بوده ( اما با توجه به اینکه اون خانم شوهر و بچه داره. شوهرم نمیتونه اونجا رفته باشه!!!!!!!!!)

حالا نمیدونم این چک کردن گوشی همسرم و این کنکاش ها آیا واقعا ارزششو داشت؟!  آیا خیلی از خانما نیستن که شوهراشون دهها برابر مشکوک تر از شوهر من اند و اصلا نمیرن شوهرشونو چک کنن تا ببینن واقعا قضیه چیه. چون ظاهر و حتی زندگی ما از خیلی از زندگیها عاشقانه تر بود. آیا بهتر نبود کاری به گوشی همسرم نداشتم و مثل خیلی از زنهای دیگه زندگی عادیمو میکردم؟!

همیشه متفاوت بودم و آرمانگرا. طوری که خیلی وقتها همین آرمانگرایی آزارم میده. اگه من هم مثل خیلی از زنها یه مقدار خیلی کم توسری خور بودم و یا "حس جنس دوم بودن" داشتم شاید زندگیم هم مثل خیلی از زنهای دیگه و البته خیلی آسونتر از زندگی کنونیم بود. مثل همه اون زنها خیییییلیییییی قبل تر از این  با اولین خواستگار دم دستم ازدواج کرده بودم  و الان مادر یکی دو تا بچه بودم و مثل اون زنها تنها درگیری زندگیم غذا پختن و ظرف شستن بود. نه چک کردم گوشی همسرم. دنبال عشقهای قبلیش رفتن. مطالبه حقم که اصلا نمیدونم باید از کی مطالبه ش کنم وخیلی چیزای دیگه.....

در اونصورت اصلا آرزویی نداشتم که دنبالش برم و یا شاید میگفتم شرایط زندگی آرزوهامو ازم گرفت. اما الان چی؟ الان دنبال تک تک آرزوهام رفتم ته ته تهش از حالت اول هم بدتر شدم چون دنبال چیزی رفتم و همه هستی و زندگیمو پاش ریختم آخر سر به همون جایی رسیدم که اگه نمیرفتم میرسیدم... و البته اگه نگم به خیلی پایینتر از اون رسیدم.... هههههههههههههههههی

به iman:

دیشب میخواستم در جوابتون یه چیزی بگم اما موقعیت نبود حالا میگم:

ببین برادر من اگه بخوایم کامل به قضیه نگاه کنیم همه عشقها مشروطه. اولین شرطی که برای عشقمون داریم میتونه ظاهر طرف باشه مثلا خیلی کم پیش میاد  یه ایرانی سفید پوست عاشق یه سیاه پوست بشه یا بالعکس. و هر عشقی با یه جرقه ایجاد میشه اون جرقه میتونه ظاهر باشه پول باشه موقعیت باشه یا هرچی. اما کسی که اولین بار به کسی علاقمند میشه حاضر نیست در صورتی که اون آدم مریض و بیمار و نابینا و ناشنوا و علیل بشه هم در کنارش بمونه و پا به پاش واسته  (که زیر یک درصد ممکنه. چون وجود انسان طوریه که اول خودشو دوست داره بعد بقیه رو). اما وقتی عشق کهنه میشه و زمان میگذره ممکنه همون آدم حاضر باشه همه این کارها رو بکنه و در هر وضعیتی کنار طرفش بمونه. که البته یه بخش خیلی زیادیش هم برمیگرده به وجدان فرد. مثلا ممکنه موندن کنار طرفش بیشتر بخاطر وجدانش باشه تا عشق...

عشق هیچی نیست جز یه احساس خوب یه حس علاقه که ما زیادی بزرگش کردیم. همین

شوخی کردم گفتم می دونم دلیل کارش چیه.راستش من توی دل شوهرتاننیستم بدونم اما چند احتمالی وجود داره:

البته زیاد مهم این نیست که در اوایل ازدواج مرد همسرش رو بغل کنه...مهم اینه بعد چند سال باز هم دلش بخواهد بغلت کنه...بعضی مردها خوب طبعشان نه تنها برای همسر بلکه حتی برای رفیق مرد هم همینگونه هست.یعنی مدتی ادمها را خیلی دوست دارند.ولی این دوست داشتن نوسان داره...نگاه می کنی بدون دلیل خاصی یه دفعه حوصله طرف رو ندارند.اگر شوهرت اینگونه باشه می تونی تحملش کنی یا می تونی جداشی.اما در هر حال این گونه آدمها مشکله عوض بشند.

گاهی مردها وقتی در حالت هوس و س*س بیشتری هستند خود به خود محبتشان نسبت به همسرشان هم به تبع س*س بیشتر میشه.برعکس زنان که محبت بیشتر سبب بیشتر شدن س*س هم میشه.خوب بیشتر زمانهایی که بغلت میکنه متأثر از همان زیاد شدن احساس جنسیه...چون مردها گاهی نسبت به همسرانشان احساس جنسی و در تنیجه محبت متأثر از همان میل جنسی را ابراز می نمایند.(ممکنه شوهر شم همین گونه باشه بر طبق حدس بنده).احتمال سوم اینکه اگر به طور کلی حوصله ات رو نداشته باشه معلومه خوب شبها هم حاضر نیست بغلت کنه مگر موقعی که هوس جنسیش خیلی رفته بالا که اونم بغل کردنهاش معلومه که تنها برای ارضای میل جنسی هست...

این نظر منه شایدم اشتباه کنم.نمی دونم.

به هادی:

من تازه دیشب موضوعو با مادرم در میون گذاشتم و کلی به من اصرار دارن که سعی کنم زندگیمو درسات کنم بتونم شوهرمو برگردونم و.... و کلی آدمهای مختلف برام مثال زدن که اصلاح شدن. خودم هدفم طلاقه اما خب حرفای مادرم هم بی تاثیر نیست.

اما اگه حتی تو این زندگی بمونم هم هیچوقت به روی همسرم نخواهم آورد که تو این دوره دو دل شده بود و طوری وانمود خواهم کرد که مثلا خانوادم یا حتی خود همسرم مجبورم کردند که بمونم.

معذرت می خوام اگه ناراحتتون کردم. اما حس میکنم کامنت قبلی تاثیر نصیحتهای مادرم بود که باعث شد دودل بشم.

به سوال کننده

شما میدانستید اهل و نماز و روزه این چیزا نیستند و باهاشون ازدواج کردید (از لحاظ کفیت عرض کردم چون گویا شما اهل نماز و ... هستید)

به پسرک بیمار:

خیلی ممنونم از لطفتون. خدا مشکلات همه رو برطرف کنه.

به اس:

ممنون. توضیحاتتون واقعا عاقلانه بود به نظرم

ا سلام خدمت همه دوستان.

من "زنی تنها در آستانه فصلی سرد" هستم و این آخرین مطلبی است که با این نام برای خودم میذارم

و حالا ادامه داستان من:

داستان از اونجایی شروع شد که یه دختر و پسر مجرد تصمیم به ازدواج می گیرند و قصدشون از اول بر این هست که همه چیز رو درست و غلط به همدیگه بگند. حتی اگه گفتن چیزی طرفشونو ناراحت کنه. و حالا در این بین دختر خانم که زندگی پاکی داشته همه حقایق زندگیشو به همسرش میگه و مرد در عوض همه چیز زندگی و گذشته شو به خانمش میگه بجز یکی و این یکی همون بخش داستان هست که مشکلزا میشه. و مرد برای گفتنش به خانمش که اتفاقا خیلی هم دوستش داره هر تلاش میکنه تا واقعیتو به خانمش بگه اما هر بار موفق نمیشه و نمیتونه واقعیتو به خانمش بگه... بار داستان جدیدی به شکل و هر بار داستان جدیدی سر هم میکنه و برای خانمش تعریف می کنه اما چون با ناراحتی و اشک و گریه خانم مواجه میشه داستانم نیمه تمام میذاره و ولش میکنه. اما درد این راز نگفته و این گذشته پنهان از درون به مرد آزار میرسونه و مثل خوره میفته به جونش.....

حالا خانم داستان: با دیدن داستانهایی که مرد هر بار سر هم میکنه و به راست و دروغ بهم میبافه همسرش شک میکنه و میخواد هرطور که شده از درست و غلط بودن داستان سر دربیاره اما نمیدونه چطور...... پیش یه مشاور میره و ازش راهکار میگیره. مشاور هم راههایی رو بهش ارایه میده. خانم یه مدت مدام همسرشو چک میکنه تا اینکه به همسرش تو چند مورد شک میکنه و یه بار کارشون به دعوا و کشمکش میکشه (که تو پست فرق عشق و میل جنسی توضیح داده شده). خانم که حالا دیگه 90 درصد از درستی حدسیاتش مطمین شده تصمیم به طلاق میگیره و مرد که عذاب وجدان گذشته آزارش میده و از طرفی خودشو در مقابل همسرش مسیول میدونه تصمیم میگیره باب میل خان رفتار کرده و علیرغم نارضایتی از جدایی به طلاق هم راضی میشه و تصمیم میگیره هرچقد دارایی داره بعنوان مهریه و حق و حقوق به خانمش (همون دختری که خودشو موجب خراب شدن آیندش میدونه) بپردازه.

و حالا واقعیت داستان چی بود: بعد از اینکه چند جلسه پیش مشاور رفتم و با توجه به اینکه همسرم در اوج وقاحت به گناهان قبلیش اعتراف میکرد و این کار خیلی برام عجیب بود مشاور تصمیم گرفت از واقعیت داستان سر دربیاره  و با کمی تحقیق و جستجو متوجه شدیم که همسرم بعد ازدواج رابطه ای نداشته و هرچه بوده مربوط به قبل از ازدواج بوده... دوستی با یک زن مطلقه درست بوده اما دوستی ای بدون رابطه جنسی.... حالا چرا همسرم با اینکه اصرار داشت این رابطه فقط بخاطر میل جنسی بوده اما گاهی میگفت که اون خانم رو واقعا دوست داشته؟!باید دقت بشه که این موضوع فقط مواقع عصبانیت و دلخوری از هم اتفاق میفتاد یعنی هیچوقت نشد که با همسرم کاملا رابطه خوبی داشته باشیم و ایشون یهو بگن که عاشقت نیستم یا کس دیگه ای رو دوست داشتم....

و داستانهای متعددی که برام تعریف میکرد فقط به این خاطر بود که کم کم منو برای رویارویی با واقعیت آماده کند (گرچه روشی که برای گفتن واقعیت در پیش گرفته بود خودش اشتباه محض بود) .

اما آن خانم متاهلی که دوتا دختر هم داشت چی؟! در این مورد همسرم درست گفته بود و ایشون یکی از مشتریهای آژانس بودند که بعد از کمی آشنایی با همسرم و شناخت از وضع مالی و زندگی ایشون تصمیم میگیرند از همسرم استفاده کنند تا هم همسرم یه مقدار پول دریافت کنه و هم ایشون از شر یه مزاحم خلاص بشن....

برای سر درآوردن از واقعیت داستان خیلی سختی کشیدم و حتی زندگیم در حال نابود شدن بود و چیزی نمونده بود تا همسرمو از دست بدم. علاقم به همسرم کم شده بود و با ایشون حس غریبگی میکردم و دیگه هیچ حرفشونو قبول نداشتم. اما در نهایت تونستم از واقعیت داستان سردربیارم و گرچه هزینه خیلی سنگینی از این نظر دادم اما دست آخر خوشحالم که مشکلم حل شد و خوشحال ترم که همسرم سر قولش بوده و هست و تمام واقعیتهای زندگیشو بهم گفت. گریه نمیدونم درسته یا غلط اما من این مدل راستگویی رو خیلی بیشتر از پنهانکاری بخاطر مصلحت میپسندم.

همسرم بعد از اون رابطه اشتباه توبه میکنه و قصد بر ترک گناهش میگیره. من هم سعی میکنم تو ادامه راه کمکش کنم همونطور که ایشون همیشه کنارم بودن و کمکم کردند..

حالا جواب خیلی از سوالایی که تو ذهنم بود رو گرفتم. مثلا جواب اینکه چرا شب تا صبح بغلم میکرد؟ یا چرا اوایل ازدواج رابطه مون خوب بود اما یهو بد شد؟ یا چرا همسرم داستانهای ساختگی برام میساخت؟

البته یکطرفه با قاضی نرم منم خیلی اشتباهها تو این زندگی داشتم که این اواخر باعث شد همسرم ازم سرد بشه و اون بحث ها پیش بیاد....

خیلی روان شناسها میگن گذشته تونو به همسرتون نگید اما من از ابتدا با این حرف مخالف بودم. الان هم گرچه بهای سنگینی براش پرداختم اما نهایتا از نتیجه ای که گرفتم خوشحال و راضی هستم. و البته این نتیجه گرفتن رو مدیون دعاهای دوستانم تو وبلاگ خانواده برتر میدونم.... حق یارتان

به نیلوفر:

سلام. ممنونم عزیزم.

منم واقعا خوشحالم که شوهرم باهام صادقه و میتونم بهش اعتماد کنم. نه من اونقدرها هم خوب نیستم چون اگه خوب بودم نمیذاشتم این داستان انقدر بزرگ شه و کش پیدا کنه خودم با همسرم حلش میکردم... اما الان هم برای اینکه آبروی ریخته شوهرم جمع بشه همه جا گفتم که همه چیز شک خودم بوده و رابطه قبل ازدواج اشتباه خودم بوده و همچین چیزی وجود نداشته.

بابت پیشنهادتون ممنونم .یه اسم دیگه برای خودم انتخاب می کنم. وقتی قراره همه چیزو فراموش کنیم و زندگی جدیدی رو شروع کنیم چرا باید خاطره گذشته تو ذهنمون بمونه

به الی خانوم:

نه اشتباه متوجه شدید. برای اینکه رابطه قبل ازدواجشو بهم نگه داستانهایی رو سر هم میکرد تا ذره ذره بتونه اصل ماجرارو بهم بگه. و من هم همه اون داستانهارو اومدم و اینجا گفتم. اون خانوم هم گفتم که مشتری آژانس بود ...

به فاطمه:

نه طی همین چندروز این اتفاق نیفتاد طی سه سال افتاد... بعدشم وقتی شوهرم توبه کرده و تصمیم داره کارشو جبران کنه چرا نباید یه فرصت دیگه بهش بدم؟!

نمیدونم چقدر با داستان آدنایی که توبه کردند و برگشتند آشنایی دارید اما شهید آوینی هم یکی از همین آدما بود. من نمیگم همسر من هم مثل شهید آوینیه اما میدونم ذاتا آدم بدی نیست و تو وجودش چیزی دیدم که بدونم قابل تغییره و اگه تا حالا  اینطور نبوده شرایط هم درش بی تاثیر نبوده. وگرنه همیشه هم بی نماز نبودند. و میدونم که طی این چند سال ازدواج با من تغییراتی کردند که می خوام کمکش کنم تا این تغییرات درش بیشتر بشه. میخوام عوض اینکه زندگیمو خراب کنم و منتظر باشم تا یه موقعیت دیگه و یه زندگی دیگه برام پیش بیاد انرژیمو بذارم رو ساخت همین زندگی چون ازدواج ما بدون علاقه و شناخت نبود قبل عقد هم شناختی از ایشون داشتم و طی دوران آشنایی هردو به هم علاقمند شدیم. ایشون میتونست با همون خانم مطلقه ادامه بده و با من ازدواج نکنه اما وقتی ایشونو ول کرد و اومد سمت من مشخصه که علاقه ای که بین ما بوجود اومده بود با دوستی ای که بخاطر میل جنسی باشه فرق داشت و اینجاست که فرق میل جنسی و عشق روشن میشه. حالا شما بگید توجیحه یا هرچی... اما خود آدم بهتر از هر کسی می تونه زندگیشو قضاوت کنه.

من نمیگم کار شوهرم درست بود اما اون خانم هم کم در حق شوهرم بدی نکرد و حالا هردو با هم بی حساب شدند. اون خانم اولش میگه که مطلقه ست اما بعدها شوهرم متوجه میشه که ایشون شوهر داره و با شوهرش مشکل داره و داره شوهرمو گول میزنه (اینو اینجا گفتم تا پسرایی که اینجا هستند مواظب باشند و چشم و گوششونو باز کنند و حرف هر زن و دختری رو که میگه مطلقه ست باور نکنند). آقای نجفی لطفا ستاره دارش نکن چون خیلی پسرا هستن که ممکنه گول چنین زنایی رو بخورن ممنون.

اینم یادم رفت بگم بکه شوهرم عد ازدواج ما متوجه این موضوع میشه. یعنی بعد ازدواج متوجه میشه که کسی که قبل ازدواج باهاش دوستی برقرار کرده یه زن شوهردار بوده نه یه مطلقه