سلام
فکر میکنم رسیدم به آخر خط ولی خط پایان رو رد کردم و زنده ام، از بچگی با بقیه فرق داشتم تو اول ابتدایی دیوارای خونه رو مثل زندان خط زده بودم که کی مدرسه تموم میشه تمام زندگیم فوتبال بود هر جا که تحقیر شدم اون جا قابل احترام تر شدم رسیدم به جنون با توپ حرف میزدم درد دل میکردم از بچگی از آدما متنفر بودم حتی از مهربون ترین شون .
بزرگ شدم و از هر چی لذت آدمیزاده بیزار شدم از رابطه بگیرین تا پول و ماشین ، 25 بار شکست خوردم تو دوران حرفه ای فوتبالم ولی ادامه دادم ، الان 2 سال وقتی بازی میکنم چشمام نمیبینه 2 روز سرم درد میکنه .
ولی از وقتی رفتم دانشگاه ترم اولم دیگه نمیتونم بازی کنم احساس میکنم تنفرم بیشتر شده ، از جنس موافق و مخالف به شدت بدم میاد نمیخوام با آدم ها حرف بزنم ، این متنم به زور دارم مینویسم ، به خونوادم گفتم ازتون بدم میاد ، قبلا یه آهنگ رو 30 بار گوش میدادم الان آهنگ هم گوش نمیدم ، دلم میخواد گریه کنم ولی اونقدر گریه نکردم از بچگی یادم رفته نمیخوام بخندم ، هیچی نمیخوام حتی به خود کشی هم فکر نمیکنم مال شکست خورده هاست .
تا حالا سیگار و قلیون و پارتی شبانه هم ندیدم و به لبم نزدم الان مشکلم اینه که احساس میکنم آدم های اطرافم ازم میترسن ، دیگه احساسی ندارم حتی فکر میکنم دنیا یه فیلمه نمیخوام آدم ها رو زجرشون بدم . کجا خودم رو گم گور کنم ؟
← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه) ← درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه) ← موفقیت در زندگی (۱۲۹ مطلب مشابه) ← خودسازی در پسران (۲۳۱ مطلب مشابه) ← روش های اجتماعی تر آقایان (۱۰۵ مطلب مشابه)
- ۵۲۳۴ بازدید توسط ۳۷۳۱ نفر
- يكشنبه ۹ دی ۹۷ - ۱۸:۳۱