ما خودمون می فهمیم. اونموقع چون یک خواستگار دیگه داشتم دست نگه داشتیم و بعد از رد ضمنی خواستگار اول، یعنی حدود 8 روز بعد تماس گرفتیم که بیاین.
خلاصه پدر، مادر، خواهر کوچیکه و شوهرش اومدن خونمون. بعد از گفت و گو با خواستگارم حس خوبی داشتم. از اتاق که اومدیم بیرون پدرش می خواست مزه دهن من و پسره شو به سبک خودش بدونه ولی مادره بهش اشاره کرد و پدرش دیگه ادامه نداد بعد گفت و گو پا شدن رفتن ولی مادره دیگه بهمون دست نداد رفتنشون جوری بود که خوشم نیومد حتی فکر کردم مادرش ازم خوشش نیومد یا پسرش مثلا یه رفتاری داشت که مادره فهمید پسره مایل نیست.
ضمنا زمانی که من و پسرش داشتیم با هم صحبت می کردیم ظاهرا فشار مادرش افتاده بود و براش یه چیز شیرین آوردن تا حالش خوب شه. اینم بگم بعد جلسه هم پسره هم من از سوالا خسته شده بودیم ولی من خیلی بیشتر از اون سوال پرسیدم . اون می خواست از سوالایی که من می پرسم به شخصیتم پی ببره. جلسه دومم به پیشنهاد ما برگزار شد. مادرش از پیشنهاد ما تعجب کرد جلسه دوممو دوست نداشت. بعدا به مادر و خواهرم گفت پسره هم تو خونه گفت باز چه سوالی میخواد مطرح کنه من که به همه ی سولا جواب دادم. پسره خودش ارشد مشاوره س!!!!
یه روز که از محل کار اومدم خونه مامانم افتاد رو سرم که همسایه ( دیوار به دیوار) پسره از خونواده پسر بد می گه. یعنی همسایه شون 2 بار تاکید کرد که شما در حد هم نیستین و چون مادر خواستگارم بهشون (همسایه) حس خوبی نداره پسره هم به مرد و زن همسایه حتی سلام نمی کنه.
عمو کوچیکم دورادور میشناستشون و میگه خونواده ها تو یه سطح نیستین البته عموی من بیست سال تموم نشده ولی خوب چون از کودکی و نوجوانی والدینشو از دست داده و از 15 سالگی کار کرده کمی هوش اجتماعیش نسبت به همسالانش بالاست.
همکار اون آقا که مرد مسنیه می گه ، خواستگارت خسیسه ولی دوستش میگه دست و دل بازه!!! و این که مادره به پسرش وابسته ست، ولی پسره این طور نیست.
البته اینو بگم پسره نمی خواد تو همسایگی پدرمادرش زندگی کنه.
2 تا از همسایه هامونم از مادرش بد می گن وقتی همسایه هامونم مهمون خونشون شدن تحویلشون نگرفته. دیگه این که مادره پی یه حرفو می گیره تا دربیاره کی حرف بده رو پشت سرش زده. یکبارم در حقشون وفای به عهد نکرده و چیزی رو بیشتر از قیمتی که توافق کرده بودن بهشون فروخته. باز درمورد مادره گفتن از اون ادمایی که پشتشو می کنه به کسی و اداشونو در میاره!!!! جلسه دوم هم خیلی سریع و بی مقدمه بعد گفت و گوی من و پسرش خداحافظی کرد و رفت.
مامانم می خواست از زن عموی خواستگارم تحقیق کنه ولی حاضر نشد جواب بده.
ولی دختر عموئه که دوست نزدیک من بود خیلی از پسرعمو و عموش تعریف می کرد و حتی بدی زن عموشو در حق مادرش منحصر به دعوای جاریا می دونست. البته این دوست من الان 10 ساله عقد کرده و خیلی نمیبیندشون.
خوبی های خواستگارم
نماز و روزه رو انجام می ده
خیلی رشد و پیشرفت 2 طر
فه رو دوس داره و گفته به همسرم تو این زمینه کمک می کنم.
به حفظ حریم ها و حجاب اسلامی معتقده توی گفت و گوی اخرمون هم متوجه شدم چشم پاکه. تو خیابون ندیدم به کسی زل بزنه
کارمنده و کارای دیگه هم می کنه
پس اندازش نسبتا خوبه25 ملیون پول خودشه ، 25 ملیون کمک خونوادشه و چند ملیون بابت کمک به پسرش در کشاورزی بهش میدن با این پول در شهرهای کوچیک با کمک وام میشه خونه خرید. که ظاهرا جایی هم حساب باز کرده و بهش وام میدن.
میگه تامین معاش با مرده
بدی هاش :
غیبت می کنه
خیلی خودشو تو درس قبول داره البته خودش میگه هنوز تجربه م کمه.
از این که بین من و مادرش قرار بگیره می ترسه از همین ترسش می ترسم که نکنه استقلال فکری نداره
از ما پرجمعیت ترن یعنی 4 تا خواهر داره ولی من 1 خواهر و برادر دارم تک پسر بوده و تو مرکز توجه
بعضی از اطرافیان به ما میگن 2 تا خونواده اختلاف سطح فرهنگی دارین. ولی من خیلی نمی دونم منطورشون دقیقا چیه.من 25 و اون 30 سالشه
دیروز جلسه سوممون بود از مادرش پرسیدم گفت با احساسش تصمیم می گیره. ولی پدرش منطقیه وقتی پرسیدم برای یک زن و شوهر توی شهر ما چقدر هزینه ماهانه نرماله گفت300 یا 400 هزارتومن!!!!! ولی من گفتم 600 یا 700 خرج میشه اون گفت نمی دونم تو خرج زندگی قرار نگرفتم که بدونم اره دوستامم میگن همین مقدار 600، 700راحت خرج می شه. گفت هفته ای 3، 4 بار دیدار با خانوادهامون خوبه!!! من گفتم هر 2 هفنه 1بار یا هفته ای یک بار خوبه.
البته باز می گفت هفته ای 2 بارم خوبه و یا بستگی به شرایط داره و اینا گاهی نمی شه خیلی سرزد.
هر دو شاغلیم اون ارشده و من دانشجوی ارشد
به خمس فکر نمی کرده تا این که بهش گفتم و ظاهرا قبول کرده پرداخت کنه
ضمنا ما هردو ساکن روستا هستیم. وقراره که ایشون در شهری نزدیک روستامون خونه بخرن.
واقعا خسته م .درسام، کارم، تصمیم گیری ازدواج. بخصوص که چند ماه اخیر خیلی بهم فشار اومد به این خاطر که کار م تو شهر خودمون بود تحصیلم تو یه استان دیگه.
از وقتی از دانشگاه اومدم خونه. 5 تا خواستگار برام پیدا شدن
حالا بعد از لطف خدا به کمک شما دلگرمم
ضمنا قرار شده با همون اولیه جلسات مشاوره و آشنایی رو ادامه بدیم. این قرار بود بشه که دیگه بعد از تحقیق کامل تر از چیزایی که گفتن ترسیدیم
ضمنا پسره هزینه مشاوره رو تموم و کمال داد با این که من خصوصی با مشاور صحبت کردم من اصرار کردم نصف نصف پرداخت بشه ولی گفت انشاالله دفعه بعد شما
ضمنا تو جلسه مشاوره روانشناسو قبول نداشت با این که روانشناسه دکتر بود واین نارضایتی در خواستگارم مشهود بود. ازش پرسیدم گفت قبل این که بیاد کلینیکش چند تا از همکاراش گفتن از روانشناسی که ما نوبت گرفتیم راضی نبودن مثلا میرفتن کلینیکش که بعد از نحوه ی درمانش بخندن. و این روی خواستگارم تاثیر منفی گذاشته بود برای من توجیه جالبی نبود البته انصافا روانشناس هم اذیتش کرد مثلا می خواست انعطاف پذیریشو و... بسنجه و خواستگارم می گه اصولی رو رعایت نکرده.همونطور که گفنم مشاوره خونده و البته چند تا کار پژوهشی هم کرده.
ضمنا بهم میگه از نظر اعتقادات و آرامش از اون بهترم و از این بابت خوشحاله. ازش پرسیدم اگه یه روز بخواید از ازدواج با من منصرف شید بخاطر کدوم خصلتم منصرف میشین گفت حساس بودنتون در روابط میان فردی. چون من ازش راجع به انتظارات مادرش از عروس و روابطی که خودشون و مادرشون دوست دارن داشته باشن خیلی پرسیدم.
الان یکم دارم به نتیجه ی تحقیقات نزدیک می شم یعنی ارتباط تنگاتنگشون با مادرشون
خسیس بودنشون
منطقی نبودن مادرشون
این ها چیزهایی بود که من ضمنی از بین حرفاشون تو همین جلسه سوم فهمیدم. نمی دونم شما هم از اطلاعاتی که من از ایشون به شما دادم چنین برداشتی رو داشتین یانه.
ضمنا از راهنمایی هاتون در پست در اعتقادات خواستگارم سختگیری می کنم ؟ ممنونم
حالا من یه مورد ازدواج دیگه برام پیش اومده آقا 30 ساله، فوق لیسانس، و هم استانی من هستن. والدینش ساکن یه شهر بزرگ توی استان مان . شهری که من حدود 3 سال، برای تحصیل اونجا زندگی کردم. و خاطره های خوبی از اون شهر دارم.ولی خود پسره تهران زندگی می کنه و اونجا خونه داره. خونواده شون به نظر مذهبین . اینا مثل ما 3 تا بچه ن.
راستش وسوسه شدم اینارم بگیم بیان و سبک سنگین کنم. بخصوص که زندگی توی تهران و به خاطر شخصیت آرمان گرایانه م دوست دارم. توی مدت کوتاهی که برای تحصیل تهران بودم خیلی در زمینه ی هنری خاص پیشرفت کردم.
البته قطعا اگه خواستگارم اعتقادات ضعیفی داشته باشه یا خسیس و بداخلاق باشه بصرف زندگی توی تهران نمی پذیرمش.
مشتاقانه منتظر نظراتتون هستم
بخصوص نظرات متاهال های عزیز
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۲۶۶۰ بازدید توسط ۲۰۳۱ نفر
- شنبه ۱۷ مرداد ۹۴ - ۲۳:۳۷