اینکه به جنس مخالف از سنین نوجوانی نیاز پیدا می کنیم طبیعیه نه گناهه نه چیز بدیه، من همیشه جای خالی محبت یک زن در زندگیم کم بود و الآن که سی ساله شدم خیلی ناراحت بودم برای گرونی برای همه چی که شرایط هیچ رقمه مهیا نیست.

من به دخترهایی که انتظار دارن شوهرشون همه چیز رو مهیا کنه و زن خونگی هستن و حق میدم که خونه ای برای زندگی بخوان، حق میدم که درآمدی در حد نون خوردن و زنده موندن دست کم و خرج دوا و دکتر و ... بخوان، اگه یک سال پیش بود خیلی خشمگینانه می‌گفتم نه و ...، خب این گروه دخترها و این مدلی همینه و مرد باید تامین کننده باشه و خیلی کار سختیه تغییر و چند دهه طول می‌کشه تا بخواد همه چی عوض بشه.

عده یه کمی از پسرها هستن که حاضر میشن این همه مسئولیت رو بپذیرن و برای یکی هم پدر باشن و هم شوهر و کمتر پسری از پس این موضوع بر میاد هر کی هم می بینم ازدواج می‌کنه بنا به عرضه خودش نبوده و با کمک پدر و این و اون بوده و کمی هم تلاش‌های خودش.

پسرهای امروزی مثل مردان قدیمی نیستن دخترهای امروزی هم نیستن باز قدیم مردانی که زن خونه دار می‌گرفتن زناشونم توی مزرعه و ... کار می‌کردن، امروزه مردا باز همه چیز رو فراهم می کنن ولی زنای خونگی هم غیر خونه کاری نمی کنن. در هر صورت حق دارن خلاصه نتیجه تربیت والدین این شده منظورم رو بد متوجه نشید من واقعاً حق میدم بلاخره اون دختر هم با این امید و آرزو میاد خونه شوهر و نمی‌خواد پسرفت کنه و خونه بابا رو ول کنه و بیاد با نداری‌های شوهرش بسازه.

یه گروه هم هستن که زن و مرد با هم کار می‌کنن و من و تو ندارن و امروزی‌تر هستن و خب مردان هم از این گروه توقع دائم خونه موندن نمی تونن داشته باشن یعنی اگه زن شون بگه می خوام با دوستانم مثلاً برم مسافرت کیش، ترکیه و ... غیر موافقت کار دیگه نباید بکنن.

من گروه اول رو دوست دارم ولی توانایی ازدواج رو ندارم از گروه دوم هم هر کاری می‌کنم این مدلی باشم می‌بینم نمی تونم تلاشم کردم ولی اینها خیلی فرق دارن.

خلاصه اینکه خیلی ناراحت بودم برای ازدواج چون فشار جسمی و روحی زیادی روم بود و داشتم می ترکیدم، بلاخره راه پیدا کردم.

رفتم پیش روانپزشک و داروهای ضد افسردگی مصرف می‌کنم الآن خوش بین تر و بی خیال تر و مهربون ترم و میل جنسیمم به دلیل مصرف داروهای ضد افسردگی از بین رفته، یعنی خیلی کم شده و تمایل کمتری به جنس مخالف دارم.

و تصمیم گرفتم تا پنج سال دیگه حداقل تا شاید وضعم بهتر شد و هم پس انداز بیشتری کردم هم وضع کار و اینها بهتر بشه و شاید اوضاع مملکت هم تکانی بخوره و هم اینکه شاید نیمه گمشده م رو پیدا کردم.

هیچ وقت به سرنوشت اعتقاد نداشتم ولی آنقدر درمانده شدم و هزار تا دختر که هیچکدام نشد و ازم خوش شون نیومد یا قبولم نکردن و ... که به سرنوشت و قسمت اعتقاد پیدا کردم، تصمیم دارم توی این پنج سال آثار سینمایی مطرح رو ببینم فیلم و موزیک و کتاب و ... .

الآن که این اسب سرکش با دارو مهار شده و تحملم بیشتر رو بکنم و ببینم و بشنوم و شاید اگه موردی هم پیدا شد خودم دیگه نخوام به ازدواج فکر کنم.

چون واقعاً نه خودم بعد از عمری تحمل سختی دارم نه دوست دارم به کسی سختی بدم شاید ناامید شدم، ولی خدا بزرگه این‌جوری پیش میرم و به امید اینکه چند سال دیگه وضعم بهتر باشه بعد برای ازدواج اقدام می‌کنم

ان شاء الله در آینده...

دعام کنید...


پیشنهاد:

آقا پسرها، به محض فراهم شدن حداقل ها ازدواج کنید

حداقل درآمد لازم برای شروع یک زندگی معمولی

حداقل امکاناتی که یه پسر 25 ساله باید برای ازدواج داشته باشه؟

حداقل درآمد خواستگار برای تشکیل زندگی مشترک مستقل

حداقل شرایطی که یه پسر قبل از ازدواج باید داشته باشه چیه؟

دختران، خواستگار یه حداقل هایی باید داشته باشه، یعنی چی؟

همه کسانی که ازدواج کردن از اول خونه و ماشین داشتن؟

با 5 میلیون پس انداز و حقوق ماهی 1 میلیون، خواستگاری برم؟