سلام ..
راستش توی این دو ماه اخیر اتفاقاتی برای من افتاد که دیدگاهمو به زندگی خیلی تغییر داد. درسته که این اتفاق برای من افتاده اما خالی از لطف ندیدم که بدای شماها هم بنویسمش شاید به درد کسی بخوره و بتونه باهام همزاد پنداری کنه...
حدودا دو ماه پیش بود شایدم بیشتر. درگیر زندگی روزمره بودم. مشکلی توی زندگیم نبود اما مدام واسه خودم مشکل و غصه درست میکردم و بهش پر و بال میدادم و یه جورایی دچار یاس و نخوت میشدم.. حتی نمازایی که میخوندم نماز نبود. بی حوصله. ناامید. افسرده.. مدام یه ترس یا غصه واسه خودم درست میکردم و اینقد بهش فکر میکردم که اشکم در میومد! اما اصلا متوجه این نبودم که دارم با خودم چیکار میکنم. نه حوصله ی خونه داری داشتم نه آشپزی و ....
تا اینکه یهویی مریض شدم. یه مریضی عجیب و غریب که هر روز یکی از اعضای بدنمو از کار مینداخت! کاملا زمین گیر شده بودم
نصف ظرفامو توی این مدت سوزوندم چون تا خودمو پای گاز میرسوندم دیگه دیر شده بود و ظرفه از دست رفته بود!! دراز به دراز توی خونه افتاده بودم و تنها چیزی که کنارم بود کنترل تلویزیون و گوشی موبایلم بود! هر دو سه روز یه بار یه عضو بدنم درگیر میشد.
وسطاش معدمم درگیر شد که دیگه نزدیک 3-4 روز لب به غذا نزدم به حدی که قشنگ پوست شکمم به کمرم چسبیده بود و از گشنگی دل درد شدید داشتم! توی این دو ماه حسرت چیزا رو میخوردم.
حسرت نمازایی که تا اون روز با اون همه سلامتی با بی میلی میخوندمشون و امروز که سلامت نبودم با تمام اشتیاقم سر نماز میرفتم اما حتی نشسته توان خوندن نداشتم! عاشق سجده های طولانی شده بودم اما نمیتونستم سرمو ببرم پایین و روی مهر بذارم..
وقتی سالم بودم خیلی دنیا رو واسه خودم عزیز و بزرگ کرده بودم به حدی که دل کندن ازش برام سخت بود. گاهی وقتا به این فکر میکردم که اگر خداینکرده شوهرم چیزیش بشه خودکشی کنم و ... حب دنیایی که میگن به کل گرفتارم کرده بود..
اما توی دو ماه بقدری سختی کشیدم که از دنیا بریدم از طرفی از مرگ میترسیدم و از طرفی آرزوم شده بود. مدام حسرت زمانی رو میخوردم که سلامت بودم و قدرشو نمیدونستم. مدام حسرت نفسایی رو میخوردم که بدون درد میکشیدم و قدرشو نمیفهمیدم
به خیلی بیماریهای خطرناک و لاعلاج در موردم مشکوک شدم و پیش هر دکتری که میرفتم فکر میکردم دیگه آخر خطم.. توی این دو ماه بارها و بارها مثل گل کوزه گرا مچاله شدم و از نو ساخته شدم... انگار خدا عزمشو جزم کرده بود که منو آدمم کنه..
بالاخره یه دکتر فهمید چی شده و یه درمان درست و حسابی برام گذاشت.. اولین دوز دارو رو که گرفتم ازین رو به اون رو شدم. کامل سرپا شدم طوری که انگار دیروز سالم سالم بودم و هیچ اتفاقی نیفتاده..
اولین نمازی رو که بعد از سلامتیم خوندم کامل یادم میاد از اولش تا آخرش اشک ریختم با تمام عشقم جلوی خدا سجده میزدم . منی که اون همه واسه نماز صبح تنلبی میکردم از اذان صبح تا یکی دو ساعت پشت سر هم نماز صبح میخوندم!
منی که هر روز ساعت 11 به زور از خواب بیدار میشدم و نه حوصله ی تمیز کرون خونه رو داشتم نه آشپزی. الان هر روز از 6- 7بیدارم و دارم مرتب میکنم و با عشق آشپزی میکنم!
توی اولین نمازم بعد از سلامتیم به خدا گفتم هر چی که دارم مال خودته. ببخشید که اینجوری به داشته هام چنگ زده بودم! همسرم خانوادم سلامتیم همش مال خودته. توی این دو ماه میتونستی همشونو برای همیشه ازم بگیری و من قدرتی نداشتم که بخام بهت گله و شکایت کنم.
تازه فهمیدم که معنای قربانی کردن اسماعیل چی بوده. با تمام وجودم اسماعیلمو سر نمازم قربانی کردم . به خدا گفتم همین که دوباره به من فرصت دادی طعم سلامتی رو احساس کنم منت رو سرم گذاشتی. خیلی نادون بودم که قدر همچین نعمتی رو نمیدونستم و مشکلات ریز دنیا رو اینقد واسه خودم گنده کرده بودم..
اینارو براتون نوشتم چون اگر تا دیروز از زبون کسی میشنیدم اهمیتی نمیدادم چون درکی از این موقعیت نداشتم. نوشتم شاید کسی بتونه باهام همزادپنداری کنه و قدر داشته هاشو بدونه.
زندگی خیلی کوتاهه . دنیا اصلا اینقدرها جدی نیست که ماها جدیش میگیریم و زیر بار مشکلاتش خورد میشیم. توی این دو ماه که من به خط پایان رسیده بودم تازه میفهمیدم که چقد دنیا کوتاه و پوشالیه و چقد ماها الکی بهش دل بستیم و درگیرش شدیم.
شماهام اگر تجربه ی منو تجربه کرده بودید الان مث من از لحظه لحظه ی زندگیتون به خدا شکرگزاری میکردید. همین نفسی که الان داریم بدون درد میکشیم جای شکر داره. الکی غصه ی هیچ و پوچ رو نخورید.
این چی گفت و اون چیکار کرد و پدرم معتاده و برادرم دست بزن داره و .... همه رو بریزید دور. با عشق زندگی کنید حتی اگر فکر میکنید بدبخت ترین آدم دنیا هستید سخت در اشتباهید چون با یه همچین تلنگری از طرف خدا ، تازه میفهمید که چقدر خوشبختید..
یکتا
مرتبط:
چطور در مدت زمان کم، یه تغییر در خودمون ایجاد کنیم ؟
می خوام دیدگاه بدم رو نسبت به ازدواج تغییر بدم
میشه لهجه رو در مدت کم تغییر داد ؟
این تغییر رفتار یکباره معنیش چیه؟
بعضی اوقات شک می کنم که امکان تغییر وجود داره
آقایون در چه شرایطی تغییر میکنن ؟
از وقتی به دختری علاقمند شدم رفتارم تغییر کرده
به شوهرم قول دادم تغییر کنم وگرنه ترکم کنه
← مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه)
- ۳۸۲۷ بازدید توسط ۳۰۴۲ نفر
- سه شنبه ۳ آذر ۹۴ - ۰۹:۰۰