سلام
من27 سال دارم و دختر هستم. در یک اداره دولتی کار میکنم در هفته یکبار به مرکز اموزشی از طرف اداره میرم که در اونجا با کسی اشنا نیستم حدود دو سال هست که به این مرکز میرم ، یک روز که صبح زود بود و صبحانه نخورده بودم سر راهم چند تا کلوچه گرم خریدم و تا کلاس شروع نشده بود میخواستم بخورم که یکی از اقایانی که در اون مرکز کار میکنن گفتن وای بوی نون داغ!
منم بهشون تعارف کردم ، کلا توی صورت اقایون به ویژه در درس و کار نگاه نمیکنم چون عواقبش رو میدونم. اون روز هم هاله ای از ظاهرشون دیدم و دقت نکردم.
به علت اینکه ، بابت کلاس به صورت ساعتی باید پول پرداخت کنم هر بار که کلاس تمام میشد قسمت صندوق داری میرم و پول میدم هر بار هم با توجه به اینکه کدوم صندوق خلوته میرم پرداخت میکنم چند بار پیش همین اقا پرداخت کردم چون بعدا که بارها پرداخت کردم با توجه به هاله ای که دیده بودم فهمیدم همون اقاست ، خیلی جدی و مغرور برخورد کرد یکم هم بد اخلاق منم همیشه جدی و اروم و مودبم .
خلاصه با این مقدمه میخوام بگم بین ما هیچ نوع رابطه و شناختی نبوده. تا اینکه بعد گذشت یک سال و نیم ، دو تا از اقایونی که اونجا کار میکردن کم کم به بهانه درس و کار سعی کردن با من اشنا بشن و منم طبق معمول خودمو ازشون دور کردم چون از این نوع اشنایی ها بدم میاد .
اما حس میکردم رفتار اون اقا یجوریه انگار از وقتی این دو نفر به من توجه میکردن منو از پشت سر نگاه میکنه و ...
یک روز که توی خونه پدرم با من دعوا کرده بود و رفتم مرکز توی فکر بودم و سر درد داشتم یهو نگاهم به این اقا افتاد منم اخمام تو هم بود ، از اون به بعد حدود یک ماه هم به مرکز نرفتم چون دچار سانحه شدم بعد یک ماه که رفتم دیدم بجای اون مرد محکم و مغرور یه ادم نامرتب و خیلی غمگین پشت صندوق قوز کرده اما تا مدتها بعد از رفتن من هم همون حالت رو داشت.
تا اینجا هم همچنان هیچ رابطه و اشنایی بینمون نبود جز اینکه توی دلم از این حالت مغرورش بدم میومد.
تا اینکه چند هفته پیش حس کردم داره پشت سرم میاد توی راهرو ، نگاهشو به خودم حس میکردم منم اهمیت ندادم و... باز روز بعد که رفتم به صندوق پول بدم سرشو بلند کرد بدون اینکه بهم نگاه بکنه گفت بیا .
تعجب کردم بیا یعنی چی ... اخه من صندوق بغلیه این اقا پرداخت کردم تا جای ممکن سعی میکردم به صندوق این اقا مراجعه نکنم.
تا اینکه دیروز تا وارد مرکز شدم تمام همکاراشم نشسته بودن ، سریع خودشو به من رسوند و با لبخند نگاهم میکرد من زیرچشمی میدیدم ، یه قسمت راهرو یک ردیف طبقه بندی بود که زد بهشون حواسش نبود همه رو ریخت ، خیلی حالت روحیش با همیشه فرق داشت شاد بود لبخند میزد اومد رو برم برخلاف همیشه تو صورتم و نگاه میکرد ولی من نگاش نکردم و مثل همیشه معمولی کارامو انجام دادم، اینم بگم زمانیکه به قفسه ها برخورد کرد چند تا از همکاراش گفتن حواستو جمع کن ، لحظه ای هم که توی راهرو سریع خودشوبه من رسوند یکی از همکارای اقا بهش گفت محمد امار گرفتنت تموم شد ؟ و حس کردم همکاراش با یه لبخندی نگاهش میکنن.
این تغییر رفتار یکباره معنیش چیه؟
مشکل من اینه که اگر خاستگاری بکنه ، با پدرم چکار کنم؟ پدرم مشکل روحی داره و تحت نظر دکتره و خیلی بدبین و شکاکه با اینکه منو دوست داره و بهم اعتماد داره اما بخاطر بیماریش اگر بگم کسی ازم خاستگاری کرده باور نمیکنه و بهم میگه تو باهاش دوستی داشتی و الان داری فیلم بازی میکنی. من بخاطرحفظ عزت تفس و نجابتم هر بار کسی خاستگاری کرده رد کردم و به پدرم نگفتم چون از تهمت متنفرم . پدرم دست خودش نیست تحت تاثیر بیماریش این افکار رو داره.
ما هیچ فامیلی نداریم و از طرفی مادرم هم زنی منفعل هست و نمیتونه به پدرم چیزی بگه چون پدرم به اونم تهمت میزنه.
حالا نظر شما چیه؟ اگرقصد اون اقا دوستی باشه که جوابم منفیه و هیچی اما مشکل زمانی هست که بخواد خاستگاری بکنه. چکار کنم؟
مرتبط:
چطور در مدت زمان کم، یه تغییر در خودمون ایجاد کنیم ؟
می خوام دیدگاه بدم رو نسبت به ازدواج تغییر بدم
میشه لهجه رو در مدت کم تغییر داد ؟
بعضی اوقات شک می کنم که امکان تغییر وجود داره
اخیر اتفاقاتی برای من افتاد که دیدگاهم رو به زندگی خیلی تغییر داد
آقایون در چه شرایطی تغییر میکنن ؟
از وقتی به دختری علاقمند شدم رفتارم تغییر کرده
به شوهرم قول دادم تغییر کنم وگرنه ترکم کنه
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۳۰۴۴ بازدید توسط ۲۴۹۵ نفر
- پنجشنبه ۱۳ اسفند ۹۴ - ۲۱:۱۷