با سلام

روزه نمازاتون قبول حق

من یه مشکلی دارم که حسابی اعصابمو بهم ریخته . خب بذارین داستانمو تعریف کنم .

من یه دختر 20 ساله هستم . از بچگی یعنی حدود کلاس چهارم دبستان به پسر داییم علاقه مند بودم ایشون هم به من .

هر چی بزرگتر می شدیم عشقمونم رشد میکرد و شدید تر میشد . من چند تا دختر خاله و دختر دایی تقریبا همسن خودم داشتم که چشمشون دنبال عشقم بود اما اون به هیچکدوم توجه نمیکرد .

زیاد خاطرخواه داشت چون پسر محجوب و با ادبی بود منم اخلاقم درست مثه خودش بود و تو اقوام پدری خاطرخواه زیاد داشتم. سال دوم دبیرستان بودم که از یکی از همین دخترا بهم خبر رسوند که پسر داییم گفته اصلا از من خوشش نمیاد و من به زور خودمو بهش چسبوندم . 

عاشقش بودم با وجود سن کمم  . خانواده هامونم بسیار به وصلت ما راضی بودن . اما با این خبر دنیا رو سرم خراب شد . به خاطر غرور له شدم بدون حتی سوالی ازش راجب این خبر بدون هیچ علاقه ای دو سال بعد نامزد کردم بدون هیچ علاقه ای . شاید بخاطر لجبازی .

فکرم این بود که اگه منو واقعا میخواس باید تو این دو سال ازم می پرسید چرا انقد نسبت بهش سردم؟؟ اما هر بار که منو میدید مثه همیشه باهام برخورد میکرد انگار هیچ اتفاقی نیافتاده . و وقتی بهم پیام داد و علت رفتارم رو پرسید که من نامزد کرده بودم.

بهم گفت نامزدی رو بهم بزنم اونم بلافاصله میاد خاستگاریم اما از اونجا که نامزدم فامیل نزدیک بود و شهرمون هم کوچیک خیلی آبروریزی میشد تصمیم گرفتم بخاطر آبروی خانوادم دست رد به سینه ی عشقم بزنم و ازش خواستم فراموشم کنه و من به این زندگی که دارم راضیم خوشبختم .

اونم بهم گفت مانع خوشبختیم نمیشه و همیشه دعا میکنه خوشبخت بمونم. یه سال بعد ازین پیام من با یه عشق خاک خورده عقد کردم بماند که خبر گریه هاش به گوش همه رسیده و از عشقی که نسبت بهم داشته با باباش درد و دل میکرده و اونام به همین خاطر مراسم عقدم نیومدن ...

بماند که خودم چی کشیدم تنها چیزی که آرومم میکنه اینه که هنوزم دوسم داره و تا الان ازدواج نکرده . اما تازگیا بهش گفتن بره دخترخاله مو بگیره من اون لحظه می میرم . نمی تونم ببینم عشقی که مال منه نصیب یکی دیگه بشه .

از طرفی زندگی میکنم با همسرم فقط از روی ترحم چون دلم واسش میسوزه اما حس میکنم با این عشق بیشتر بهش خیانت میکنم . میخوام ازتون که راهنماییم کنین تو بد جهنمی گیر افتادم و به نظرتون طلاق بگیرم؟؟ میدونم بعدش خانوده اون به چشم یه دختر مطلقه نگام میکنن و شاید حسابی بدبختی داشته باشم اما میدونم اون مواظبمه . چیکار کنم؟؟

نمی تونم فراموشش کنم . تو رو خدا یه راهی جلو پام بذارین .


مرتبط :

از رقبای عشقی می ترسم، اصرار زیاد فایده ای داره ؟

پسران دوست دارند با رقیب عشقی رقابت کنند ؟

اگه برادر بزرگترم در ازدواج رقیبم بشه ... !

پسر مورد علاقه خواهرم از من خواستگاری کرده

دختر مورد علاقم، ظاهرا می خواد به خواستگارش بله بگه

برای دختر مورد علاقه م خواستگار اومده

پسر عموم ازم خواستگاری کرده اما من یکی دیگه رو دوست دارم

چطوری به خانواده ام بگم که به یکی دیگه قول ازدواج دادم؟


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)