به نام خدای مهربان
سلام
من قبلا یه خاطر شکست های مختلف و دوری از خانواده یه دوره ی افسردگی یکساله تو شهر غریب پشت سر گذاشتم اون موقع شکست تحصیلی برام خیلی سخت بود و اونجا به خاطر بد بینی و سوءظنی که پیدا کرده بودم حتی یه دوست صمیمی ای نداشتم خلاصه خیلی سخت گذشت.
از نو شروع کردم همه چیز رو از اول ساختم برگشتم کنار پدر مادرم درسمو ادامه بدم و روابط اجتماعیمو زیاد کردم خلاصه بگم که نمیخوام این شروع دوباره رو از دست بدم . مهم ترین چیزی که سلامت منو بهم برگردوند اهدافم بود . من برای شاگرد اول شدن چه شوقی داشتم اینهمه مقدمه چینی برای اینه که بگم موفقیت برای سلامتی من حیاتیه .هر شکستی دوباره علائم اون افسردگی رو کم کم بر میگردونه و اعتماد به نفسمو تحت تاثیر قرار میده و روابط اجتماعی هم پشت سرش خدشه دار میشه ... در ضمن متاسفانه شدیدا کمال گرا هستم.
قضیه ی اصلی اینه که من دوباره شکست خوردم . من به این موفقیت احتیاج دارم چون شرایطم خاصه از طرفی کمال گرایی و خطر افسردگی دوباره ...من علائم افسردگی رو دارم دوباره میبینم باز به همه بد بین شدم عزت نفسم کم شده و خیلی از مشکلات دیگه فقط موفقیته که روحیه ی منو دوباره شاد میکنه و عزت نفس منو برمیگردونه و خلاصه همه ی مشکلاتم رو حل میکنه ...
دو روز پیش به رقیب خودم تبریک گفتم بابت امتحانی که بهترین نمره رو گرفته بود میخواستم بهش بفهمونم که حسود نیستم میدونید واکنشش چی بود ؟
پوزخند زد گفت ههه بابت چی تبریک میگی این امتحان که چیزی نبود آسون بود ... منو میگی !؟ تبدیل شدم به کشک خیلی جوابش سخت بود.
میتونید مشکل منو حل کنید ؟!
نه توقعم از خودم کم میشه نه تلاشم بیشتر میشه .
یکی از دلایل شکست من اینه که عادت کردم به اینکه بگم همه چیز باید آسون بگذره نیازی نیست به خودم سختی بدم و خلاصه عادت کردم به راحت پاس کردن و درس نخوندن پیش خودم فکر میکنم کتاب سخته غوله ! تا آخرین لحظه نمیخوام با این غول هایی که رو میزم جمع شده روبرو بشم ... ترک عادت محال نباشه به این آسونی ها ممکن نیست .
تو طول ترم نمیخونم میگم موقع فرجه ها جبران میکنم ! تو فرجه ها به خودم سختی نمیدم اعتیاد به اینترنت و خیال پردازی و بیکاری و روز مرگی ولی حاضر نیستم درس بخونم میگم تو طول امتحانات باز هم وقت هست جبران میکنم ! تازه اونموقع هم نمیخونم اصلا استرس هم ندارم به خودم میگم سخت نیست کتابو باز نمیکنم میگم شب تا صبح وقت هست اونموقع میخونمش ! شب تا صبح نصف کتابو میخونم با چشمای باد کرده صبح میرم امتحان میدم با نمره ی ۱۱ پاس میشه همه ی امتحانا به همین منوال در حالی که قرار بود شاگرد اول یا حداقل معدل الف بشم ! قرار بود این ترم جبران کنم ! قرار بود تو طول ترم درس بخونم ! قرار بود تو فرجه ها درس بخونم ....ولی حاظر نشدم به درس خوندن دبیرستانی که بودم دقیقه نودی بودم و متاسفانه افتخار میکردم به خودم که دقیقه ی نود میخونم میرم بیست میگیرم این دیگه تو دانشگاه شد عادت من راحتم نمیتونم تغییرش بدم اونم تو این شرایط بحرانی زندگیم
دیگه هیچ اعتماد به نفسی برام نمونده .
من خیلی سر کلاس خودمو نشون میدم به استاد گوش میدم نظر میدم حتی به بچه ها کمک میکنم بهشون انگیزه میدم چون فکر میکنم خودم قراره شاگرد اول بشم !
ولی های و هوی من پوچه ....اخرش تو کارنامه ی من همه ی نمره ها زیر ۱۵ ه.
انقدر دوباره بلند شدم و شروع کردم ولی اخرش زمین خوردم که حالم از خودم بهم میخوره ایندفعه دیگه امیدی برای بلند شدن ندارم وقتی به مورچه فکر میکنم که هزار بار دونه اش از دهنش میافته و دوباره شروع میکنه میگم شاید منم باید مثل اون باشم ۵ ترم شکست خوردم از ترم بعد باز شروع کنم ولی از کجا معلوم باز هم طبق عادت شکست نخورم؟
دیگه فکر میکنم اون جایگاهی که باید داشته باشم نخواهم داشت یعنی همه ی استادا منو شناختن در حالی که من میدونم که میتونم ...
← خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه) ← خودسازی در پسران (۲۳۱ مطلب مشابه)
- ۱۷۴۸ بازدید توسط ۱۳۴۱ نفر
- چهارشنبه ۲۹ دی ۹۵ - ۲۳:۰۰