سلام
عزیزآن پیشاپیش از وقتی که میگذارید حتی برای خوندنش ممنونم و قبل از اون از همتون عاجزانه خواهشمندم برام دعا کنید . خدا قوت به همتون
بنده 28 سالمه، کارمند بودم و به لطف نامردی هایی که در حقم شد بیکار شدم، تا دلتون بخواد دنبال کار گشتم ولی متاسفانه حقوقا ناچیز، بدون بیمه و شرایطی که وقتی به خودت میای میبینی نری سرسنگین تری و بیکاری به بعضی از این کارا شرف داره...
و به علت دلایل زیادی که مهمترینش این بود که خانواده ای ندارم که درکم کنند و ساپورتم کنند و همه هزینه های زندگی به عهده خودم بود الان پس اندازی هم ندارم که بخوام حداقل یه کاری در خور شروع کنم...... بماند بماند هعی
در طول این مدت شاغل بودنم هر روز صبحم با دعا شروع کردم توکل کردم به خودش که تو را به وجود مقدست به حق آبرو داران درگاهت تنهام نگذار
پروردگارم.....
اما در اوج اون لحظه ای که بهش توکل کردم همه چی بهم ریخت نمیدونم چی شد چرا؟
نگاه میکنم به زندگیم، هیچ وقت آدمی نبودم که بخوام راه کج برم چه اون مدت که در اوج بلوغ بودم چه الان که خیلی راحت میتونی یه رابطه مجازی حداقل شروع کنی... ولی به خودش قسم هیچ وقت اهل هیچ کثافت کاری هیچ نگاهی هیچ رابطه ای نبودم حتی در حد ی چت ساده دلایل زیادی هم داشتم به خاطر خودم خدای خودم، شریک آینده ام .
اما دارم میبینم من از لحاظ ظاهری و قیافه مورد تایید بودم تعریف و تمجید زیادی ازم شده تا کنون ، کاملا اجتماعی ام ،نذاشتم به جز چن تن از دوستان نزدیکم کسی از حال و روزم خبر دار بشه همیشه خوشحال خودمو نشون دادم... اما زندگیم پر از خلاء ، خستگی، شکست ... .
در مورد ازدواج کسی تا الان حاضر نشده باهام ازدواج کنه حتی یه چن مورد قضیه جدی شد اما نمیدونم چرا آخرش همه چی بهم میخوره انگار طلسم شده
گاهی وقتا از شدت نیازی که بهم وارد میشه داغون میشم فقط گریه میکنم و سرمو میکوبم یه جایی که آروم شم اما تا کی 😭 و خانواده ای که از بودن کنارشون لذت نمیرم .
نمیتونم حتی باهاشون درد دل کنم ،بماند که چقدر مشکلات هم زیاده ... گاهی وقتا دیدید بعضیا میگن کاش پول نبود اما محبت بین مون بود من بدبخت از اونام که نه محبتی هست نه رفاهی ، نمیدونم دلم به چی باید خوش باشه .
با یه مشاور دینی صحبت کردم گفتند دنیا محل گذره قرار نیست اینجا بیایم برای خوش گذرونی و صبر کنید و ... خلاصه از این حرفا که خوب بلدند بزنند ...
اما سوالم اینه تا کی من باید صبر کنم جوونیم داره تموم میشه و خودش میدونه و شاهده که هیچ وقت هیچ خوشی تو زندگیم نداشتم که دلم خوش باشه ... حتی یه بیرون رفتن عادی هم اگر بوده یه غمی همراهش بوده. اما من به خودش قسم هزاران بار بهش گفتم دلخوشی میخوام، انگیزه میخوام
آرامش میخوام ،غوطه ور شدن تو دنیا نمیخوام آرزوی محال نمیخوام ... . فقط دلخوشی همین ...
اما سوالم اینه چرا این دنیا فقط باید برای من و امثال من که گذرگاه باشه و با این حرفا خودمونو به بدبختی مون عادت بدیم اما کنارمون یه عده باشن که تو خوشی غوطه ور باشند... من و امثال من هم باید فقط تماشا کنیم لذت همون عده را و حسرت بخوریم ...
همه مثال بزرگواران دین مون و می زنند که صبر کنید مانند اونها که اینقدر غم تحمل کردند در راه خدا دم نزدند اما پیامبرم دخترشون دامادشون و همه اهل بیت شون کجا و من بنده ی حقیر خدا کجا ؟
اونها که لحظه به لحظه با خدای خودشون در تماس بودند، و مطمعنن بودند از راهشون از غمی که تحمل میکنند و به اذن خدای منان هستش .
اما من و امثال من چی؟؟ از کجا بدونیم تحمل این غم در راه خداست یا حکمت خداست یا جزای یه اشتباهه یه فکر نادرست که حتی ممکنه خودت فراموش کرده باشی ...
الان چند ماهی هست با خدا نمیتونم عاشقانه حرف بزنم ،اصلا حرف نزدم ... نخواستم حرف بزنم ، دیگه حال و روزم خوب نیست داغون داغونم .
قبلا وقتی این حالت بهم دست میداد دوباره دلمو خوش میکردم میگفتم خدا هست میبینه ، خدای منم بزرگه و آروم میشدم . برمیگشتم در خونه اش و انرژی میگرفتم اما الان دیگه نمیتونم ...
خدا شاهده بزرگترین آرزوم خیلی وقته مرگ شده هر کسی که از آشنایان تصادف میکنه و تو کما میره اشک میریزم و دعا میکنم منو ببر جای اون اما بزار اون باشه ، زندگی داره ، بچه داره امید داره اما من بیچاره هیچ دلخوشی ندارم هیچی .
چن ساله زندگیم به همین منوال میگذره اما نمیدونم چرا هیچ فرجی نمیشه ؟ دیگه به حضرت فاطمه زهرا کشش ندارم ... دیگه حال دعا ندارم . از بس دعا کردم ، التماس کردم ، گریه کردم، توکل کردم ، صبر کردم ، انتظار کشیدم و آخرش هیچ هیچ ... مثل یه مرده متحرک شدم . افسرده ام ،دارم بد میشم نمیخوام بد شم نمیخوام خراب شم ، چه خاکی روی سرم بریزم ؟ ...
← درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)
- ۱۷۴۶ بازدید توسط ۱۳۳۳ نفر
- يكشنبه ۱۴ شهریور ۹۵ - ۲۲:۰۰