سلام
خواهش میکنم با راهنمایی های واقعی و خوبتون کمکم کنید روزنه امیدی توی دلم پیدا بشه . قصه زندگی 26 ساله ام پر از فراز و نشیبه ، توی خونه ای پر از دعوا و درگیری پدر و مادر بزرگ شدم و از وقتی خودمو شناختم تصمیم گرفتم درس بخونم تا بتونم از این زندگی خودمو نجات بدم .
19 ساله بودم که با اومدن یه خواستگار به ظاهر همه چی تمام با یه عالمه قول و تعهد درست 1 ماه قبل از امدن نتیجه کنکور ازدواج کردم به خیال اینکه نتیجه هر چی باشه اگه کارش درست بشه بهترین کیس ازدواج منه ( خانوادم هم با چشمای بسته و فقط با اعتماد به واسطه قبول کردن و آینده منو که میتونست خیلی بهتر از اینها باشه از بین بردن).
2 ماه بعد مهندسی شبانه دانشگاه دولتی شهرمون قبول شدم با قبول هزینه از طرف شوهرم بخاطر من ( اوضاع مالی خانواده ام اجازه نمیداد و باید به فکر جهاز هم میبودند) . بخاطر یکسری مسائل که مهمترین شون اوضاع روحی و درونی من بابت ازدواج زود هنگامم بود از ادامه تحصیل در دانشگاهی که ارزوم بود حتی یک روز روی صندلیش بشینم انصراف دادم
2 سال بعد بطور کاملا اتفاقی وقتی دنبال ازمون استخدامی برای شوهرم میگشتم دیدم شرایطش با خودم جوره و شرکت کردم و استخدام اون سازمان دولتی شدم با همون احساس ( نمیتونستم قبول کنم شاغل باشم و شوهرم نه ، هر صبح شوهرم منو در اداره ای برسونه که خودش چندین ساله پیگیرشه ، از بیرون خودمو میدیدم که انگار شوهرم سربار منه ، نمیتونستم شکستن غرورشو تحمل کنم ، این زندگی ایده ال من نبود هر چند مشکل مالیمون حل شده بود) با تمام سختیهای مالی و البته شدید روحی بابت فشار اطرافیان فقط بابت اروم گرفتن قلبم استعفا دادم وقتی 2 ماهه باردار بودم .
از اون دوران پرتلاطم 5 سال میگذره هر چند هنوز ترکش هاش از دوست و دشمن نصیبمون میشه و هنوز هم شوهرم کار رسمی نداره ( بزرگترین تعهد و دلیل ازدواجمون ) ولی از وقتی که مادر شدم ( اون هم به اصرار زیاد مادرم که الان فهمیدم فقط از ترس ابروی خانواده که نکنه فکر طلاق تو اون دوران به ذهنم برسه ) اروم تر شدم فقط و فقط بخاطر دخترم دیگه کمتر از خودم انتقام میگیرم بابت تغییر در زندگیمون به هر چیزی چنگ نمیزنم میخوام زندگی از دست رفته این سالهای طلایی عمرمو برگردونم هر روز بیشتر از دیروز خودمو گول میزنم که سازگارتر بشم .
حالا من موندمو یه دیپلم با معدل 19/84 انصراف از یه دانشگاه خوب استعفا از یه شغل دولتی ( نمیتونم شایدهایی که میشد برام اتفاق بیفته رو فراموش کنم و بزرگترین سوال ذهنم که تا اخر عمر با من میمونه که اگه ازدواج نمیکردم الان زندگیم بهتر بود؟ ) یه شوهر خوب ( تنها نقطه ضعفش کارشه نه بطور جدی بحث مالی ولی من با خودم درگیرم ) و یه دختر معصوم که ایندش دست ماست .
نگاه ها قضاوتهای اطرافیان و نیش و کنایه هاشون (چون از واقعیت موضوعات خبر ندارند) هردومون رو اذیت میکنه ، خدا رو شکر از زندگیم راضیم ولی ای کاشها و اگرها چه در مورد خودم و چه در مورد شوهرم دست از سرم برنمیداره-- واقعا که میخوام عوض شم همه چی عوض شه درست شه .
من سالهاست که خانواده برتری هستم و در چند مورد قبل هم نظراتتون خیلی خیلی خییییلی بهم کمک کرد ولی ایندفعه موضوعی رو باهاتون در میون گذاشتم که تو این سالها اولین کسایی هستین که حس قلبیمو براتون گفتم .
یه راهنمایی کوچیک و مهم دیگه هم میخواستم اصلا بخاطر طرح این موضوع باب درد و دلم باز شد لطفا (( بخاطر علاقه ی زیادی که به تدریس ( تدریس خصوصی دروس ابتدایی و راهنمایی ) داشتم و دارم این روزها شده فکر و ذکرم چیکار میتونم بکنم که مشغول شم و علاوه بر کمک مالی شوهرم یک کم اعتماد بنفس از دست رفته مو برگردونم - بابت انجام اینکار که آخرین ارزو و بزرگترین امید این سالهامه حاضرم هر کاری کنم و هر دوره ای که بدونید و پیشنهاد بدید بگذرونم ))
ممنون بابت وقتی که گذاشتید - بی صبرانه منتظر نظراتتون هستم
مرتبط:
نمی تونم احترام دلخواهم رو از اطرافیانم جذب کنم
علت توجه و احترام گذاشتن انسان ها به یک دیگر چیست ؟
چرا بعضی از انسان ها از آزار و اذیت هم لذت میبرن ؟
مرتبط:
محتاط باشیم، در سرزنش و قضاوت کردن دیگران
چرا ندیده باید دیگران رو قضاوت کرد؟
منو به چوب جد و آبادم قضاوت کردن و گفتن خوب نیستی
تا با کفش های کسی راه نرفتی، راه رفتنش رو قضاوتش نکن
نحوه حضور دختران در تلگرام و قضاوت در مورد آن ها
بر چه اساسی ظاهر آدم ها رو قضاوت میکنید؟
← مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه)
- ۳۱۸۸ بازدید توسط ۲۴۷۹ نفر
- چهارشنبه ۱۰ خرداد ۹۶ - ۲۳:۱۴