سلام
۱۷ سالمه و تازه با اینجا آشنا شدم. من امسال کنکور دارم. همون امتحان مزخرفی که به خاطرش، خلاقیت و آرزو های بچه ها له میشن. احساساتشون نادیده گرفته میشه.
تا الآن هیچی نخوندم واسه کنکور. الآنم که دارم اینو مینویسم فردا امتحان دارم و متاسفانه هیچی نخوندم. معدل من همیشه بالا بوده .. تو مایه های ۱۹/۹۰ و ۲۰ در نوسان بوده ولی هیچ وقت به طور ثابت و جدی و هدفدار درس نخوندم.
بار ها و بار ها تصمیم گرفتم که شروع کنم ولی نشده. گیرایی من بالاست، درسی رو که بقیه بچه ها تو ۴ ساعت میخونن و ۱۶ میگیرن من تو ۴۵ دقیقه میخونم و ۲۰ میشم. نپرسین چجوری که خودمم نمیدونم .. ضریب هوشی من تو اینطور که سنجش شده بالاتر از ۱۴۰ هستش ولی از این بابت اصلا خوشحال نیستم. شب و روز آرامش ندارم. میگن راجع به چیز هایی فکر میکنم که دیگران فکر نمیکنن و براشون مهم نیست.
من نمیخوام در آینده درگیر روزمرگی بشم .. نمیخوام دغدغه های جامعه ام رو فراموش کنم . از این همه فساد واقعا ناراحتم و بیشتر از ناراحتم که کاری ازم بر نمیاد. ۳-۴ ساله از دارو های ضد افسردگی استفاده میکنم. والپرات سدیم و فلوکستین و فلوکسامین و سیتالوپرام و پروپرانولول و ... هر چی که فکرشو کنین.
تا حالا فکر میکردم افسردگی دارم ولی اخیراً که به ششمین روانپزشکم مراجعه کردم، لاموژین و ترانکوپین برام تجویز شد. قرص های مربوط به اختلال دو قطبی . بله من به احتمال ۸۰% اختلال دو قطبی خفیف دارم. تازه فهمیدم که این مرضی که دارم .. این حس و حال افسردگی .. افکار خودکشی .. خود زنی و خود آزاری واسه چی بوده. اون تصمیما و آرزو های بزرگ .. اون روزایی که فکر میکردم دردی نیست که نتونم تحملش کنم، مشکلم چی بوده .. علاوه بر این، مشکوک به اختلال شخصیت پارانوئید و وسواس فکری_عملی هم هستم.
الآن وسط امتحاناته .. الآن تو حالت افسردگی_شیدایی با همم. نمیدونم باید چیکار کنم .. از طرفی میدونم که توانایی پزشک شدن رو دارم، یا دانشمند شدن رو. دلم میخواد افتخار کشورم بشم .. میخوام بتونم از هوشی که خدا بهم داده استفاده کنم .. میخوام این روزایی که یه اقیانوس درست کردم با اشکام تموم بشه .. بشن یه داستان. اما نمیدونم چطور .. نمیدونم چطور اون انگیزه رو پیدا کنم .. نمیدونم چطور از پس این نوسانات خلقی بر بیام .. دست من نیستن. واقعا نیستن اما اطرافیان درک نمیکنن ..
نمیدونم این ناراحتی درونی و این منزوی بودن رو .. این احساس گناه رو چطور از بین ببرم. بیش از حد زود رنجم. کافیه یه کلمه بشنوم تا همه رشته هام پنبه شن، خودمو ببازم. چطور اراده ام رو دوباره به دست بیارم؟ وقتی نمونده برام .. همش ۵ ماه تا ساختن این سرنوشت مونده ...
واقعا نمیدونم چطور معجزه کنم و همه ی این رنج ها رو از بین ببرم .. چطور یه داستان شاهکار خلق کنم .. نمیدونم نمیدونم نمیدونم .. میشه کمکم کنین؟
حس میکنم راهی برام نمونده ..
پیشنهاد :
از درس خوندن چه نتیجه ای گرفتید ؟
من که دخترم چرا باید درس بخونم ؟
چرا مثل سابق انگیزه درس خوندن ندارم ؟
مگه نمیشه هم درس خوند هم ازدواج کرد ؟
ارزش داره به خاطر درس و دانشگاه مادر شدنم رو عقب بندازم ؟
الان دیگه حتی نمیتونم ۵ دقیقه درس بخونم
می تونم هم درس بخونم و هم شوهرداری کنم ؟
چیکار کنم واسه درس خوندن انگیزه بگیرم؟
من خیلی به درس خونا غبطه میخورم
احساسم اینه که بیش از حد به درس و کار ارزش دادم
با توجه به دلایل محکمی که دارم تصمیم گرفتم دیگه درس نخونم
به خودم میگم کاش از بچگی تنبل بودم و درس نمیخوندم
راه های افزایش تمرکز و دقت برای درس خواندن
تنهایی و انزوا نمیذاره درس بخونم
به من یاد بدین که چطور درس بخوانم
راه های افزایش تمرکز در درس خواندن
چیکار کنم از تلاش کردن برای درس خوندن خسته نشم ؟
انرژیم برای درس خوندن زود تموم میشه
← ادامه تحصیل (۴۸۰ مطلب مشابه)
- ۶۴۰۴ بازدید توسط ۴۸۴۱ نفر
- جمعه ۱۵ دی ۹۶ - ۱۸:۰۷