خانواده برتر

شما خسته ای باید حال ماخسته ها رو درک کنی

الان من اینو چطور بخونم ولی وقت کردم حتمن میخونم بتونم کمکت میکنم

واقع نفهمیدم چی شد خیلی طولانی بود خیلی...

دیگه فقط میتونم بگم خوشبخت بشی

ممنون از همه شما

آقا سامان همین الانشم پسره از خستگی داره می میره

اصلا انتطار اینقد طولانی شدنو نداشت

گفت امیدوارم هر چی زودتر یه جواب مثبت یا منفی بدین و منوم ازین بلاتکلیفی دربیارم!!!

این نهایت رک گویی نیست؟

خودشم میدونه آدم رکی هست

آخه رک گویی هم حدی داره

راستش از چیزایی که از همسایه ها شنیدم ذهنم مسموم شده

تازه پسره فک می کرد من فک می کنم اون دست و دل بازه.

نمی خواستم پسره بیش از ین اذیت شه آخه چون می گفت تمرکز ندارم میرم خرید کنم یادم میره دست خالی برمی گردم من نیاز به زمان بیشتری برای بررسی داشتم ولی اون داشت اذیت می شد.

صیغه ی محرمیت وبعد بهم خوردن در محیط ما یعنی طلاق!!! ضمنا ایشون همسایه مون نیستن. آقا سامان همین الانم کلی عذاب وجدان دارم پسر مردمو با خودم یه جلسه مشاوره بردم و سه جلسه آشنا شدیم. چون تو محیطی هستیم که خواه ناخواه به هردو فشار میاد

راست و دروغشو نمی دونم ولی اون همسایه خواستگارم می گفت پسره به مامانش گفته اسیر شدم دختره بهم زنگ می زنه در حالی که من فقط یه بار بهش زنگ زدم اونم چون اولش خودش 2 بار زنگ زده بود یک بار موفق نشده بودم گوشیو بردارم بار دوم سر نماز بودم اینارو مادره پسره داشت به جاریش می گفت

وای هنوز با این آقا وصلت نکرده چقد این میگه اون میگه گفتم.

به پرتو خانم

بله به خاطر خانواده ، سلام نمی کنه

من خودم نمی دونم حداقل سعی می کنم به هم جنسای خودم سلام کنم حتی اگه رابطه خوبی با مامانم نداشته باشن.

البته اینم بگن خیلیا گفتن ادم مثبتیه ولی این ریزه کاری ها رو از همکار و همسایه ها و اشناها فهمیدیم.

دیگه غیر مستقیم بهش جواب رد دادم قراره مامانش یکی دو روزه دیگه زنگ بزنه به نظرتون چکنیم.

راستش الان که فکر می کنم از محیط زندگیشون خوشم نمیاد.

از ما پایین تره

محیط اونا جوریه که یه کار کنی همسایه ها سریع می فهمن خوشم نمیاد.

ضمنا اون رشته و کارش با این که از من پایین تره (خدا منو ببخشه ولی عرفی اینجوریه )جوری رفتار می کنه انگار از من بالاتره. یا حداقل هم سطحه.

باز هم متشکرم

به آقا سامان

خواستگارم  قلبا از ادامه ی روند خسته شده بود 

داشت اذیت می شد

اونقدام تماس نگرفت

مثلا یه بار  شب زنگ زد گوشی و بر نداشتم مهمونی بودم سرم درد می کرد دیگه زنگ نزد. یا پیام نداد تا فردا صبحش.

یا بخاطر کارای باباش  و کمک اون حدود یه هفته گذاشت رفت. بدون تماس

البته قبلش بهم گفت یه هفته سرم شلوغه

پشت تلفن که غیر مستقیم نه گفتم برام آرزوی خوشبختی کرد و حلالیت طلبید.

ولی دیگه از نازکشی خبری نشد حسم بهم می گفت خسته شده شما مردین شاید به جزئی نگری ما نباشی ولی از مدیریت  رابطه با خواهراش می ترسیدم. به گفته خودشم منطقیم مادرش احساسی  بود  تصمیماشم همینجوری.  شاید با مادرش نمی ساختم اونم تک پسر بود و به خانوادش احساس دین می کرد حالا نه خیلی.

خودمم از وضعی که پبش آمده راضی نیستم کاش فرصت بیشتری داشتیم. کاش فرهنگا بالاتر بود.

به پرتو خانم

شما منو یاد خواهرم میندازین مثل هم در زندگی خصوصی بلند پرواز

خوشبخت باشین