سلام و درود به همه ی دوستان

بچه ها من حال روحیم اصلا خوب نیست و این موضوعی که میخوام باهاتون در میون بذارم شاید از نظر شما چیز مهمی نباشه اما برای من که خیلی احساساتیم خیلی روحیه م رو داغون کرده!

بچه ها من تقریبا 19 سالمه و یه شخصیتی دارم که زود وابسته میشم، حالا منِ 19 ساله تقریبا 6-7 سالی هست که یه دوستی دارم (جفت مون دختریم)که خیلی باهاش رفیقم یعنی از شب تا صبح با هم صحبت میکنیم و خلاصه خیلی با هم راحتیم، حالا مشکل اینه که خانواده ی من یعنی مامان و بابام از این دوستم خوش شون نمیاد اصلا و کلا حس بدی بهش دارن .

تا حالا بارها با هم دیگه سر این دوستم بحث کردیم و هر دفعه بی نتیجه موند یعنی نه اونا تونستن منو قانع کنن که دیگه باهاش ارتباط نداشته باشم و نه من میتونم اونا رو قانع کنم که بابا این دختر خوبیه و اصلا اون چیزی که شما فکر میکنید نیست و ...

این بحث آخرمون که خیلی خیلی  هم جدی بود نتیجه ی نهاییش این شد که حرف زدنم باهاش رو خیلی محدود کنم در حد مثلا هفته ای 5-6 دقیقه! اونم در حد سلام و احوال پرسی و کم کم رابطه م رو باهاش قطع کنم .

منم که دیدم بحث خیلی جدیه دیگه واقعا چاره ای نداشتم جز اینکه قبول کنم تازه همین رو هم با کلی خواهش و گریه ی من قبول کردن وگرنه نظر خودشون این بود که کلا اسمش رو از تو گوشیم پاک کنم و بلاکش کنم.

حالا منی که انقدر احساساتیم و انقدر با این دوستم صمیمی بودم یعنی در حد دو تا خواهر بودیم با هم که حتی اگه یه روز یه جایی میرفت که نت نداشت یا خلاصه حرف نمیزدیم با هم من افسرده میشدم و روحیه م داغون بود، چطور بتونم که باهاش قطع رابطه کنم؟!

بچه ها وقتی به این قضیه حتی فکر میکنم انقدر حالم بد میشه که دلم میخواد بمیرم، اگه دلیل قانع کننده ای داشتن برای قطع این ارتباط من واقعا حرفشون رو میذاشتم رو چشمم و قبول میکردم اما دلیل شون قانع کننده نیست و میگن حس خوبی به این دوستت نداریم و میدونیم در آینده مشکل بزرگی به وجود میاد برات اگه دوستیت رو باهاش ادامه بدی .

به کسی هم نمیتونم بگم که باهاشون حرف بزنه تا راضی شون کنه که بذارن با این دوستم حرف بزنم، از اون طرفم اصلا نمیتونم به دوستم بگم بیا قطع ارتباط کنیم چون خونواده م ازت خوش شون نمیاد، وقتی به حرفامون فکر میکنم،به قولایی که بهم دادیم، به برنامه ریزی هایی که واسه تابستون کردیم ... وقتی به اینا فکر میکنم که دیگه قراره نباشه قلبم از جاش کنده میشه . 

الانم دارم با اشک این پست رو مینویسم!

بچه ها من چیکار کنم؟!

شاید با خودتون تعجب کنید که با 19 سال سن برای حرف زدن با دوستام باید مامان و بابام تایید کنن ولی خب این جوری بوده دیگه یعنی دوستایی که باهاشون در ارتباطم باید مورد تایید خانواده م باشن . 

بچه ها من تحمل ندارم بهم بگین چیکار کنم، من خیلی قلبم کوچیکه و طاقت این همه درد رو نداره انگار قلبم داره سنگینی میکنه، انگار میخواد بترکه، ما الان چون درس داریم خیلی با هم صحبت نمیکنیم اما تابستون ها همش با هم حرف میزدیم فقط اون تایمی که خواب بودیم از هم بی خبر بودیم حالا بعد از 6-7 سال چه جوری من قطع کنم رابطه م رو؟

خانواده م میگن یا ما رو انتخاب کن یا این دوستت رو، خیلی خسته م از خدا میخوام هر چه زودتر بمیرم تا این همه رنج رو تحمل نکنم، مامان و بابام اصلا بد نیستن و خیلی خوبن،خیلی خیلی یعنی همیشه و همه جوره هوام رو دارن و میدونم که خیلی دوسم دارن ولی تو این مورد نمیدونم چرا این جوری میکنن و اصلا منو درک نمیکنن!

خیلی طولانی شد بخاطر اینکه خواستم کامل توضیح بدم تا شما هم بتونین خوب راهنماییم کنین، ممنونم که وقت گذاشتین و خوندین

واسم دعا کنین و راهنماییم کنین 

ممنونم ازتون


مرتبط :

اگر از وابستگی خسته شده‌اید، بخوانید

وابستگی شدید و جدایی از یک دوست

وابستگی عاطفی غیر معقول به دوست همجنس



برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)