سلام
مامانم دیابت 2 داره  هر روز قرصای زیادی میخوره و انسولین نمیزنه . مریضیش طوریه که روی اعصابش هم تاثیر گذاشته  و همش نگرانه . نگران برادرام .

مسائل کوچیک و انقدر بزرگش میکنه ادم نمیدونه چی بگه ؟ یکی سنش کمه و دیابت گرفته و لاغر شده داره درمان میشه. یک هم تازه ازدواج کرده الان کار خاصی نداره. کار دولتی و قبول نداره وگرنه الان موقعیتش اینطوری نبود. کار ازاد و ترجیح میده .

قبلا توی یه شرکت بوده حقوق و موقعیتش خوب بود از اونجا اومد بیرون خودش یه شرکت زد تو دو سال فقط ضرر کردن الانم داره جمعش میکنه . زندگی خودشه ولی مشکل من مادرمه .

مامان دو هفتست مریض شده چون سابقه دیابتم داره دیر تر خوب میشه  دو هفتست از صبح تا شب پیششم  به درسامم نمیرسم پیش دکترش بردیم فشارش بالا بوده تپش قلب داشته واسش یه سری ازمایش نوشته خدا کنه چیزی نباشه .

همش نگرانه همش تو فکر و خیال برادرامه ، تا قبل ازدواج نگران ازدواجش بود حالا ازدواج کرده نگران کارشه پس فردا هم باید نگران بچه هاش باشه .

خیلی نگرانشم بخدا هر شب دارم گریه میکنم زودتر خوب بشه  اصلا حوصله نداره. سر هر چیزی  میخواد بحث کنه چیزی نمیگم نمیخوام ناراحت بشه. تا یه جایی میتونم تحمل کنم .

نمیتونم تمرکز داشته باشم ذهنم درگیره . با نظراتتون بگین چطوری ارامشو زندگی بی دغدغه رو به مامانم برگردونم
چطوری بد اخلاقیاشو تحمل کنم  این روزا صبرم کم شده  .


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)