سلام
می شه اگه این پست رو خوندی کمکم کنی؟!
به شدت بی انگیزه و بی اراده و ترسو شدم، بی خود و بی جهت از همه چی ترس دارم، همیشه نگرانم همیشه استرس دارم، هیچ کاری رو انجام نمیدم، هیچ انگیزه ای ندارم، ثبات شخصیتی و تصمیم گیری ندارم، راه درمان این وضعیت تکراری و عذاب دهنده چیه؟
خیلی نگرانم که این وضعیت تا چند سال یا تا همیشه ادامه داشته باشه. دلم می خواد درس بخونم ولی اصلاً نمی تونم.
شاید به نظر مشکل از گوشی باشه امّا در واقع منشا اصلی استفاده زیادم از گوشی به خاطر اینه که من به خاطر فرار و انکارِ این احساسات بدی که دارم تجربه میکنم، به گوشی پناه می برم.
به آهنگ به شدت اعتیاد پیدا کردم مثل دیوونه ها آهنگ عروسی گوش می دم حتی می رقصم ولی بعد زیر لب می گم از آهنگ متنفرم و افسرده تر از همیشه، کلافه، یه گوشه می شینم و تو ذهنم فریاد می زنم: کمَمممک!!!!
کوچکترین اتفاقاتی که در اطرافم میفته محرکی برای تشدید این افسردگیِ مثل جو متشنج خانواده و فکر کردن به گذشته و ...
قبلا هم که برای درس خوندن برنامه میریختم اگر اتفاقی میافتاد که حتماً روزی یه جر و بحث تو خونه مون هست و معمولاً از جانب بابای خانواده ست میزدم زیر برنامه و اصلاً دیگه نمی تونستم درس بخونم.
البته اینکه نمونه و تیرهوشان قبول شدم ولی به خاطر مشکلات مالی و جبری هم نتونستم برم، در افت تحصیلم بی تاثیر نبود، در واقع دو ماه رفتم و در نهایت برگشتم مدرسهای که مدیرش با حرفها و کنایه هاش، هر روز خدا باعث گریه م میشد.
چیزی که خیلی عذابم می ده اینه که حجم زیادی احساسِ شکست و ناکامی و جودم رو فرا گرفته و به معنای واقعی از شکست خسته شدم. شکست فقط تو رقابت با آدم ها نیست.
من همه ش از تقدیر و سرنوشتم شکست می خورم و در نهایت تا بخوام اعتراض کنم این جمله مثل پتک می خوره تو سرم: تو باید کنار بیای شرایط زندگیت همینه، منطقی باش.
امّا یه روز از خودم پرسیدم چرا واقعاً باید از یک نوجوون پانزده ساله انتظار این همه منطقی بودن داشته باشن! مگه من چند سالمه؟ من چرا این قدر منطقی شدم (من از منطقی بودن خودم متنفرم) و الآن دقیقاً این احساس رو دارم.
خانواده م می گن تو خیلی دو قطبی هستی چون یه روز زیاد از حد خوشحالی و یه روز افسرده. خودم هم قبول دارم که یه کم شادیم بیش از حدِ ولی در کل من با نظرشون موافق نیستم و فکر نمیکنم مشکل این باشه امّا این روزها خیلی ذهنم مشغول شده و واقعاً میترسم نکنه واقعاً دو قطبی باشم؟
من آدم بی هدفی نیستم کلی هدف درسی و غیر درسی دارم و این بیشتر عذابم می ده وقتی می بینم فرصت هام رو دارم از دست می دم و شرایط داره روز به روز فجیع تر و اسفناک تر می شه.
این روزها تنها همدم هم دفتر شعرامِ در واقع تو تموم دفترهای مدرسم به جای مشق و تکلیف و نکات درسی، از حالم مینویسم؛ گاهی دلنوشته گاهی شعر ولی خودم هم می دونم دارم تو باتلاق غرق می شم.
← موفقیت در زندگی (۱۲۰ مطلب مشابه)
- ۸۳۲ بازدید توسط ۶۴۵ نفر
- چهارشنبه ۲۸ ارديبهشت ۰۱ - ۲۰:۰۵