سلام
من یه دختر 15 ساله ام. خیلی مذهبی نیستم ولی عقاید مخصوص خودمو دارم و به نظرم نباید دخترا خیلی سبک و بی بند و بار از همه جهت باشن. خیلی شوخ و اجتماعی بودم. البته تو مدرسه همه فکر میکنن دختر خوش خنده و بدون مشکلی ام ولی نمیدونن که تو خونه خیلی افسرده و تنها ام .
یه برادر 11 ساله دارم که خیلی دوسش دارم و رابطم با مادرم هم عالیه ولی پدرم با من و مامانم و داداشم کلا مشکل داره. بیخودی همیشه تو خونه بحث و دعوا راه میندازه و سر چیزای بی معنی مادرمو منت میکنه مثلا یکی از خاله هام با خانواده مادرم قطع ارتباطن و بابام به خاطر همین همیشه مامانمو مسخره میکنه و یا منو با خواهر زادش مقایسه میکنه در صورتی که خواهر زادش یعنی دختر عمم دختر ببخشید خیلی هیزی بود تا اونجا که ازش خاطره دارم.
الان حدود دو سالی میشه که با فامیلامون قطع رابطه کردیم و هیچکس خونمون نمیاد و فقط من با داداشم و مادرم خونه مادربزرگ و خاله هام میریم . چون بابام بیخودی با خانواده مادرم مشکل داشت و خانواده پدرم مخصوصا عمم زیاد تو زندگیمون دخالت میکردن و مثلا میگفتن چرا اول عید نمیاین خونه اون یکی مادر بزرگتون یعنی مادر پدرم که تهران نیستن و شهرستانن و میگفتن سال تحویل نباید تهران باشین باید برین شهرستان.
الان خیلی وقته که فامیلای پدرمو ندیدم اما پدرم سر همین موضوع گفته منم شمارو مسافرت نمیبرم یا اگه بخواد برا مدرسم پول خرج کنه با اینکه پول داره ولی منت میکنه. معدلم 20 شده بود و پدرم نه تنها برام هیچی نخرید حتی یه آفرین هم نگفت. حالا هم کلاسیم معدلش 18 شده براش آیفون 7 خریده پدرش.
مامانمم فقط به خاطر اینکه به درسم لطمه نخوره گفته فعلا تحمل میکنم چون اگه بخواد از بابام جدا شه کلی طول میکشه و به درسم لطمه میخوره. من از این همه فداکاری های مادرم ناراحتم واحساس بدی دارم. اخه بعضی وقتا هم با حرفام ناراحتش میکنم. با اینکه مامانم همیشه پشتمه ولی احساس میکنم به یه حامی که مثل کوه باشه مثل پدر نیاز دارم ولی...
وقتی هم دوستام میگن با پدراشون چقدر راحتن و... حسودیم میشه. خیلی تنهام . وقتی فکر میکنم برا چی انقدر درس میخونم چون پدرم تشویقم نمیکنه و بهم امیدی نمیده تنها دلیلی که برا درس خوندن پیدا میکنم اینه که برا خودم یه انسان مهمی شم تا مامانم خوشحال شه. ولی من نیاز به محبت هم از سوی مادر هم از سوی پدر دارم. بعضی وقتا هم میگم ای کاش هیچ وقت به دنیا نمیومدم واصلا میمردم. خیلییییی تنهام و دلم یه حامی واقعی میخواد هر چند که مامانم خیلی خوبه.
لطفا بگید با این همه غصه چی کار کنم ؟از یه طرف استرس درسامو دارم از یه طرف ناراحت و شرمنده مادرمم و از یه طرف هم درد ناراحتی اشک های یواشکی داداش کوچیکمم داره اذیتم میکنه . خواهش میکنم کمکم کنید دلم نمیخواد انقدر اهنگای غمگین گوش کنم و بعد از درس خوندن تو استراحتای اخر هفته یا وسط هفتم گریه کنم. تنها راه خالی کردن بدبختیم خیال بافی و گوش دادن به اهنگ غمگین و گریه کردنه. با خدا هم جدیدا ارتباط خوبی ندارم و همش ناشکری میکنم.
تو رو خدا ببخشید خیلی زیاد شد ولی خواهشا به جای نصیحت کردن یه راهکاری بهم بدین تا با این همه مشکل روحی و بدبختی های خانوادگیم کنار بیام.
ممنونم
مرتبط:
چطور باید با یه بیماری روحی زندگی کرد؟
پسری که مشکلات روحی روانی داشته میتونه ازدواج کنه ؟
کسی اسم مریضی روانی منو میدونه ؟
چرا بعضی ها مراجعه به روانشناس و روانپزشک رو شرم آور میدونند؟
فرهنگ سازی برای مراجعه به روانپزشک ، روانشناس و مشاور
← خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه)
- ۱۷۶۲ بازدید توسط ۱۴۰۱ نفر
- چهارشنبه ۴ اسفند ۹۵ - ۲۱:۰۵