سلام
من دختری هستم ۱۸ سال و ۵ ماه. امروز وقتی خیلی ذهنم درگیر شد و داشتم به شدت اذیت می شدم اتفاقی این سایت رو پیدا کردم و با دیدن اینکه همه خیلی صریح راجع به مشکل خودشون که درون شون مخفیه اینجا صحبت می کنن و نظرات دیگران رو میشنون خیلی خوشم اومد و من هم تصمیم گرفتم مشکلم رو در بین بگذارم.
من تا همین الآن همیشه خودم رو از دوستی با جنس مخالف و رل زدن چه مجازی چه حضوری یا حتی چت محروم کردم و همیشه خواستم دختر خوبی باشم. یک بار در ۱۴ سالگی دچار اشتباه شدم و با یک پسر چت می کردم امّا فقط در حد چت ساده بود پدر مادرم بهم شک کردن و خیلی بهم فشار آوردن و تنبیه کردن و کلاً گوشیم رو جمع کردن. من از اون موقع حتی سراغ چت هم نرفتم نه فقط به خاطر ترس، خودم هم خواستم خودم رو پاک نگه دارم.
(این رو بگم از نظر زیبایی هم مشکلی ندارم. چاق هم نیستم فقط باید امسال حسابی ورزش کنم تا به اندام ایده آلم برسم.)
ولی دچار گناه کبیره بدی (خودارضایی) شدم اون هم از سن خیلی کم وقتی بچه بودم حتی زمانی که راجع به رابطه جنسی اطلاعات نداشتم دچار این کار بودم تا همین الآن که شدیدتر هم شده حدود ماهی ۳ یا ۴ بار میشه که کنترل خودم رو از دست میدم و این کار رو انجام میدم وقتی تموم میشه این قدر احساس گناه، افسردگی، سرافکندگی میکنم که زجرش این قدر زیاده که اون لذّت در لحظه قطرهای از دریای زجر بعدشه...
هزار بار توبه شکستم و از خودم احساس خجالت میکنم پدر مادرم هم روح شون خبر نداره از این احساس نیاز من و فقط به فکر درس خوندن من برای کنکور امسال که میشه کنکور دومم هستن و اون قدر هم روشن فکر نیستن که بشه نیازهام رو باهاشون در بین بگذارم و فقط باعث میشه دیگه روم حساب نکنن
من تا الآن از لحاظ هوس رابطه با جنس مخالف خودم رو نگه داشته بودم امّا الآن که به این سن رسیدم واقعاً دلم می خواد عاشق شم و عاشقی کنم این قدر آدم احساساتی هستم که خیلی زود هم وابسته میشم و دل کندن برام سخته...
ولی نه میشه یک آدم درست حسابی پیدا کرد که همیشگی بشه و بعد یک مدت دور نندازم و نه میشه با وضع سخت گیری های خانواده م من با پسری ملاقاتی داشته باشم. حدود یک ماهه دارم دیوونه میشم و انگار یک حس نیاز عجیب و غریب به داشتن یک همدم جنس مخالف و حتی داشتن رابطه به من هجوم آورده خیلی روزها خواب می بینم عاشق یکی شدم خیلی همدیگه رو دوست داریم و می خوایم ازدواج کنیم این قدر در خواب حس شادمانی و انرژی زیادی دارم که دوست ندارم بیدار شم.
امّا بیدار میشم و می بینم هیچ کدوم از اون خوشحالی و قلب پر جوش و خروشم واقعیت نداره و خیلی حس تنهایی میکنم. بعد یک سال تو خونه برای درس خودم رو حبس کردنم. مقداری حس افسردگی هم سراغم اومده و آزمونها نشون میدن افسردگی دارم ولی هنوز باید دست و پنجه نرم کنم و یک سال دیگه هم تلاش کنم.
حالا با این همه مشکلاتی که دارم این رویابافی ها و حس نیاز به یک نفر مخالف هم روی مشکلاتم اضافه شده و دارم خفه میشم. چطور باید خودم رو کنترل کنم. کی نوبت من می رسه تا کی خودم رو برای کسی که هنوز نیومده و معلوم نیست کی بیاد پاک نگه دارم این قدر از جنس مخالف به خاطر زشتی که همیشه خانواده م درباره این کار میدونستن و می دونن فرار کردم که الآن حس میکنم خیلی دوست دارم با یکی دوست شم که به ازدواج تبدیل شه نه دوستی موقتی...
ولی اصلاً مهارت صحبت کردن و جذب کردن جنس مخالف رو ندارم حتی اگه به اجبار تا قبولی دانشگاهم صبر کنم باز هم نمی تونم کسی رو تحت تاثیر قرار بدم و دست و پام رو گم میکنم.
واقعاً اگه همین جور فرار کنم و به خاطر حرف خانواده م به این اشتباه دوستی نزدیک نشم آیا اصلاً اون حس عشق رو می تونم تجربه کنم؟ اون آدمی که قراره یک روزی با هم باشیم از کجا بفهمم کی و کجا قراره ببینمش تا کی باید صبر کنم و این حس نیاز لعنتی به عشق یا نیازهای جنسی رو تا کی باید تحمل کنم...
در آخر به نظرتون برم مشاوره و اینها رو در بین بگذارم؟ چون خیلی خجالتی هستم و از طرفی میترسم تا خانواده م بویی از این مسائل ببرن چون می دونم خوب باهاش کنار نمیان. اگه افراد سن من یا پایینتر تجربه دارن، مشاورها چیزی از مشکلات مون به خانواده مون نمیگن حتی کوچک؟ چون خیلی میترسم و تجربه ندارم.
← جهت اطلاع پدران و مادران (۱۵۸ مطلب مشابه) ← درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)
- ۳۱۰۰ بازدید توسط ۲۳۷۹ نفر
- سه شنبه ۱۲ مهر ۰۱ - ۲۲:۵۴