سلام
من دختری ۲۲ ساله هستم که نزدیک دو ساله تو عقدم، چند روز دیگه عروسیمه ولی من اصلا خوشحال نیستم، به خاطر این که به حد مرگ از شوهرم و خونواده شوهرم نفرت دارم طوری که ارزوی مرگ شون رو دارم!
خونواده شوهرم در ظاهر خودشون رو خوب نشون میدن مخصوصا مادر شوهرم که مَنم مَنم هاش گوش ما رو پر کرده ، با اینکه همیشه دارن بهترین چیزارو برای ما می گیرن ولی از یک طرف تا می تونن به من یا مادرم تیکه و متلک میندازن یا من رو بچه و نادون فرض می کنن .
چند بارم غیر مستقیم به خونواده ام توهین کردن و یک بار هم سر یک مسئله ای که نظر مادرم هم باید می پرسیدن و اینکارو نکردن و البته که بعدش پشیمون شدن، قشقرقی به پا کرد که بیا و ببین چرا؟
چون مادرم با احترام کامل سعی کرد بهش بفهمونه که اینکاری که شما کردین اشتباهه و اونم انقدر گریه زاری کرد که نگو ، بعدشم به مادرم گفت که تو داری از اخلاق من سوء استفاده می کنی !!!! بیچاره مادرم بنده خدا مونده بود چی بگه! باز از یک طرف جلوی بقیه فک و فامیل هاشون یک جوری رفتار می کنن که هر کی ندونه فکر می کنه اینا یک مشت فرشته اسمونین که خدا برای من فرستاده!!!
بگذریم ...
اینا رو گفتم بدونین که خونواده شوهرم افراد دو رو و پررویی هستن . بماند که سر همین عروسی گرفتن خون من و مامانم رو تو شیشه کردن و به هر نحوی بود حرف خودشون رو به کرسی نشوندن و ابروی ما رو بردن.
شوهرمم اخلاق هاش دقیقا شبیه مادرشه باز پدرش یک خورده بهتره ولی ...
امان از دست شوهرم ، یعنی به قدری ازش نفرت دارم که چند بار خواب دیدم دارم می کشمش!
نمی دونم چجوری اخلاق هاش رو توصیف کنم،ببینید همسرم مرد کاری هست و صبح تا عصر سرکاره ولی به شدت خسیس و مال دوسته خرج می کنه ولی ادمو می کشه با غرهاش ، من حتی جرات ندارم دست به پول های خودم بزنم چون بعدا باهام دعوا می کنه و به جونم غر می زنه .
طلبکار هم هست موقع جهیزیه بردن، پررو پررو برداشت گفت که همین یک دونه روغن!؟ یا اینکه گفت من کیسه برنج ندیدم مامانت داده یا نه؟!
خدا می دونه اون لحظه چه حالی بهم دست داد، ما وضع مالی خوبی نداریم یعنی تموم جهیزیه من که میشه گفت همش لوکسه مامانم با کلی قرض و قوله برام جور کرده الانم تا خرخره زیر بار قرضه هیچ پولی هم نداره که بخواد قرضاش رو بده و همین داره من رو دیوونه می کنه . بعد همین همسر گرامی با اینکه وضع خونه زندگی مارو دیده باز هم طلبکاره .
خدا شاهده که شبا خواب ندارم و یک چشمم اشک و یک چشمم خونه ولی جلوی خونواده همسر حفظ ظاهر می کنم و می گم و می خندم در حالی که می خوام تک تک شون رو با دستای خودم خفه کنم!
بدبختی اینجاست من دختری به شدت کینه ای هستم کینه شتری دارم! از کسی کینه به دل بگیرم دیگه می خوام سر به تنش نباشه سر همین موضوع با بعضی دوستام قطع رابطه کردم حالا این ها هم با کارهاشون دارن روانیم می کنن حتی طلاق هم نمی تونم بگیرم وقتی یکی دو بار حرفشو زدم خیلی بد باهام برخورد شد و دهنم رو بستم اما ... اما دیگه صبرم سر اومده.
وقتی متلک می ندازن با اینکه می تونم جوابشون رو بدم ولی اینکارو نمی کنم چون مادرم گفته نفرینم می کنه اگر یک ذره بی احترامی به شوهرم یا خونواده همسرم بکنم مجبورم مثل احمقا به تیکه هاشون لبخند بزنم و سرم رو بندازم پایین، یک مسافرت ده روزه باهاشون رفتم یعنی خدا می دونه تو اون مسافرت چی بهم گذشت با یادآوریش هم اشک تو چشمام جمع میشه.
تو رو خدا کمکم کنید راهنماییم کنید من چجوری با خونواده همسرم و خودش رفتار کنم که هم احترامشون حفظ بشه هم شوهرم دست از اخلاق های گندش برداره و هم خونواده همسرم بفهمن که من از متلک هاشون ناراحت می شم و اینکارو تکرار نکنن. در ضمن شوهرم ۲۵ سالشه.
مرتبط با خانواده شوهر:
خانواده شوهرم از خونه م دزدی میکنن
خانواده شوهرم یه درگیری رو با من شروع کردند
رابطه من با خانواده شوهرم چطور باید باشه ؟
چرا نباید بدی های خانواده شوهرمون رو به شوهرمون نگیم ؟
چکار کنم که در رابطه با خانواده شوهرم پر رو باشم ؟
از خانواده شوهر جز شر چیزی ندیدم
راهنمایی در مورد زندگی مسالمت آمیز با خانواده شوهر
چرا خانواده شوهرم نمیذارن باب میل خودمون زندگی کنیم ؟
خانواده شوهرم اصلا محبت های منو نمی بینن
من از دو رویی خانواده شوهرم واقعا خسته شدم
خانواده شوهرم دوست ندارن برم خونه شون
دعا برای دور شدن از خانواده شوهر
← مراسم عقد و عروسی (۱۰۷ مطلب مشابه) ← مسائل رفتاری دوران عقد (۴۷۲ مطلب مشابه) ← ارتباط با خانواده شوهر (۶۴ مطلب مشابه)
- ۱۲۰۸۱ بازدید توسط ۹۰۰۵ نفر
- جمعه ۱۸ فروردين ۹۶ - ۲۱:۱۰