سلام خدمت دوستان محترم

از الان از همگی عذرخواهی میکنم که حرفام زیاد شدن ببخشید
دختر 29 ساله  و مهندس عمران هستم. چهار سال پیش یه پسری ازم خواستگاری کرد. پسر خوبی بود. خانواده دار بود مذهبی و با اعتقاد. تحصیلات  و کار عالی.توی یه خانواده مذهبی بزرگ شدن که خواهر ندارن اما 5 تا برادر دارن. توی محیط کار باهم اشنا شدیم ایشون دکترای عمران دارن و 4 سال از من بزرگتر هستن.

وقتی تو جلسه خواستگاری( خواستگاری رسمی نه، تو محیط شرکت) با هام حرف زد دوتا مورد ازشون دیدم اینکه ایشون به شدت شکاک بودن... ولی خیلی زیاد عاشق من هستن..محیط  کارما طوری بود که توی اون همه دختر فقط من چادری و مذهبی بودم این بود که ایشون از من خوششون اومد البته باید بگم به گفته خودشون توی اون محیط چادری بودن من بیشتر منو جذب کرد و بعد هم میگفت یه سری اخلاقای خوبی که در من دیده بود...ضعیت خانواده ما هم تقریبا مثل ایشونه اما اینو بگم خانواده ایشون از لحاظ اجتماعی و تحصیلات موقعیت بالاتری دارن.

وقتی صحبت کردیم واقعا از همه شرایطشون خوشم اومد اما اینکه فرد شکاکی بود منو ناراحت کرد و باعث شد ازشون بخوام بیشتر فکر کنم تا جواب بدم.مورد دومی که از ایشون باید بگم این بود که  توی خانوادشون همه با این وصلت موافقن جز یکی از برادرشون که ایشون خواهر خانمشو واسه داداش( یعنی همین خواستگار) انتخاب کرده و با ازدواج من با ایشون اصلا موافق نیست ولی خودشون میگفت من شما را انتخاب کردم و این موضوع نگران کننده نیست.اون موقع من فکر میکردم شاید واقعا پسر مستقلی باشه با این وضعیت تحصیل و کاری که داره قطعا خانوادش هم با حرفش موافقن...ولی نگو که داداشش از اون داداشایی بوده که تو خانوادش همش حرف حرف اون بوده و هست و کسی جرات نداره بدون اجازه ایشون اب بخوره...چون از اول ایشون خرج خانواده را میداده..

خلاصه یه هفته بعد من کمی بیشتر فکر  کردم خصوصا روی این موضوع که ایشون شکاک هستن و جواب رد دادم...خیلی به ایشون برخورد و ناراحت شد و وقتی جویای علت جواب شد من گفتم به چه دلیل جواب رد دادم.

خلاصه گذشت تا 6 ماه بعد ایشون باز دوباره اقدام کرد.البته مجددا از طریق یکی از همکارای دیگه از من خواستن یه بار دیگه به ایشون اجازه بدم بیاد خواستگاری.همکارش وقتی با من حرف زد گفت ایشون  این مدت همش تلاش کرده برادرش را راضی کنه و بقیه خانواده هم رضایت دارن حتی اون مشکل شکاک بودن هم که مطرح کردین واقعا ایشون بهتر شدن تا اینکه باز من باهاش حرف زدم و دیدم واقعا بهتر شده. اینو هم اضافه کنم تو این مدت 6 ماه ایشون همش جلوی چشم من بودن و رفتارشون خیلی بهتر شده بود و همش تلاش  میکرد منو به خودش وابسته کنه و توی محیط کار همه کارهای منو انجام میدادن حتی وقتای که من نمی تونستم برم سرکار ایشون کارای منو انجام میداد تا اینکه همه همکارها فهمیده بودن حتی خود مدیر شرکتمون هم فهمید ایشون منو دوست داره.و منم کم کم بدون اینکه ایشون چیزی بدونه و یا به همکارام چیزی بگم به ایشون علاقمند شدم و واقعیتش دلم میخواست دوباره بیاد خواستگاریم..بخاطر همین وقتی اومدواقعا خوشحال شدم اما زیاد به روی خودم نیاوردم پس قبول کردم در این حد که بیاد خونمون خواستگاری.و به من هم گفت با خانوادت مطرح کن و منو به اونها معرفی کن.

یه هفته بعد وقتی من به خانوادم ماجرا را گفته بودم و حالا دیگه منتظر بودیم ایشون بیاد خواستگاری، و اون علاقه ای هم که خودم باور م نمیشد اما تو وجودم ایجاد شده بود، از طریق همکارش فهمیدم ایشون به اصرار برادر بزرگترش رفتن خواستگاری اون دختر یعنی خواهرخانم برادرش.....اون روز من خیلی ناراحت بودم و گریه کردم و واقعا نمیتونستم نه خودمو ببخشم نه اونو..چرا این کارو با من کرد؟ فردای اون روز اومد تو محیط کار و دیدم همه بهش تبریک میگن من اما اصلا به روی خودم نیاوردم اما دیگه حتی بهشون سلام هم نکردم.ایشون هم دیگه نامزد شده بود و دیگه نیومد دفتر من.اما دورا دور می دیدم که خوشحال نیست.

همه همکارها از این رفتارش ناراحت بودن که چرا ایشون اسمشو روی من گذاشته اما الان با کسی دیگه نامزد کرده! ولی خب من از قبل میدونستم برادرش اصرار کرده که باید بری واسه خواهر زنش..وقتی دیدم همکارام بهم بد نگاه میکنن و بعضیشون هم واقعا دلشون به حال من میسوخت دیگه دل و دماغ اونجا موندن را نداشتم  ودلمم نمیخواست کسی واسم دلسوزی کنه و اون اقا هم دیگه رفت سر زندگیش البته نامزدی فقط بودن، و من مونده بودم و یه دل عاشق که باید تو خودم اون عشق را خفه میکردم سعی کردم بدون اینکه کسی دلیل این کارمو بدونه یک ماه بعد مرخصی بگیرم و واسه 6 ماه نرم تو شرکت. با مدیرم صحبت کردم و گفتم میخوام ادامه تحصیل بدم اگه امکان داره 6 ماه به من مرخصی بدین. خیلی سخت قبول کرد مدیرمون اما بالاخره با مرخصی 6 ماهه من به شرط انجام دور کاری موافقت کردن.( مدیر عامل یکی از بستگان من بودن).

نمیخواستم اون پسر جلوی چشمم باشه چون دیگه بهش علاقمند شده بودم البته علاقه از قبل ایجاد شده بود از طرفی دیگه الان علاقه من درست نبود چون اون فرد نامزد داشت. پس بهترین کار برای اینکه هم به زندگی ایشون لطمه ای نزنم و هم خودم سرخورده نشم دور شدن از محیط کار بود.

وقتی مرخصی گرفتم یکی دیگه از همکارها ازم خواستگاری کرد.دوست همون اقا...واسه من سخت بود بخوام به ایشون جواب بدم چون ایشون یه روزی واسط من و اون اقا بود واسه همین جواب رد دادم..خلاصه بعد سه ماه اصرار همکارم به ایشون اجازه دادم که بیاد خواستگاری...وقتی اون اقای خواستگار اول موضوع را فهمید خیلی ناراحت شد و با خواستگار دوم همون همکار واسطه دعوای حسابی کرد و نذاشت بیاد خواستگاری و البته خودش هم نامزدیشو بهم زد و از من خواست باهاش حرف بزنم...

دلم به حال همکار دومم سوخت اخه اون گناهی نداشت اون وقتی دید اینطور من ناراحت و خرد شدم خواست زندگی منو جمع کنه خواست به همکارای دیگه نشون بده تقصیر من نبوده که اون یکی همکار با من ازدواج نکرده و واقعا هم منو دوست داشت و شایدم دلش به حال من سوخت اما کارش از روی مردونگی بود و نذاشت من تنها باشم و وقتی میخواست بیاد خواستگاری اون خواستگار اولم بهش اجازه نداد و دعوای بدی بینشون ایجاد شد....

خلاصه اینکه یه روزی وقتی رفتم شرکت تا یه سری کارها رو تحویل بگیرم تا از شرک ت اومدم بیرون خواستگار اولم اومد و ازم خواست باهام حرف بزنه.اون یه مرد فوق العاده مغروری بود خصوصا اینکه وضعیت مالی خوبی داشت هم خودش هم خانوادش و هیچ وقت به کسی اجازه نمیداد که غرورشو بشکنه..اما اون روز برای من غرورشو شکست..زد زیر گریه و گفت تو فکر میکنی من پسر هوس بازی هستم فکر میکنی من مرد نیستم و خلاصه با گریه و ناراحتی ماجرا را تعریف کرد که اون  روز وقتی رفتم خونه و به برادرم گفتم من با همکارم در مورد ازدواج صحبت کردم و قرار شد بریم خواستگاریش برادرم توگوشم زد و گفت تو بیجا کردی از خودت به دختره حرفی زدی و با کلی بحث و دعوا منو مجبور کرد برم خواستگاری اون دختر..ما یه ماه بیشتر نامزد نبودیم. وقتی دیدم واقعا نمیتونم بدون تو زندگی کنم ماجرا رو به اون دختر گفتم. و نامزدیمو بهم زدم و از خونه زدم بیرون و تا سه ماه با یکی از دوستان زندگی کردم.من بخاطر تو اون نامزدی را بهم زد و میخوام با من باشی و و واقعا عاشق توام و از این حرفا..

من برام باور کردنی نبود گفتم تو نه بچه ای نه از لحاظ مالی مشکل داری میتونستی یه طور دیگه ماجرا را به خونوادت بگی و برادرت را راضی کنی.و بهش گفتم من حاضر نیستم همکار دوم را بخاطر تو از دست بدم ایشون مردونگی کرده وقتی تو نامرد جا زدی اون اومد خواستگاریم الان من نمیتونم کاری که تو با من کردی را من با اون انجام بدم این یعنی نامردی !

پس بذار روند عادی زندگیم طی بشه و منو فراموش کن...خواستکار دومم اومد و همه ماجرا را واسش گفتم اون انقد مرد بود گفت اگه واقعا دوسش داشته باشی با وجودی که من هم دوست دارم اما برو با اون ازدواج کن..نمیدونم خیلی جزییات را نگفتم امیدوارم باورتون بشه ونگید داستان ساختگیه امیدوارم نگید این دختره هرزه است و هر دفعه با کسی وبوده همه این ملاقات ها زیر نظر خانواده ها بوده و از نظر عرف و شرع همه چیز رعایت شده پس فکر بد نکنید خواهشا..

خلاصه داستان....همکار دوم بخاطر اولی کنار کشید...دوبار همکار اول او.مد خواستگاری و باز مخالفت برادرش.....الان من موندم و دو تا دل..از اون طرف همکار دومم هنوز بخاطر من ازدواج نکرده! همکار اولمم با گریه و ناراحتی میگه نمیتونم باهات ازدواج کنم و نمیذاره هم همکار دومی بیاد خواستگاری...

دلم پیش همکار اولمه اما بهش چیزی نگفتم..دلم از طرفی واسه همکار دومم میسوزه و واقعا میدونم تا وقتی اولی ازدواج نکرده اصلا محاله به دومی فکر کنم....

موندم چیکار کنم؟ قیدشونو بزنم؟ سه ماه این کارو کردم اما همش تو چشمه..دارم به طور کلی استعفا میدم برم اما همکار اولم میگه هرجایی بری میام سراغت و ولت نمیکنم...

هر خواستگار دیگه ای هم که میاد همش فکر اون همکار اولم تو ذهنمه..به خدا موندم چیکار کنم؟ خواهش میکنم اگه راهکاری به ذهننتون میرسه بهم بگید...ذهنم درگیرشه و هیچ جوره نمیتونم فراموشش کنم..شما جای من باشید چیکار میکنید؟

درضمن این مدت منم ادامه تحصیل دادم و الان ارشد عمران شهید بهشتی هستم....موقعیت کارم بهتر شده خداروشکر.و دیگه توی اون محیط کار نرفتم اما همچنان اونها از وضعیت من کم و بیش باخبرن..خصوصا همکار اولم...

ممنون میشم بدون هیچ توهینی چیزی که به ذهنتون میرسه چیزی که فکر میکنید درستتره به من بگید..شاید علاقه من به اون همکار اولم یه علاقه و عشق کاذب باشه شاید هم نه واقعا باید منتظرش بمونم نمیدونم یا اینکه با چه فکری کاملا قیدشو بزنم..میدونم این دوماه دیگه دوباره برمیگرده اونوقته که من وسوسه میشم..خدایا کمکم کن...

از همتون ممنونم..اگه سوالی داشتید بگید تا جایی که بتونم جواب میدم

برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)