من یه پسر بیست ساله هستم هیچ مشکل ظاهری ندارم . از بچگی خجالتی و کم رو بودم و هیچ وقت یادم نمیاد توی جمع فامیلی یا جلوی غریبه ها یا توی مدرسه, من تنها سخنرانی کنم و همه به حرفام گوش بدن و از مهمونی رفتن ( هر کی میخواد باشه ) شدیدا میترسم و ترس دارم.
بیشتر بخوانید ...
اگه هم برم توی مهمونی ها شدیدا ساکتم و اصلا توی بحثی که همه حرف میزنن درباره اش, من ساکتم چیزی نمیگم و کسی حرف نمیتونه ازم بکشه. این یک سال کلا قیافه فامیل های نزدیکم ، پارک نزدیک خونمون و خیابونی توی یکی از کوچه هاش زندگی میکنم رو فراموش کردم از بس از زیر مهمونی رفتن ها و بیرون رفتن ها در رفتم! مشکل از خانواده نیست همه جا میرن غیر من, اونم چون میدونن عصبانی میشم دیگه خودشون بیرون میرن در حد یه نمیای بریم بیرون بیشتر گیر نمیدن.
برعکس توی جمع های خانوادگی و پیش رفیقام و دوست های نزدیک و کسایی که پیششون احساس راحتی دارم, اونقدر حرف میزنم که ازم شاکی میشن, اینو میگم فکر نکنید خیلی بی صدا هستم.
بیشتر بخوانید ...
حدود یکی دو سالی میشه خیلی بد شده, اصلا به غیر از کار های ضروری و دانشگاه رفتن یا کاری که با بیرون نرفتن نشه حلش کرد, بیرون نمیرم. اصلا انگار وقتی میخوام برم بیرون میخوام بمیرم!
توی خونه هم همش مسخره ام میکنن میگن نگهبان خونه, تخم زیرت میذاشتیم جوجه میشد! و ... ( البته مسخره کردن های خانواده زیاده برام ) راستم میگن همین ترسم باعث شده زیاد از خونه بیرون نرم و همیشه آرزو دارم نامرئی بودم تا کسی منو نمیدید تا همه جا رو دور میزدم.
مثلا همین یک ماه اخیر چون دانشگاه تعطیل شده جمعا بیشتر از 10 ساعت توی یک ماه بیرون خونه نبودم, اونم یا رفتم افطاری یا نانوایی.
خودم همیشه به بقیه میگم مردم و حرفاشون هیچ ارزشی ندارن و در دروازه رو میشه بست دهن مردم رو نمیشه بست. ولی حسی که هنگام بیرون رفتن دارم یه جوریه از قضاوت های مردم درباره خودم میترسم! فکر کنید از توی یه جمع رد میشم به بقیه نگاه و توجهی نمیکنم اما فکر میکنم همه دارن بهم نگاه میکنن و الان دارن توی ذهنشون منو مسخره و تحقیر و قضاوت میکنن! این حس رو همه جاهای شلوغ دارم فرقی نمیکنه کوچه خیابون پارک مهمونی.
برای همین همیشه از جاهای خلوت تر میرم!
چند بارم برای اینکه به خودم نشون بدم اشتباه فکر میکنم هنگام رد شدن به بقیه نگاه میکنم تا بقهمم کسی اصلا بهم نگاه نمیکنه که درباره ام فکر کنه! مطمئن هستم هیچ حرف و داستانی کسی پشت سرم نمیگه ولی این صدای توی ذهنم دیوونه ام کرده!
بیشتر بخوانید ...
همیشه فکر میکنم هر جا من رد بشم یا وارد بشم همه نگام میکنن! حس کسی رو دارم که داره میره پشت تربیون حرف بزنه و راهی که داره تا تریبون میره همه نگاش میکنن!!! در صورتی که همش یه خود خوری ذهنیه و در واقعیت کسی نگام هم نمیکنه.
نمیدونم چرا وقتی با دوستی یا کسی که باهاش راحتم بیرون باشم یا همراهم باشه خیلی کمتر این فکر ها به سرم میزنه.
یه کابوس دیگه ام که بنظرم دلیل اصلی ترس از جمع ام همینه , اینه که یه فامیل یا آشنا رو توی خیابون ببینم در این صورت حاضرم ستون برق بشم ولی طرف منو نبینه!
شدیدا در بحث تعارف و قربون صدقه رفتن هم رفتن ضعیف هستم مثلا دیدین بعضیا مثلا عین رگبار بهم تعارف میکنن یا مثلا میگم نوکریتیم ,لطف کردید این کارو انجام دادید و از این حرف های ادبی زدن و اون طرف هم از این حرف ها میزنه.
اگه دقت کرده باشین بعضی وقت ها این حرف ها رو زدن لازمه ولی من کلا ممنون و تشکر و دستت درد نکنه بلدم.
اصلا فکر کن یه فامیلم رو توی خیابون ببینم نمیدونم چی باید بگم که احوال همه خانواده رو پرسیده باشم, خیلی بخوام بگم, میگم : خوبید ؟ میگه: ممنون بعدش همین جوری می ایستم و توی صورتش نگاه میکنم و نمیدونم چی بگم ؟ منظورم همین حرف هایی هست که بیشتر آدم ها بصورت اتومات میگن.
بیشتر بخوانید ...
با دختر ها حرف میزنم استرس میگیرم نه در اون حد که فکر میکنید نه ولی به نظر خودم ضایعم و عجیب رفتار میکنم.
روابط عمومیم صففففررررر بنظرم بخاطر همینه ترس از جمع دارم نمیدونم چطوری با یه نفر دیگه صحبت و بحث رو شروع کنم! شاید برای شما مسخره باشه ولی این موضوع خیلی رو زندگیم تاثیر گذاشته
خواهشا درک کنید و راهکار های عملی بدید
← خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه) ← خودسازی در پسران (۲۳۱ مطلب مشابه)
- ۵۲۱۰ بازدید توسط ۳۳۰۳ نفر
- پنجشنبه ۱۷ خرداد ۹۷ - ۱۴:۲۵