خانواده برتر

سلام

خدای عزیزم کلاا خیلی به من  امداد غیبی میرسونه الهی شکر :) مثلا

یه بار یه نفر میخواست به اسم ازدواج منو فریب بده, من خودم حس میکردم یه مشکلی هست اما یه کم قضیه احساسی شده بود واسه همین سردرگم بودم که چیکار کنم! از خدا خواستم که کمکم کنه!

اونم قربونش برم مثل همیشه کمکم کرد. اون فرد یهو  اتفاقی خودشو لو داد و من دیگه رابطه امو باهاش قطع کردم.

یه بارم  میخواستم ,فکر کنم, برم کنکور بدم! خیلی استرس داشتم در حد لالیگا. سوار ماشین بابام داشتیم تو بلوار میرفتیم یهو یه تابلو بزرگ رو دیدم روش نوشته بود:" دلت شور نزنه! خدا کریمه" اینو که خوندم احساس کردم خود خدا این جمله رو بهم گفته خیلی آروم شدم و رفتم و کنکورمم عالی دادم.

یه بارم تو نت بودم تو سالن مطالعه کتابخونه, شیطون داشت وسوسه ام میکرد که برم عکسای ناجور ببینم, واقعا نمیخواستم اینکار رو بکنم, اما دیدین یهو آدم دلش میکشه! درگیر یه دعوای درونی بین نفس و وژدانم بودم که یهو یکی از دوستام که انگار گرمش شده بود پاشد اومد کنار پنجره  ای که پشت سر من بود ایستاد تا خنک شه! یطوری که میتونست صفحه لپ تاپمو ببینه! همونطوری کلی وقت اونجا وایساد! منم خب جلو اون نمیتونستم کاری بکنم! خلاصه این امداد غیبی واقعا واسم لذت بخش بود. اینقده کیف کردم که اون روز اون گناه رو به کمک خدا نکردم که نگو. واقعا حس میکردم خدا هوامو داره و دستمو گرفته که ازش دور نشم :)

سلام

داستان زندگی من کلاٌ امدادهای پروردگارم بوده . وقتی توی باتلاق کثیف زندگیم چیزی به غرق شدنم نمونده بود پروردگارم بهم قدرت پرواز داد. زندگی و شخصیت و اعتقاداتم با 8-7 سال پیش  زمین تا آسمون فرق کرده . این پست  یه جورایی شبیه نقطه عطف زندگیه داستان زندگیم خلاصه وار تو اون پست گذاشتم. کلاٌ تو زندگیم امدادهای پروردگارم رو  تو موقعیت های مختلف زیاد تجربه کردم اما بزرگترین تجربه م داستان زندگیمه .

زندگیتون پر از امدادها ی پروردگار . در پناه حق!!

الان من رو لبه پرتگاه هستم امیدوارم خدا نگهم داره تا بیام بگم

ولی نمیدونم وقتی درس نشه چرا شاکی میشم کاش میتونستم بی کفایتی خودم میدونستم ولی میگم چون خدا نخاست نشد کاری هم ندارم که شاید باعث ضررم بود

ببخشید دوباره اومدم گفتم دوتا خاطره خوبی بگم برم

یکیش یادمه پیشدانشگاهی میخوندم شیمی امتحان ترم بود هیچی نخونده بودم هیچی هم بلد نبودم همینجوری ی نمونه سوال کتاب آموزشی رو نگاه کردم دیدم هیچی بلد نیستم فقط اون سوالارو خوندم گفتم شاید مثل اینا باشن به امید سه چهار رفتم امتحان ورقه ها رو دادن همینکه چشم افتاد ب سوال اول دیدم همون نمونه سواله یک کلمه هم تغییر نداشت هیچی بیست گرفتم خخخ

یکبار هم تو دانشگاه تو همین ترم یکی از درسهارو یک کلمه هم نخونده بودم بعد تستی بود همه رو شانسی زدم ۱۴ گرفتم حالا بماند درسی رو در حد ۲۰ خونده بودم اونم ۱۴ گرفتم

البته اینا بنظرم زیاد مهم نبودن ولی خدا از چیز درم آورد

خداروشکر

تو حیاط آتیش روشن کرده بودیم برای پخت غذایی آتیش خیلی زیادی بود رو اتیش هم دیگ بزرگ پرآب جوش.اومدم جای چوب هارو جابجا کنم که آتیش شعله ی بیشتر بگیره یکدفعه نمیدونم چی شد که با سر رفتم سمت آتیش .انگار پاهام لیز خورد یا چی نمیدونم واقعا متوجه نشدم که چی شد که ول شدم و روبه جلو رفتم تو آتیش. چند ثانیه بیشتر طول نکشید این اتفاق.منی که به هیچ جا بند نبود دست و پام یکدفعه ایستادم واقعا خودم نبودم منو نگه داشتن چون اون لحظه همه چیز رو برای خودم تموم شده دیدم و فکر میکردم که صورت قشنگمو برای همیشه از دست دادم واقعا هم نمیتوستم خودمو نگه دارم چون پاهام رفته بود و جلوم هم آتیش بود نمیتوستم تو آتیش دست بذارم که خودمو نگه دارم.ولی وایسادم. وقتی اون لحظه تموم شد و من به خودم اومدم و اتفاقی که افتاده بود از جلو چشمم عبور کرد اسمشو چیزی غیر از معجزه نتونستم بذارم.

اولین بارم هم نبود که این کار رو انجام میدادم.خدا رحم کرد بهم 

اولین مورد///1ـخوب!نزدیک به سه سال بود که میشناختمش،ینی اون زمان بیشتر اسمشو شنیده بودم و چیزه زیادی ازش نمیدونستم!...ولی سال قبل یه اتفاق دیگه افتاد!من داشتم عاشقش میشدم:)عاشق یه پسر خیلی نجیب!پسری که به نظرم خیلی مردونه و معقول رفتار می کرد!...اما...اوایل فهمیدم با کسی در ارتباطه.از همون اول فهمیدم رابطشون طولانیه...راستش از منه دیوونه اینکار برمیومد هر کاری برای رسیدن بهش بکنم!حتی رابطشونو خراب کنم...ول اینکارو نکردم و با خودم گفتم کثیف ترین ادم دنیایی بخوای همچین کاری کنی!دیگه دورور پسره نبودم و خیلی کمتر بهش فکر میکردم.ولی واقعا از ته قلبم دوسش داشتم:)چند ماه پیشم بنابردلایلی خیلی با هم درگیر شدیم و باز یه حس قدیمی داشت سر باز میکرد.خصوصا اینکه احتماله 90% 6/7 ماه بعد همسایه بشیم!ولی فقط با خودم میگفتم گریه دختر دیگه رو در نیار.یکی از دوستام قضیه رو میدونست...حتی به منم میگفت لیاقتش بیشتر از اون دخترست!:|و همش تو گوشه من میخوند که تو از اون دختر سرتری و این حرفا!منم فکرای شیطانی به سرم میزد ولی سعی کردم کم کم بهش فکر نکنم.ولی یه چیزایی نگهم میداشت...تا اینکه!یه خبرایی رسید...این اقا پسر داستان من که لنگه نداشت برای من بد ذات از اب در اومد:)!...پسری بود که دوستاش براش دختر جور میکردن!...دختر که 3 سال اینا باهاش بود و رفته بود با دختر دیگه!اون یکی دخترم ول کرده بود و الان با یه شخص دیگس!هر دو تا دختر اسیب روحی دیدن و در حدی بوده که اون دختر بیچاره یه سال افسردگی گرفته بوده!(البته خیلی ادم بیچاره ای هم نبود!:|...)یعنی دقیقا اون زمانی که من فکر میکردم در ارتباطن چند وقت بعدش به هم زدن،ینی ممکن بود با دونستن جداییشون احمقانه ترین کار دنیا رو بکنم!...و میدونید عکس العملم چی بود؟فقط خندیدم...از ته دل!ینی اومده بودم خونه مامانم میگفت تو چرا انقدر شارژی؟خبریه؟...و فقط به حماقت خودم میخندیدم و تازه نگاه کردم اون اصلا درحد من نیست!دوستای اون کجااااا و من کجا؟آینده من کجا و اون کجا...ادمایی که دورش بودن و من میگفتم اون در حد اونا نیست:)!تازه فهمیدم از اونام بدتر بوده...چشمام رو بسته بودم ولی خدا چشامو وا کرد:)!و در یه آن همه چی پرید!از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون!هنوزم اخر اخرش دوستش دارم ولی نه برا خودم...به عنوان ادمی که مسیرش رو اشتباه رفته و قطعا با سر میخوره زمین...ولی چه میشه کرد!خدا خودش همه جوونا رو عاقبت به خیر کنه مام توشون:)

سلام

خیلی ازامدادهای خدا رواصلا متوجه نمیشیم..خیلی وقتا به مومیرسه ولی خدا نمیذاره پاره بشه..

من راننده ی کشنده امالان..شغل خطرناکیه وبارها معجزه رو باتمام وجودم حسکردم..

مثلا اوایل خرداد امسال روزپنجشنبه بودبارزده بودم وازشهری تواستان خودمون داشتم ردمیشدم..نرسیده به قبرستون شهر وقتی سرعتم حدود۸۰ تابودلاستیک تریلر دراومد ورفت وسط جمعیتی که پنجشنبه اومده بودن قبرستون..من دیدم که لاستیک رفت وسط جمعیت..خیلی ترسیدم..ولی درکمال ناباوری به هیچکس نخورده بود..۲تادرخت کوچیک روخوردکرده بود ولی به احدی برخوردنکرده بود!!

یه بارم سال گذشته بارزده بودم ویه سر حدود۴ساعت روندم..تااینکه پلیس راه شیراز وایسادم که یه استراحتی بکنم..تاکاملا وایسادم صدای بلند کنده شدن وافتادن گلگیر ماشین رو روی لاستیکا شنیدم..دقیقا موقعی که وایسادم این اتفاق افتاد..قطعا اگر توحرکت این اتفاق می افتاد ماشین چپ میشد!!

موردای این شکلی روزیاد داشتم ودرمورد بقیه هم زیادشنیدم..

خدایا نوکرتم..هوای هممونو داشته باش..امیییین

امداد های خدا رو در زندگیم زیاد دیدم و اینو لطف و محبت خدا میدونم به بنده کوچکش

و این امدادها رو موقعی دیدم که یا به اوج نا امیدی رسیده بودم و از بعضی چیزا واقعا خسته و درمانده شده بودم . ازش خالصانه کمک می گرفتم و جواب میدادو جواب میده . 

همه چی در دست خودشه وقتی به این باور داشته باشی . ارامش داری و خیالتم راحت میشه .

فقط باید بگم که در کاراش حرف نداره و کارش عالیه فقط باید بهش ایمان داشته باشی و صبور باشی 

خدایا شکرت 

یه اتفاقی برام افتاده بود چندسال پیش یادش میفتم شرمنده خدا میشم.به معنای واقعی کلمه خطر از بیخ گوشم گذشت خییییییییلی لحظه حساسی بود خییییییییییییلی.شرمندم نمیتونم تعریفش کنم.خدا به دادم رسید😭😭 خدایا منو ببخش اگه نتونستم اونجور ک لایقت هست شکر گذاری کنم🙏😭 

«...و او را از جایى که گمان ندارد روزى مى‏ دهد...» 

خدا خیلی مهربانه و بیشتر اوقات دستی نامرئی هست که بهمون کمک میکنه، بدون این که بفهمیم!

اما جایی که کاملا کمک خدا رو دیدم؛ یه ماجرایی برای من رخ داده بود که ممکن بود آبروم بره و شکست روحی بدی بخورم...توی دانشگاه یکی از استادامون زن داشت و به من هم...استغفرالله...من درباره وضعیت تأهلش دقیق اطلاع نداشتم...در واقع رفتارهای اون بود که روی من تاثیر گذاشت و حتی تا مرز گفتن حرف‌هایی که از رفتارها و حرفهای اون آدم برداشت کرده بودم به خودش هم پیش رفتم اما خدا خیلی خیلی رحم کرد و منو از بیراهه نجات داد...فقط یادمه روزی که اون آدم میخواست موضوع رو بهم بگه تمام معصومین (ع) رو صدا زدم و کمک خواستم...اون غیرمستقیم حرفاشو زد و من از همه جا بی خبر دلم لرزید فکر کردم راست میگه اما...خدایا من لایقش نبودم من گناه کردم اما تو مهربان تر از اونی بودی که فکرشو میکردم و تو نجاتم دادی...اگه خدا نجاتم نمی داد اگه اون حرف‌ها رو زده بودم، رویی نداشتم توی روی خودشو بقیه نگاه کنم...

خداوند فرشته نجاتی برای من فرستاد که من از طریق اون تونستم قصد واقعی و شوم اون آدم رو بفهمم...اگه اون فرشته مهربان نمی بود، قطعا شکست سختی توی زندگیم می‌خوردم. الان اصلا از اون قضیه ناراحت نیستم بلکه شرمنده ام از لطف خدای مهربان...

خدایا هزاربار شکرت که این بنده حقیرت رو نجات دادی در حالی که لایقش نبودم اما منو شرمنده لطفت کردی تا بعد از این بیشتر حواسم باشه...

خدایا اون آدمم هدایت کن تا حواسش به زندگیش با همسرش باشه الهی آمین 🌹🌹🌹

مطمنن خدا در هر لحظه و هر ثانیه هوامونو داشته و حواسش به هممون هست ولی خب اگه به خودمون بنازیم و حس قوی بودن و بی نیاز بودن داشته باشیم به حال خودمون واگذار میشیم.
من هر وقت چیزی گم میکنم و هر چی میگردم پیدا نمیشه، موقعی که دو رکعت نماز بخونم بلافاصله دیدم که پیدا شده، که اولین بار سوم دبستان وقتی  خیلی بچه بودم و درست خدارو نمیشناختم، تجربش کردم .

یا اینکه یادمه پله خونه ما خیلی خطرناک بود همیشه هم چن بار من یا اعضای خانواده ازین پله میوفتادیم پامون یا سرو دستمون زخمی میشد .  تا اینکه یه روز تا یک قدمی مرگ رفتم که باخودم گفتم من اگر صلوت بفرسم محاله که ازین پله ها بیفتم، دیگه یادمه ازون موقع که این عهدو با خودم بستم که قبلش صلوات بفرسم حتی چشم بسته هم بالا پایین میرفتم یک بارم طوریم نشد.

در مورد کنکور هم که جز بحرانی ترین لحظات زندگی هر کسیه، دیدم که خیلی از دوستان شبیه من تجربشو داشتن. من موقع کنکور ۱۸ سالم بودخیلی ناامید و تنها بودم، حسابی تلاشمو کرده بودم اما ماه اخر دیگه بریدم و خسته شدم. اتاقمو تاریک کردم رو یه صندلی رو به رو اسمون نشستم و به خدا گفتم، خدایا ببین من حس میکنم، تو صدامو نمیشنوی اصلا حواست به من نیست، اصلا به عقلم جور درنمیاد که چجوری میتونی صدای منو از میون اینهمه ادم بشنوی و اصلا برات مهم باشم، اگر الان یه معجزه به من نشون ندی دیگه حاظر نیسم یه کلمه هم درس بخونم چون حس میکنم تلاشای من بیهودس، گفتم خدا الان فلان چیزو ببینم ( نمیشه اینو بگم) هنوز یه صدم ثانیه نگذشته بود که اون اتفاق افتاد و من کلن وحشت کردم . یادمه  بی حرکت دستم جلوی صورتم بود شوک شده بودم،( البته من این اتفاق رو با جزییاتش برای تمام اعضای خانوادم وقوم و خویش و دوستانم گفتم از بس برام لحظه ی مهمی بود)
و امروز که ۳۲ سالمه،   تا الان هزاران بار در زندگیم طعم  شکست، سختی و ناامیدی و ترس های مختلف رو چشیدم اما باز بلند میشم و تلاش میکنم. چون اون لحظه خدارو دیدم، که چجوری عاشقم بود و خودشو بهم نشون داد و از ته قلبم میدونم که خدا تک تک بنده هاشو دوست داره و ماها بچه های خدا هستیم.