خانواده برتر

عشق آدم ها را کور می نماید و حقیقت را نمی بینند(خیلی اوقات اما نه همیشه).

اما این پایان راه نیست.

در نهر حال اشتباهی از طرف شما هست یا بی وفایی از طرف ایشان مهم اینه که نا امید نشی از زندگی.کلاسهات برو دوباره.مطالعه کن.نماز و خواندن قرآن یادت نره.انتظار نداشته باش یک روزه همه چیز درست بشه.

لطفا به این سایت سر بزنید یه مرکز روان درمانیه که هم بصورت تلفنی حضوری و حتی از طریق چت میتونن کمکتون کنن هزینه اش هم ساعتی 30 تومن هستش ده پونزده تا روانشناس داره هم آقا هم خانم انشاا... مشکلتون حل بشه

آخه یبار پس زده شدن،دوبار اصلا چندین بار نه دیگه اینهمه! درگیری من اینه هرچی دنبال دلیلش میگردم که رفع هیچ چیزی به ذهنم نمیرسه!نمیخوام حرفی بزنم که از خودم تعریفی کرده باشم ولی نه فقط این مسعله مسائل دیگه هم دست به دست هم داده منو داره از پا درمیاره.دوست دارم ادامه بدم کلاسام رو ولی هیچ انرژی و شوقی ندارم.حتی نمازامم یکی در میون شده از بس بی انگیزه و تنبل شدم!

به ناشناس

میگم اصلا به کارایی داشتن هیچکدوم اعتمادی ندارم.مساورو گفتم چون نیاز دارم حضورا با کسی که منو نشناسه حرف بزنم خالی شم ماه هاست که همه این مسائل داره رو قلبم سنگینی میکنه

به زنی تنها در آستانه فصلی سرد

خواهش میکنم عزیزم.نمیدونم چی بگم واقعا.گ! از اینکه بخوام فکر کنم همشون همینجورین وحشت دارم.البته بیشتر موارد هم تقصیر خانواده ها و مادراشون بود 

به آقای نجفی 

آقای نجفی اگه ممکنه تیتر پست رو اصلاح کنید .مثلا بزنید لفسردگی بخاطر پس زده شدن یا هرچی تو این مایه ها.لطفا زحمتشو بکشید ممنون🌹

اگه آنقدر بی چیز بودی که اینترنت هم نداشتی که اینجا حرفت بزنی چیکار میکردی؟ اگه زندگی نزولی داشته باشی به زودی به اون لحظه هم میرسی که هیچی نداری! پس اوج بگیر

دختر جان  اون کسی میخواسته تورو به این روز بندازه الان به هدف رسیده تو الان

ینی تسلیمیش شدی  ،الان اون خواستگار پیش خودش فک میکنه چه دختر نازک و ظریفی هستی و یالمه بهت خندیده . تو بایستی الان باخودت حساب کنی ۱۰بر۶ضرب درع رادیکال ۳ میکند یه تولد دوباره که در ان تو یه دختر محکم تری نسبت به قبل باشی که گول حرفای دیگران و ظاهرشون رو نخوری .

یکم بالا پایین بپر

تحرک داشته باش تا شور و نشاط به تک تک سلولای بدنت برگرده.

مشاور هم نمیتونه بهت کمک کنه چون کار

ریشه ی 

مشکل شمارو عده زیادی هستن که باهاش درگیرن شاید دونستن این که حداقل در داشتنش با دیگران شریک هستی باعث بشه یه مقدار آرامش بیشنری داشته باشی.ودیگه اینکه من نمیدونم شما مذهبی هستین یا عادی یا کلا غیر مذهبی فقط اینو میدونم که یاد خدا باعث آرامش هست.ببین ازدواج که هدف ما انسانها نیست در زندگی که با دیر رسیدن بهش پریشان حال بشیم ودل بستن به هر حواستگاری از هر مدل آدم که باشه تا زمان نامزدی کاملا اشتباهه که بارها همین وبلاگ وجاهای دیگه گفته شده به قول یکی از دخترخانم های همین جا هرکی اومد ورفت دیگه پیداش نشد بدون باش که لیاقتت رو نداشته چرا زود میگین پس زده شدم این حرف فوق العاده اشتباهه.یه سیب که بندازی بالا هزارتا چرخ میخوده تا بیاد پایین.هر کی اومد خواستگاری که نباید بگی این خودشه که اگر نبود سرخورده بشی ودلیلش رو درون خودت یا ظاهرت بدونی.شاید واقعا طرف خودش رو کمتر از شما دیده وهزار تا چرا دیگه که اگر بدونی شاید باعث خوشحالیت هم بشه.فقط اگر بدونی که خدا حواسش هست بهت واونی که باید بیاد رو به موقش میفرسته بیادخیلی در آرامشت تاثیر داره.من یه خواهر دارم که بعد از دانشگاهش سریع شاغل شد از نظر قدوهیکل هم عالی هست ازنظر چهره معمولی زندگی ماهم الهی شکر درحد متوسط هست .معمولی هستیم نه جوری که بشه گفت فقیر نه اونجور متمول که اون بالاها سیر کنیم .عادی هستیم خدارو شکر ظاهر زندگیمون هم مثله خیلی از ادمای دیگه وتنها وصله ناجورمون خوده منم که الان دارم تایپ میکنم ‌خلاصش میکنم باور کن بیشتر از ۵۰تا خواستگار اومد واسه خواهرم تعداد خواستگار شمارو نمیدونم ولی خواهرم به جایی رسیده بور که اگر کسی زنگ میزد میگفت اگر راهشون دادین قید منو باید بزنین میرم دیگه پشت سرمم نگاه نمیکنم یادمه دو دفعه که یکبارش سر کار بودم مادرم زنگ بهم وباگریه گفت برو دنبال خواهرت بعد از که خواستگارها رفتن ناراحت شد ول کرد رفت بیرون ببین کجا رفت منم سریع خودم رسوندم بهش جوری وکه توی راه یه موتور سوار زدم دوتا آینه ماشین دیگه هم زدم شکوندم تا برسم بهش.یه دفعه دیگه هم عصر جمعه بود خونه دوستم بودم که خودش بهم زنگ زد کفت توی خونه بحث پیش اومده اونم قهر کرده بود زده بود بیرون وچون اهل دوست پسر واین حرفها هم نبودبه تنها برادرش دوست پسر دائمیش یعنی خودم زنگ زد که اگر تا ۵ دقیقه دیگه نیای جواب موبایل نمیدم منه بیچاره سریع رسوندم خودم بهش وبهم گفت به خونه هم نگو تا دلشون شور بیوفته  بلکه دست از سرم بردارن از طرفی مادرم زنگ میزد هی میگفت پیداش کردی منه بیچاره در حالی که توی ماشین کنار م نشسته بود میگفتم نه جواب نمیده.وزمانی که دیدم خیلی مادرم بی تابی میکنه به یه بهانه ای پیاده شدم وجوری که خواهرم نفهمه زنگ زدم خونه گفتم همراه من هست دلشون شور نزنه.خلاصه اون شب رفتیم خرید بعدشم شام خوردیم برگشتیم خونه.الان که چند سال از اون موقع ها میگذره وخواهرم ازدواج کردوخداروشکر خوشبخت هست.من کاملا به نصیب وقسمت بی اعتقادم ولی نمیدونم این یه مورد چرا از جایی که هیچ کس فکر نمیکرد خواستگار خوب ودرشآنش گیرش اومد که الان شوهرشه.منظورم خواستم بگم گاهی اونی که قسمت هست دیرمیادولی این دلیل نمیشه که افسرده بشه یا منزوی.اتفاقا به نظر من نشستن استقبال گرم از مهمان خیلی میتونه توی روحیه تاثیر بذاره اونم اول بهار وسال نو.حالا جلو همه نرو اونایی که بیشتر صمیمی هستی باهاشون برو.احساس کردم زیاد سخت به خودت گرفتی والا به خدا به کی به کی به کی قسم بهترین دوست وعاشق واقعی آدم همون خدا هست .هرجوربلدی هرراهی که بلدی به هرزبون هر زمانی بخوای صداش بزن به حرفت گوش میده باجون ودل .اصلا خدا حال میکنه که بندش صداش کنه یادش کنه وازش بخواد.به فرشته ها میگه ببینید بندم مثله رفیقمه دوستم داره وجز من از کسی دیگه چیزی نمیخواد فراهم کنین واسش اونی که میخواد.شک نکن.من اصلا مذهبی نیستم فقط از مسلمونی نماز بلدم همین وبس وهمیشه بهش خوشبین بودم ویادم نمیاد که از خدا چیزی خواسته باشم ونداده باشه اونی که نداد متوجه شدم به دلیل که اون موقع نمیدونستم بوده.دیگه چی بهتر از این مگه کور از خدا چی میخواد.به نظر من بیشتر روی خودت کار کن. در کنارش میتونی به مشاور هم بری ولی همونم ارجاعت میده به خودت ودرونت که جز خدا چیزی توی قلب هر آدمی نیست .یاحق.

اگر بازم احساس نمودین چیزی نیست که تقصیر خودتان باشه پس صبر کن لابد خیری توش هست...سرانجام لطف الهی میرسه...حتی اگر چند سال دیگر باشه...

نا امید نشو از خدای که رحمتش تمام أرض و آسمانها را فراگرفته است!!!.

ممنون از حرفاتون شما خیلی خوب حرف منو فهمیدین!من با وجود اینکه خیلی مواظبم افسار دلم رو از دست ندم و احساساتم رو.کنترل کنم ولی تو اینجور موارد بازم فریب دلمو میخورم و احساساتی میشم!آخه بعضی وقتا واسه قبول کردن یا نکردن مواردی لازمه که از در احساس وارد شد !نمیدونم چجوری باید توضیح بدم!من عاشق نشدم ولی حس بازی خوردن یا اینکه یه مورددباشه که احساس کنم از هر نظر با هم جوریم و بهم میخوریم و خیلی هم به دلم بشینه دقیقا همه جی اونجوری پیش بره که میخواستم، بطوریکه اصلا باورم نشه و همش به خدا میگفتم نکنه با من پارتی داری که اینقدر همه چی داره طبق رؤیاهای من پیش میره(نه اینکه طرف موقعیتش آنچنانی بود ولی خب از هر نظر مثل هم بودیم!اعتقادی مذهبی سیاسی خانوادگی سلیقه ها کلا از هر نظر که فکرشو بکنید کپی هم بودیم😢آخرش هم نمیدونم واقعا چیشد که نشد اونکه قسم میخورد خودش میخواد و خانوادش مخالفت کردن!ولی من نتونستم باور کنم نسعله فقط همین باشه و به همین راحتی کوتاه اومده باشه!قسم میخورد بخاطر مخالفتها و مشکلایی که درآینده واسه من پیش میاد مجبوره کنار بکشه!ولی واسه من معقولانه نبود چون همونطور که نظر منو به زور هم که شده به خودش جلب کرد و منو راضی کرد،شاید میتونست خانوادشو هم راضی کنه)بعد یهو خیلی غیر منتطره همه چیز بهم بخوره منو داغون کرد!

مشکل اینه به مشاوری اعتماد ندارم!یکیو میخوام که حرفامو قشنگ حس کنه و درک کنه!

بخدا میخوام بلند شم همه اونچیزایی رو که توصیه کردین میدونم تنها راهه و بهترین راه ،ولی اصلا دست خودم نیست هرچی زور میزنم بازم نمیتونم انگارذبه وزنه خیلی سنگین رو جسم و روحمه 

به javad.ravan

خدا رو شکر از لحاظ مالی مشکلی نداریم.پول هم نمیدونم چرا هیچ شوقی برای داشتنش ندارم که بخوام واسه بدست اوردنش تلاش کنم!(عجیبه میدونم😅) هدفای دیگه دارم ولی میگم اصلا دیگه توانایی رسیدگی بهشون رو ندارم

به ناشناس

خیلی ممنون از حرفاتون تجربه های اینجوری منو خیلی آروم میکنه.خداروشکر که عاقبت خواهرتون خوش شد .میتونم بپرسم ایشون چرا از خواستگار فراری بودن؟بخاطر تذگرس از رد شدنشون توسط خواستگاراشون؟همچین مشکلی داشتن اصلا؟منم از خواستگار فراریم بخاطر همین مسائل!ولی بازم همش میگم شاید قسمت من همینه شاید این همون باشه که میخوام و بازم گول میخورم!دلم میخواد هیچ خواستگاری نداشته باشم حز اون کسی که قراره بی دردسر جور بشه

به تجربه

اون موردی که باعث اذیت بیشترم شد همون موردی بود که درجواب دوستان گفتم.تا عقد پیش نرفت ولی چند جلسه گذشت.واسه بقبه هم همون جلسه اول که تو همه موارد پسرها میپسندیدن ولی مادراشون نه!البته بودن کسانی که هم خودشون میپسندیدن هم خانواده هاشون خیلیم مشتاق بودن ولی خب واقعا با هم جور نبودیم!نه اینکه چون من توقعم بالا بود.فکر کنید یه مورد بود با اینکه سنش کمم نبود نه درس خونده بود، نه کار داشت!هنوز آویزون پدرش بود!حالا درس نخوندنو میشه فاکتور گرفت بشرطی که سرکار رفته بوده باشه!بقیه هم فکر کنید شبیه این موارد.ممنون از پیشنهادتون میدونم درسته ولی نمبگیدونم چجوری توصیف کنم که متوجه بشید من چی میگم!یه آدم تنبل چجوریه؟من از اونم بدتر شدم میخام ولی نمیتونم

به رضوانه

ممنون از راهنماییت.راستشو بخوای با این شرایطم حضورم تو جمع فامیل و دوستان بیشتر باعث اذیتم میشه!چون نمیتونم نثل اونا بگم و بخندم و شور و شوقی ندارم دیگه!همین باعث میشه تو اون جمع منزوی بشم و این حسمو بدتر میکنه

به evonika

منی که همیشه استادا از صدای خنده هام شاکی بودن.... به خاطر سکوتم برام غیبت رد میکردند( فکر میکردند که نیستم )

اما برای درمان خودم شروع کردم به خوندن کتاب

سرکار رفتم

هر روز اهنگ گذاشتم و باهاش رقصیدم

یک سال اجازه خواستگاری هیچ کسی رو ندادم

با این حالت ... بازم اگه برات خواستگار بیاد .. نمیپسندتت

چندتا کتاب بهت معرفی میکنم.... کتابخونه ها دارن... بگیر بخون.... عالیه اند

هنر خوب زندگی کردن/ آندره موروآ

چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد

قله ها و دره ها

در 21 روز زندگی ات را تغییر بده

شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید

یک:صبح ها(وقتی بیدار میشی) ورزش کن مثلا رقص یا پیاده روی پارک یا از اینا بهتر باشگاه بری که عالیه واسه روحیت چون ورزش خون رو تو بدن ب جریان میندازه و ضد افسردگیه و باعث میشه توی یک اجتماع جدید(باشگاه) قرار بگیری.

دوم:توکل و اعتقاد و باور و یاور کردن خاا یادت نره باوری قلبی

سوم:هدفمند کردن زندگیت:یه هدف بزرگ مشخص کن واسه خودت مثلا مهندسشی یا وکیل یا دکتر یا مربی...زندگی بی هدف=افسردگی

چهارم:یادت نره عشق اصلا وجود نداره و سعی کن دلگرمیت عشق نباشه دلگرمیت رو یه چیز دیگه کن مثلا خودتو سرگرم کن با اینستا یا فعالیت برای رسیدن به هدف والات

پنجم:با یک پسر دوست شو ولی دل نبند تو عادت کردی به وجود یه پسر توی زندگیت. پیشه روانشناسم بری خوبه البته روانشناس رایگان تلفنی یا اینترنتی هست سرچ کن توی گوگل فقط مراقب باش ازینا نباشه دقیقه ای پنج هزار حساب میشه رو قبض تلفن خونتون اینایی که میگن فقط تلفن ثابت.مطمئن باش دولتیه یا دروپیکر دار...در اخرم خدا کمکت کنه.نمازم فقط یکبار بخون ببین همون یکبار به چه ارامشی برسی امتحان کن...موفق باشی تو میتونی برگردی به روزای شادت برو جلو.