سلام خدمت دوستان
من اصلاً آدم حسودی نبودم، ماجرای حسادت من از زمانی شروع شد که به دانشگاه پا گذاشتم، وقتی خودم رو در بین دختران ازدواج کرده در کلاس میدیدم واقعاً برام سخت بود و ذهنم کاملاً درگیر، تو بحث هاشون یه طوری حرف میزدند و بلند بلند میگفتند به دیوار که فلانی این مسائل برای تو زشته تو بحث ما نیا، من بودم و خودم، الآن چند ترم می گذره ولی ذهنم درگیره اون مسائله.
وقتی میدیدم فلان دختر همسن من با یه پسر همسن ازدواج کردند خونه آنچنانی ماشین و ...، الآن خوش و خرم برای خودشون زندگی می کنن و من هنوز که هنوزه مجردم، دریغ از یک خواستگار، چیزی کم ندارم از چهره، متین باوقار اخلاق، فقط نمی دونم چرا.
روز و شبم شده فکر ازدواج، چکار کنم، حسادت ازم دور بشه. هر چی به داشته هام فکر میکنم افاقه نمی کنه، امیدوارم کسی باشه ببینه با حرف هاش منو آروم کنه.
مرتبط :
حسود شدم، دلم نمیخواد کسی از من سرتر باشه
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
حسادت کردن (۲ مطلب مشابه)