سلام
من یه دختر مجردم. بیماری های زیادی برام پیش میاد که هر روز گرفتارم. تا این درد ساکت میشه ی مشکل دیگه پیش میاد.
مدام دکتر میرم، یعنی تفریحمون شده دکتر رفتن . مشکلم از تلقین هم نیست. واقعا مریض میشم. طوری که همین یک هفته پیش دکترم بهم گفت "تو چقدر بلا سرت میاد!!!" خیلی فکر کردم علت این درد و مرض های پی در پی چیه؟ الحمد الله نون حلال که میخوریم تا اینکه امروز به این نتیجه رسیده که شاید علت بیماری های مختلف و مداوم من قطع رحمه.
رفت و آمدمون با فامیل خیلی کمه. فامیلامون یه شهر دیگه ن اکثرا و فقط یه عده توی شهرمون هستن. منظورم از فامیل خاله ،عمه و عمو و داییه.
اونایی که دورن چند ماه یه بار میان ،ولی ما خیلی کم مسافرت میریم.حتی اگرم بریم بعضیاشون دعوتمون نمی کنن. یا مثلا یکیشون میان خونه مون اما وقتی میریم شهرشون رفتارای زننده زیاد می کنن. مثلا خانمه رفت اسپند دود کرد رو وسایلش چرخوند ،یا خودش برای همه غذا می کشه و غذایی که برای یه آدم بزرگ میکشه خیلی کم و مسخره ست ولی بچه های خودشو تحویل میگیره.
در صورتی که فقیر نیستن و البته اونا بیشتر خونه ی ما میان. یا طرف یه خورشت خوری خالی و کم جلوی ما میذاره بعد مدام فامیلای خودشو تحویل میگیره.
آدم برای غذا جایی نمیره و یه نون و پنیر بی منت خیلی بهتر از اینجور رفتارها و جیره بندیه. یا بعد از غذا مدام به دختراش تشر میزنه ظرفارو بشورید و اونا هم میرن تو اتاقشونو و درو می بندن. من خجالت می کشم ظرفارو می شورم.مهمون میاد ظرفا برای منه،مهمونی هم میرم همینطور.
یکی دیگه از فامیلا هر موقع میاد خونه مون مدام سرش تو گوشیشه و با ما حرفی نمیزنه. کلی زحمت بکش و غذا درست کن غذاشو میخوره و دوباره سرش تو گوشیشه. شهرشون هم میریم دعوتمون نمی کنه. یا فامیلایی که تو شهرمونن.
عمه هام که کلی مادرمو اذیت کردن. من ازشون محبتی ندیدم. و یکی شون بچگی مونو کوفتمون کرد. من تا بحال یه عیدی از دستش نگرفتم حتی یه 500 تومنی!! در صورتی که هم خودش و هم بچه هاش از پدرم عیدی می گیرن. بچه ش مریض شد،شوهرش مریض شد پدر و مادرم رفتن بهش سر زدن و کلی براشون خرید کردن اما ما برامون مریضی پیش بیاد و خبر دار بشن حتی حالمون رو نمی پرسن ،اومدن پیش کش.
یا اون یکی ها ما رو تو زحمت میندازن مامانم هر مناسبتی داشته باشن میره ولی اونا هم حتی تلفنی حال آدمو نمی پرسن.هر موقع چیزی پیش بیاد که لازمه پولی خرج کنن باهامون قهر می کنن و ی مدت ازشون خبری نمیشه.
من باید با این آدما صله ی رحم کنم. فامیلایی که حتی دعوتمون نمی کنن. عمه ای که من تا بحال ی بار غذای خونه شونو نخوردم. خاله ای که چون محجبه م ازم خوشش نمیاد و مارو نمی پسنده.
دلم نمیخواد وقتی مُردم یه نفر برام فاتحه نده. دلم نمیخواد این روند ادامه داشته باشه.البته در خونه ی ما به روی مردم بازه، اونا می تونن بیان ولی من باهاشون ارتباط تلفنی ندارم.ی بار فهمیدم یکی از عمه هام مریضه پیامکی حالشو پرسیدم توبه کارم کرد و اشکمو در آورد.
بخدا مامان من خیلی به اینا خوبی کرده. خیلی زیاد. کلی از مادر بزرگم پرستاری کرده ،مامانم اصلا کینه ای نیست، شاید خوب بودن زیاد مادرم باعث شده دیگران سوء استفاده کنن.
یا همون خانمی که میاد و سرش تو گوشیشه براش پیام می فرستی جواب نمیده یا مثلا ی جک بفرستی ی جک بد ( شوخی با مقدسات ) می فرسته که با عقاید من جور در نمیاد.
نمی دونم باید چیکار کنم. واقعا بهمون بد کردن و من دوست نداشتنشون رو حس می کنم. البته یکیشون ازم خواستگاری هم کردن و محترمانه جواب رد شنیدن. اونم چه خواستگاری ای!!!!
به من بگید چیکار کنم؟ حس می کنم عامل خیلی از مشکلات من قطع رحمه.به خدا دوست دارم رفت و آمد درست داشته باشیم. دوست دارم بیان خونه مون و ما هم بریم. ولی خط خونه ی ما یک طرفه ست. فقط میان!!! من عیدها از آدمایی پذیرایی می کنم که اصلا مجال نمیدن ما بریم عید خونه شون.یا اگرم ما اون سال عید مسافرت رفتیم،خونه ی بقیه ی فامیلا هم خودم باید از خودمون پذیرایی کنم. از همه پذیرایی می کنم ولی بقیه زورشون میاد از من پذیرایی کنن.
خونه ی مادربزرگم که همه جمع میشن ازون همــــــــــه آدم توقع دارن من ظرف بشورم. یه بار تصمیم گرفتم ظرف نشورم فرداش بهم گفتن چون دیروز نشستی امروز ظرفا مال توئه. یا صبح میریم ظرفای صبونه شونو کف زدن به من میگن بشور، من پوستم حساسه. خب اگه شما مهمونید منم مهمونم.اگه شما ده ساله ازدواج کردی، من یه دختر مجردم.
مامانم که دوباره به عمه هام خوبی می کنه ولی اونا تو روز سختی تنهامون میذارن. فامیلای خودشم که فامیلای خودشن و هیچ وقت(بجز یه بار) دربرابر بی احترامی ای که دیگران بهمون می کنه بلد نیست حتی با مهربونی و شوخی پشتمون باشه و ازمون دفاع کنه...
نه پدرم دفاع کرده نه مادرمون. هر کی هر رفتاری دلش خواسته باهامون کرده و اینا هیچوقت هیچ جوابی نداشتن.ی بار هم که مامانم ازم دفاع کرد طرف رفتارهای زشت تر و زننده تری از خودش نشون میده.
عمه هام همیشه تو روزای سختی مارو خواستن و ازمون توقع داشتن ولی شب یلدا هایی که دور هم جمع میشدن مارو خبر نمی کردن، نمیذاشتن پدر بزرگم حتی از نذریش به ما بده! شما باشید چیکار می کنید؟اون قدر به درد و مرض های مختلف مبتلا میشم که فکر می کنم علتش همین کم کردن ارتباط با دیگرانه. ولی چه کنم که دوستم ندارن و منم ازشون دلخورم. اون فامیلایی که دورن از بچگیِ من شهر دیگه ای بودن و حرفشونو اصلا نمی فهمم،مدلشون با ما فرق می کنه،محرم و نامحرم و حجاب خیلی براشون مهم نیست ولی ما برعکسیم.و اونا مارو نمی پسندن.
حتی اگرم بخوام باهاشون ارتباط برقرار کنم نمی تونم. سختمه. قلبم باهاشون نیست، براشون دعا می کنم ولی منم با این اتفاقات دوستشون دارم،اگه لااقل ی بار بهم خوبی کنن یادم میره و کینه ای نیستم..پیام میدم جواب نمیدن.با اینا چیکار کنم؟.
یکیشون مریض بودم تو بیمارستان بهم زنگ زد و گفت" می بینم که ... !!! خوشم میاد نمی تونی جوابمو بدی!!! " خب این شد احوال پرسی ،بعد مامانم میگه نه منظوری ندارن!
یا دوستم فهمید من مریضم و عمل کردم، یه بار حالمو نپرسید به جاش پیام داده چرا احوال نمی پرسی؟ مگه خودش یه بار حال منو پرسید؟!
اصلا رفتار من مشکلی داره؟ من حساسم ؟ رفتار درست چه رفتاریه؟ چطور باشم که باهاشون ارتباط محترمانه داشته باشم ؟نه قطع رابطه و نه ازم سوء استفاده کنن ...
مرتبط با صله رحم:
می خوام با خواهران و برادران خانمم قطع رابطه کنم؟
با بیشتر فامیل قطع ارتباط کردیم
قطع ارتباط با فامیلی که زیاد ازشون بدی دیدم اشتباهه؟
صله رحم و تبری از کسانی که جز شر و بدی چیزی ندارند
← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)
- ۱۷۱۵ بازدید توسط ۱۲۲۹ نفر
- سه شنبه ۱۶ شهریور ۹۵ - ۲۲:۰۰