سلام دوستان
پستی که میذارم زیاد جنبه پرسشی نداره، بیشتر درد و دل هست و اونم اینه که من یه دختریم که در آستانه ۲۲ سالگی از دختر بودن خودم متنفر شدم، واقعا حتی احساس شرمندگی دارم و واقعا دنبال یه مرهمی هستم که کمی آروم بشم، نه این که به جوون هم بیافتین.
حالا بگم دلیل این حس بد من نسبت به دختر بودن چیه، من یه دختری هستم که همیشه استقلال فردی برام مهم بوده، درس خوندم از بچگی، الان هم یه رشته نسبتا خوب دولتی درس می خونم، خانوادم رفتار خوبی باهام داشتن، منو مقایسه نکردن، ولی اون چیزی که هر روز باهاش تو کوچه خیابون، جمع فامیلی و دوستام مواجه میشم چیزهایی هستن که باعث بشن من به بی ارزش شمردن جنس زن تو جامعه مون بیشتر آگاه بشم.
وقتی یه دختری کلی زحمت میکشه، درس می خونه، شاغل میشه، تا وقتی ازدواج نکرده اونقدرها پذیرفته شده نیست، ولی یه دختری که واقعا تن پرور بوده و حتی خانه داری رو هم بلد نیست، به واسطه یه نیمچه قیافه یا شانس ازدواج کرده، مردم یه جوری باهاش رفتار می کنن انگار مدال برده و به نهایت پیشرفت رسیده، چرا خودمون رو گول می زنیم، تو جامعه ما ارزش یه دختر مجرد واقعا کمه.
زمانی به این موضوع رسیدم که نه تنها تو قشر سالخورده یا تحصیلات پایین که تو قشر دانشگاهی دیدم، وقتی یکی از همکلاسی ها ازدواج کرده بود و خبر نامزدی اش رو آوردن، دخترها یه جوری حسادت می کردن!
حتی میگفتن راحت شد، دیگه درس نمی خونه، یا حتی وقتی استاد دانشگاه مون اومد بهمون گفت الان وظیفه شما بیشتر پیدا کردن شوهر هست تا درس، سعی کنید هر چی زودتر ازدواج کنید، دختر که سنش بالا بره کسی نمی گیرتش، این چیزها واقعیت جامعه ماست.
من اصلا و اصلا نمیگم ازدواج چیز بدیه، خیلی هم خوبه، این منو اذیت می کنه که چرا این همه ارزش، چرا با خانوم ها مثل یه کالا رفتار میشه که تاریخ انقضا داره که مثلا این قدر از سنت گذشت دیگه فرصت ازدواج کم میشه، نگاه های سنگین جامعه رو باید تحمل کنی. دیگه سنت یه کم بالاتر رفت دیگه یکی رو انتخاب کن دیگه حالا مهم نیست خوشت نمیاد، پس می خوای بمونی ور دست مامانت، انتظاراتت رو کم کن پیر شدی.
اینکه معلوم نیست جامعه از جون یه دختر چی می خواد، هر دختری اومد گفت خواستگار ندارم همه گفتن باید دیده بشی، تو اجتماع باشی، برو باشگاه، شنا، مسجد و ... .
واقعا چی شد که این جوری شدیم، مسجد در وهله اول مگه جای نماز خوندن نبود، مگه باشگاه برای ورزش نبود، مگه فعالیت های اجتماعی برای کسب درآمد یا کارهای خیریه نبود، چی شد که دخترها برای ازدواج خودشون رو به هر آب و آتیشی بزنن.
من قبلا از دختر بودن خودم راضی بودم، ولی هر چی با واقعیت ها رو به رو میشم، بیشتر از دختر بودنم متنفر میشم
اینی که پسرها هر چی سن شون بالا میره، باز چشم شون دنبال دخترهای کم سنه، الان من ۲۲ ساله چرا باید پسر ۳۲ ساله بیاد خواستگاریم، این همه دختر مجرد که فکر و دغدغه هاشون به هم می خوره، من صرفا جسم هستم؟، جسمی که تا جوون و تازه است با ارزشه؟
چه تغییری باید در زندگیم بدم که خواستگار داشته باشم؟
نکنه به خاطر جوش هام هست کسی منو نمی پسنده ؟
هر کس میشنوه که تا حالا اصلا خواستگار نداشتم باورش نمیشه
اون دختری که خواستگار نداره باید بره بمیره ؟
رک بگم خواستگار ندارم هر که میاد زنگ میزنه دیگه نمیاد
از خانوادم خجالت می کشم که با این سنم خواستگار ندارم
نمی دونم چرا اصلا خواستگار ندارم ؟
دلم خونه و اصلا خواستگاری ندارم!
چون چهره ام بچگانه است خواستگار ندارم ؟
32 سالمه و تا حالا حتی یک خواستگار هم نداشتم
← درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)
- ۵۶۵۳ بازدید توسط ۴۰۲۹ نفر
- سه شنبه ۲۴ دی ۹۸ - ۲۰:۳۸