سلام
شاید براتون بچگانه بیاد ولی واسه من خیلی مهم بودن ، مثلا وضع مالی ما خوب نبود و من و دختر خالم که همسن بودیم همیشه تفاوت داشتیم اون همه چی داشت و من نه .
یا مثلا کمبود محبت از خانواده ام میدیدم از خواهرم که بزرگتر از من بود فوق العاده میترسیدم همه تقصیرهارو از چشم اون میینم حس میکنم اگه اون بهم محبت میکرد شاید همه چی عوض میشد اون دیکتاتور و یک دنده بود ولی همه دوستش داشتن و به حرفش گوش میدادن اما من بچه ساکت و تو سری خور بودم که همه بهم میخندیدن .
همیشه کابوس میدیم توی کابوس هام همه بهم میخندیدن خیلی میترسیدمو بخاطرش سر به سرم میذاشتن یه برادر کوچکتر هم دارم اونو هم بخاطر پسر بودنش دوست داشتم بارها شنیدم که مامانم میگفت وقتی بدنیا اومدم همه بخاطر دختر بودنم ناراحت بودن ...
واسه همین خیلی گوشه گیر و تنها بزرگ شدم توی مدرسه کمی خلا عاطفی ام پر شد با دوستام زیاد گرم گرفتم با اینکه درسم خوب بود اما همه میگفتن تو اخرش هیچی نمیشی و خواهرم که خوش سرو زبون و باهوش تر بود تحسین میکردن زود ازدواج کردم و توی زندگی مشترکمم از شوهرم محبتی ندیدم و تنهایی ام بیشتر شد .
بهم اجازه ادامه تحصیل نداد و بیشتر گوشه گیر شدم خواهر و برادرم هر دو موفق شدن از لحاظ درسی به درجات بالا رسیدن و زندگی خوبی دارن اما من حس میکنم زندگی رو باختم.
مرتبط:
احساس میکنم نه تنها کنکور، بلکه کل زندگی ام رو باختم
همه چیزمون رو الکی و برای هیچ باختیم
احساس میکنم تو یه ماجرای دو سر باخت قرار گرفتم
چون فرزند طلاقم نمی تونم خواستگاران خوبی داشته باشم ؟
چرا بعضی ها فکر می کنن بچه های طلاق به درد ازدواج نمی خورن ؟!
در اسلام در مورد حق و حقوق بچه های طلاق چیزی بیان شده
← مسائل متفرقه (۷۵۸ مطلب مشابه)
- ۴۳۸۲ بازدید توسط ۳۰۵۱ نفر
- جمعه ۶ آذر ۹۴ - ۱۰:۳۴