سلام
دل پر از ناراحتی و بغضی دردناک در گلو دارم . نمیدونم چطور حرفامو بزنم. هیچوقت دوس ندارم از دوران کودکی و نوجوانی ام حرفی بزنم . اما همیشه حرف میزنم و درباره اون دورانم مینویسم چون حس میکنم اگه سرزنش های خودم نباشه از حرف زدن آروم میشم.
دوره ی کودکی و نوجوانی من همیشه تو انزوا و تاریکی بودم و با همه آدمای دور و اطرافم و اجتماع قطع رابطه کردم .
دعواهای مدام پدر و مادرم و رفتارای وحشتناک و هیولایی و مستبدانه مادرم و بی اهمیتی ها و محبت های بیش از حد پدرم و اینکه هیچ ارزشی برای مشکلات و دردهای درونی ما قایل نبود منو به اوج تنهایی ها و بیماری های روحی کشوند .
وقتی 18 ساله شدم هر سال که میگذشت حال و روحیاتم بهتر می شد و به دنیای اجتماعی وارد میشدم. اما خیلی کمبود ها احساس می کردم اعتماد به نفسم پایین بود و توانایی حرف زدن در جمع و با غریبه ها رو ندارم.
مامانم همیشه طوری رفتار می کنه که قلب و جونمو به آتیش میکشونه وقتی هم بهش میگم ماما با رفتارات و حرفات قلب و جونمونو به آتیش میکشونی با افتخار میگه خوب کاری میکنم و برق رضایت تو چشماش نمایان میشه انگار که به خواست و هدف قلبیش رسیده باشه .
وقتی دعوا می کنیم طوری خورد و تحقیرم میکنه که چند بار بشکه ی نفت رو برداشتم تو عصبانیت اقدام به خودکشی کردم اما خواهرام جلومو گرفتن و خوشبختانه موفق نشدم. مامام بد طور رو اعصابمه بی خیالی و بی مسئولیت های بابام وضعفش بدتر عصبی و ناراحت و پریشونم میکنه . و منم نمیتونم سکوت کنم سکوت من مساوی با تیکه تیکه کردن تمام وجود و تنم
سکوت رو یاد نگرفتم بعضی مواقع تحمل کردن این خونه برام خیلی سخت و طاقت فرساست... میترسم منی که همیشه خدا نماز و روزه م به موقعست و دختری که خدا رو در اکثر مواقع با تمام وجود نزدیکتر از رگ گردن احساسش میکنه و با یادش مثل یه عاشق اشک از چشام میریزه و هر کاری و هر اقدامی رو با یاد و نام پروردگارم انجام میدم و بزرگترین بزرگترین رویا و خواسته ی قلبیم اینه که با عزت و حرمت از این دنیا برم و با همچین مرگ تحقیر آمیز و بی ابرویی از این دنیا نرم.
اما مامان و بابام همیشه با برخوردها و رفتاراشون و تحقیراشون منو به این کار ترغیب میکنن و میترسم خیلی زیاد از اینکه تو اوج عصبانیت و بحث و مشاجره های این خونه اقدام به همچین کاری کنم و دیگه هیچکس به دادم نرسه و برای همیشه از پروردگارم تنها و تنها امید و دلخوشی زندگیم جدا بشم تنها و تنها خشمش و نارضایتی پروردگارم برام بمونه تو اون دنیا.
میخواستم برم پیش مشاور اما وقتی زندگینامه مو به مشاور سرشناس و معروف دادم خوند نگاهش بهم خیلی منفی و تحقیر آمیز شده بود آخه هر کسی یه سرگذشت و یه سرنوشتی داره بعد از اون دیگه جرات حرف زدن باهاشون رو نداشتم و با نگاه بدبینانه شون من رو هم نسبت به همه مشاورا بدبین کردند. با یه مشاور دیگه که خانم جانبازی هم بود تو کارشون موفق و سر شناس بود از طریق سایتش پیداش کردم و براشون از طریق ایمیل پیغام فرستادم همه مشکلاتم رو گفتم ایشون هم هیچ جوابی ندادن با اینکه پیغامم رو خوندند.
په هر مشاوری پیغام دادم و رفتم نا امیدم کرده تا اینکه با این سایت آشنا شدم لطفا راهنمایی ام کنید کمکم کنید سکوت کردن رو یاد بگیرم و یا یه مشاور عالی و خوب که از طریق ایمیل باهاشون در ارتباط باشم معرفی کنید واقعا به مشاور احتیاج دارم....
در جمع های دوستانه، از چی حرف بزنیم که غیبت نشه ؟
دوست دارم که غیبت کردنم کم بشه اما نمیدونم چه جوری؟
گناه غیبت چه جوری بخشیده میشه ؟
موقع حرف زدن با دیگران، حرف کم میارم
دلم میخواد همه جا حرف برای گفتن داشته باشم
مراقب حرفها و گفته هایمان باشیم
چکار کنم راحت حرفم رو بزنم و تصمیم بگیرم؟
از روی سادگیم یه حرفی میزنم که نباید بزنم
چطوری به خاطر کم حرفیم مغرور به نظر نرسم؟!
مواظب حرف ها و رفتارهامون باشیم
قبل از هر چیزی اول یاد بگیریم چطور باید حرف بزنیم!
حرف های دیگران خیلی واسم مهم شده
عاقل اول فکر می کند سپس حرف می زند
تصمیم گرفتم دیگه زیاد حرف نزنم
حرف بقیه نسبت به من و رفتارم برام خیلی مهمه
دل شیر ندارم که حرفم را رک بگویم
هر حرفی باید در موقعیت خودش زده بشه
می خوام قوی بشم طوری که در مقابل حرف دیگران خودم رو نبازم؟
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۴۸۸۷ بازدید توسط ۳۴۶۷ نفر
- يكشنبه ۱۰ خرداد ۹۴ - ۲۱:۴۱