مخالف هوو هستم ولی چنین زنانی رو قضاوت نمیکنم

طلا بلا

آدرس نظر
چهارشنبه ۶ مرداد ۹۵
۱۳:۰۲
گزارش تخلف

باشه تو خوبی من اصلا برسمیت نمیشناسم نه من بلکه کل ایل و تبارم اتفاقا کاملا مخالف وجودشونم انسان از بدبختی جون بده بمیره وای به شعور خودش توهین نکن

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

عباس

آدرس نظر
چهارشنبه ۶ مرداد ۹۵
۱۴:۳۹
گزارش تخلف

سلام

البته قضاوت شما درپایان درست نبودکه این مردان هستن که زندگی را خراب می کنند.

حتما بدان تا زنی خودش نخواسته باشه هوو یه خانم بشه هیچ مردی نه قدرت اونا داره که بزورزنی را وادارکنه پس پذیرفتن یه خانم برای همسردوم شدن یعنی ورودبه زندگی مردزن دار.

البته من این جا نسبت به درستی یا اشتباه وعواملی که باعث میشن ندارم اما بایدبدونیم چیزی را که شارع مقدس گفته واگر طبق شرایط وموازین شرع عمل بشه حتما مزایایی داشته که من دران حد واندازه ها نیستیم که بخواهیم خللی به ان واردکنیم واگران را زشت ومذموم دانستیم شکی نیست این از طریق دورزدن وروابط پنهانی ویا زنا کاری و...درچامعه رواج پیدا خواهدکردکه بدبختی وعوارض اون همه را دربرخواهدگرفت.

این هم داستان کامل مهتاب وریحانه.

ای کاش می توانستیم هم دیگر را درک کنیم وتحمل نماییم.

زنی که بدلیل ابتلا به سرطان برای خودش هوو آورد،پس از سلامتی پشیمان شد!

تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۴/۹

0 0

ایران نوشت:زن جوان با مراجعه به مطب پزشک وقتی فهمید دچار بیماری سرطان شده و مهلت چندانی برای ادامه زندگی با شوهر و فرزندانش ندارد تصمیم گرفت پیش از مرگ برای شوهرش همسری انتخاب کند تا سرپرستی دختر و پسرش را به یک هووی مهربان بسپارد. اما پس از یافتن زنی برای شوهرش سرنوشت، ماجرای شگفت‌انگیزی را برایش رقم زد

زن جوان که به همراه شوهرش پشت در بسته دادگاه خانواده مجتمع صدر به انتظار شروع جلسه محاکمه نشسته با چشمانی اشک‌آلود زیر لب، خودش را به خاطر آوردن هوو برای خودش سرزنش می‌کند و مرد سعی می‌کند همسرش را آرام کند ولی موفق نمی‌شود.
زن با لحن سرزنش باری به مرد می‌گوید: اگر مرا دوست داشتی پیشنهادم را قبول نمی‌کردی و زن نمی‌گرفتی، حالا باید مهتاب را طلاق بدهی وگرنه روی خوش در زندگی نمی‌بینی.
مرد به اعتراض می‌گوید: من نه تو را طلاق می‌دهم نه مهتاب را. وقتی اصرار می‌کردم که لجبازی نکن و از خواستگاری دست بردار به خرجت نمی‌رفت و پافشاری‌ می‌کردی تا اینکه دو دستی زندگی من و بچه‌هایمان را خراب کردی و حتی در حق همکلاسی‌ات مهتاب و بچه تو راهی‌اش هم ظلم کردی، حالا مرا کشیدی دادگاه که چه شود؟ چند بار به دست و پایت افتادم تا از زن گرفتن برای من بی‌خیال شوی اما تو چه کردی حالا وقت عقب‌نشینی است؟
ریحانه که آرام و قرار ندارد اشک می‌ریزد و می‌خواهد هر چه سریع‌تر وارد دادگاه شود. در همین هنگام منشی شعبه 244 دادگاه خانواده مجتمع صدر نام زن و مرد را می‌خواند و آنها را دعوت به حضور در دادگاه می‌کند.
قاضی بهروز مهاجری در حالی که به اوراق پیش رویش نگاهی می‌اندازد از آنها می‌خواهد تا مشکلشان را شرح دهند.ریحانه 35 ساله _ با اشاره به پیچ و خم های زندگی‌اش می‌گوید: 14 سال پیش محمد به خواستگاری‌ام آمد. از آنجایی که همکارم بود تا حدودی او را می‌شناختم؛ جوان برازنده و باشخصیتی که در همان برخوردهای اول با خانواده‌ام خودش را در دلشان جا کرد و ازدواج کردیم. چنان خوشبخت بودم که همه فامیل آرزوی چنین زندگی سرشار از شادی ما را داشتند. با به دنیا آمدن دختر و پسرمان خوشبختی‌مان تکمیل شده بود تا اینکه با شنیدن یک خبر دنیا بر سرم خراب شد و مسیر زندگی‌‌ام تغییر کرد. در حدود سه سال پیش دچار یک بیماری شدم و پزشک معالجم پس از چند آزمایش اعلام کرد مبتلا به نوعی سرطان هستم و مهلت زیادی برای ادامه زندگی ندارم.
شنیدن این خبر و دیدن جواب‌های آزمایش‌ها شوکه‌ام کرده بود نمی‌توانستم باور کنم که خوشبختی‌ام به پایان رسیده و لحظات زندگی‌ام مانند ساعت شنی هر ثانیه در حال تمام شدن است.
تا مدتی در خودم فرو رفته بودم و با هیچ کس حرفی نمی‌زدم ولی یک روز به خودم آمدم و گفتم باید کاری کنم تا دختر و پسرم و همسرم که همیشه همدم و مونسم بوده‌اند پس از مرگم آسیب نبینند، به همین خاطر پیشنهاد ازدواج دوم را به همسرم دادم که ای کاش لال می‌شدم و هرگز چنین حرفی نمی‌زدم.
مرد که برافروخته است رو به قاضی می‌گوید: زندگی‌ام را سیاه کرده بود جناب قاضی. بارها از او خواستم دست از رفتارهای بچگانه‌اش بردارد ولی گوشش بدهکار نبود. می‌‌گفت اگر مرا دوست داری باید هر چه می‌گویم گوش کنی ولی هر چه می‌گفتم بی‌فایده بود و مجبورم می‌کرد تا به حرفش گوش کنم و هنوز هم نمی‌توانم ناراحتی‌اش را ببینم ولی ... آن روزها رفتارش تغییر کرده بود در دنیای خودش بود و از همه حلالیت می‌طلبید، زندگی‌مان سرد و بی‌روح شده بود و نمی‌دانستم چه کنم؟

ریحانه ضمن سرزنش خود می‌گوید: درست است آقای قاضی هر روز به محمد اصرار می‌کردم تا در حضور من همسر دومش را انتخاب کند که بعد از مرگم مراقب او و مادر مهربانی برای فرزندانم باشد. شوهرم از رفتارهایم خسته شده بود ولی من مصمم بودم و وظیفه خودم می‌دانستم که به فکر آینده زندگی خانواده و جگرگوشه‌هایم باشم. با اینکه خانواده‌هایمان بشدت با کار من مخالف بودند ولی من در تصمیمم جدی بودم. بین دوست و آشنا و فامیل می‌گشتم تا زن وفاداری برای همسرم و مادر مهربانی برای بچه‌هایم پیدا کنم تا اینکه در یکی از مهمانی‌ها با همکلاسی‌ام مهتاب روبه‌رو شدم.
از آنجا که مهتاب را بخوبی می‌شناختم نور امیدی در دلم تابید. او همانی بود که می‌توانستم خانواده‌ام را به او بسپارم. مهتاب مدیر یک مدرسه ربود و با وجود داشتن خواستگارهای بی‌شمار شوهر نکرده بود. رابطه‌ام را با او بیشتر کردم و پس از مدتی برای اقامت در هتل مشهد دو بلیت خریداری کردم و از او خواستم مرا همراهی کند تا به گردش و زیارت برویم. مهتاب که از همه جا بی خبر بود با من به این سفر آمد و با یکی از سخت‌ترین روزهای زندگی‌ام روبه‌رو شدم. برایم آسان نبود دو دستی زندگی‌ام را که لحظه به لحظه برایش زحمت کشیده بودم به دست زن دیگری که قرار بود هوویم شود، بسپارم ولی چاره‌ای نداشتم و به دلیل علاقه زیاد به محمد و عشق به فرزندانم خودم را کنترل کردم و با مهتاب حرف زدم.
ریحانه که با یادآوری خاطرات گذشته غم در چهره‌اش موج میزد، ادامه می‌دهد: در آن شب ماجرای زندگی‌ام و تصمیمی را که داشتم برای مهتاب تعریف کردم و او که نمی‌دانست زنی که می‌خواهد برای همسرش زن دوم انتخاب کند من هستم با چنین تصمیمی بشدت مخالفت کرد و گفت به هیچ عنوان تصمیم درستی نیست و باید به آن زن گفت که چنین کاری نکند وقتی مخالفتش را دیدم ناگهان بغضم ترکید و با گریه و التماس همه ماجرا را برایش تعریف کردم و گفتم زنی که در جست‌وجوی هوویی برای خود است خود من هستم.
باورش نمی‌شد من او را برای همسرم خواستگاری می‌کنم و از پیشنهادم بشدت ناراحت شد ولی وقتی حال و روزم را دید فرصت خواست تا در موردش فکر کند.
محمد حرف‌های ریحانه را قطع می‌کند و می‌گوید: زندگی‌ام را جهنم کرده بود وقتی از سفر آمد و ماجرا را برایم تعریف کرد همه بدنم یخ کرد، برایم آسان نبود که فکر کنم قرار است او را از دست بدهم و پس از سال‌ها زندگی مشترک با زن دیگری ازدواج کنم ولی مخالفتم بی‌فایده بود با اینکه مهتاب دختر برازنده و مهربانی بود راضی نبودم زندگی او را هم خراب کنم ولی از اصرارهای ریحانه عاصی شده بودم، طفلک دختر و پسرمان هم از رفتارهای ما گیج شده بودند و وقتی دیدم راهی ندارم به ناچار تسلیم شدم.
این بار ریحانه ادامه می‌دهد: وقتی جواب مثبت را از هر دویشان گرفتم به تدارک مراسم عقدشان پرداختم. روز ها و شب‌ها ی سختی بود ولی هر روز که می‌گذشت حس می‌کردم به روزهای آخر عمرم نزدیک می‌شوم، سکوت می‌کردم و نمی‌گذاشتم کینه در دلم ریشه کند سرانجام با برگزاری مراسم ازدواج همسرم با مهتاب همه‌مان در کنار هم زندگی جدیدی را شروع کردیم. روزهای خوب و خوشی را کنار هم داشتیم.
گرچه واقعاً دیدن محمد در کنار مهتاب برایم راحت نبود ولی خودم خواسته بودم و نمی‌توانستم زندگی را برای آنها زهر کنم حتی با بچه‌هایم صحبت می‌کردم تا مهتاب را قبول کنند تا اینکه کم کم رابطه‌شان با مهتاب خوب شد. خوشحال بودم که توانسته‌ام همه چیز را سروسامان دهم و خیالم راحت بود که پس از مرگم زندگی خانواده‌ام از هم پاشیده نمی‌‌شود ولی افسوس که سخت اشتباه می‌کردم.
ریحانه ادامه می‌دهد: یک سالی از زندگی مشترک با هوویم گذشت تا اینکه متوجه شدم او باردار شده است، تحمل این واقعیت خیلی برایم سخت بود سعی می‌‌کردم خودم را با کارهایم سرگرم کنم ولی هزار فکر و خیال در سرم بود تا اینکه در ادامه آزمایش‌ها نزد پزشک‌ معالجم رفتم اما او من را به یک پزشک دیگر معرفی کرد. در دلم غوغایی برپا شده بود می‌خواستم بدانم فاصله‌ام تا مرگ چقدر است پزشک متخصص پس از انجام چند آزمایش ‌از من خواست نزدش بروم تا خبر مهمی به من بدهد. با بدنی لرزان راهی مطب دکتر شدم و وقتی نتیجه آزمایش را داد انگار گوش‌هایم نمی‌شنید و شوکه بودم. دکتر چند بار تکرار کرد و گفت: «شما هیچ بیماری خاصی ندارید و مبتلا به بیماری لاعلاجی نیستید آزمایش‌های قبلی به اشتباه سرطان را نشان داده است» . با شنیدن حرف‌های دکتر به جای خوشحالی غمی به دلم نشست.

این بار مرد روبه رئیس دادگاه می‌گوید: جناب قاضی از آن پس ریحانه هر روز دعوا و جنجال راه می‌انداخت و به مهتاب بیچاره طعنه می‌زد من هم مجبور شدم به ناچار برای امنیت مهتاب خانه جداگانه‌ای فراهم کنم ولی هرگز وجدانم اجازه نمی‌داد از او جدا شوم، ریحانه باید فکر همه چیز و همه احتمالات را می‌کرد باید احتمال می‌داد اگر زنده بماند تحمل این وضع را خواهد داشت یا نه؟ خودش با اصرار مراسم عروسی ما را تدارک دید و حالا چطور زن بی‌گناه را طلاق بدهم و آواره‌اش کنم. خوشحالم که ریحانه بیماری ندارد و آزمایش‌ها اشتباه بوده ولی نمی‌توانم چشمم را به مهربانی‌های مهتاب ببندم در حالی که منتظر تولد فرزندش هستیم. من نه حاضرم مهتاب را طلاق بدهم و نه از ریحانه جدا شوم ولی او هر لحظه ما را تهدید می‌کند و می‌گوید اگر مهتاب را طلاق ندهم خودش را می‌کشد. آقای قاضی شما بگویید چه کنم؟
ریحانه با چهره‌ای برافروخته در جواب شوهرش می‌گوید: من طاقت این زندگی را ندارم نمی‌توانم آنها را کنار هم ببینم. من اشتباه کرده‌ام و تاوانش هر چه باشد می‌دهم ولی باید بین من و مهتاب یکی را انتخاب کند اگر می‌خواهد با مهتاب باشد باید همه حق و حقوق و مهریه‌ام را بپردازد و طلاقم دهد در غیر این صورت من هم نمی‌توانم حضور هوو را در زندگی‌ام تحمل کنم.
قاضی بهروز مهاجری با شنیدن گفته‌های این زوج احساس می‌کند با پرونده عجیبی روبه‌رو است و گرفتن تصمیم درباره این ماجرا هر چند مشکل به نظر می‌رسد ولی پرونده را در دستور کارش قرار می‌دهد تا پس از بررسی‌های لازم، رأی صادر کند.

http://mamasite.ir/fa/news/341016/

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

الی خانوم

آدرس نظر
چهارشنبه ۶ مرداد ۹۵
۱۴:۴۸
گزارش تخلف

اینکه قضاوت نکنیم درست

ولی اینکه نظر خودمونو ابراز نکنیم نادرسته !

ضمنن

یک دست صدا نداره !

یک مرد و یک زن باید وجود داشته باشن که رابطه ای شکل بگیره . مقصر - موثر حالا هر چی ! هم مردی که هوو میار ، هم زنی که هوو می شه ! چه بسا زنی که روش هوو میاد !!!! هر سه نقش دارن

فکر مرد سالارانه و اینکه همیشه مقصر زن ها هستن باعث می شه انگشت اتهام به سمت یک زن باشه همیشه ، حالا یا زن اول رو بی عرضه و بی توجه می دونیم یا دومی رو عفریته !

تفکر ضد مرد و مرد ستیز هم صرفا و فقط به مرد برچسب می زنه که هوس باز و فلان و بیساره . و اون دو زن دو ببعی مظلوم !

به نظرم تفکر درست چیزی غیر از دو حالت بالاست

بعدشم این مسئله انقدر بحث کردن نداره !!!

زن دوم تو جامعه ی ما هست ، ولی اونقدری که بحث روش هست شایع نیست واقعا !!!!!!!!!!!! یا شایدم من اینجور فکر می کنم

یه حرفی که تو بحث ها همیشه تکرار می شه از سمت آقایون : عرف ما نمی پسنده

والا تا جایی که ما خبر داریم عرف هیچ جا جز عربستان نمی پسنده !!!!!!!

بعدم مسئله فرا عرفه !

هیچ زنی هیچ کجای این کره ی خاکی حاضر نمی شه تن به چنین رابطه ی چند نفره ای بده ! ربطی به عرف نداره

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

گلرو

آدرس نظر
چهارشنبه ۶ مرداد ۹۵
۱۷:۱۷
گزارش تخلف

وا چه چیزا ادم تو این سایت میخونه

اعصابم خرد شد. اگه حقیقت جامعه هم باشه من که دلم نمیخاد به این چیزا حتی فکر کنم. ا

اه اه اه

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

54987

آدرس نظر
چهارشنبه ۶ مرداد ۹۵
۱۹:۲۱
گزارش تخلف

احسنت
بدبختیه که همه دامن گیرش هستیم....

~~قضاوت در مورد زندگی دیگران~~

دیدم زندگی هایی که زن و مرد اصلا رابطه خوبی باهم نداشتن اما بعد از قضیه ازدواج و هوو ...
نمیگم زندگیشون عالی ولی از اول خیلی بهتر شده

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

سوال کننده

آدرس نظر
چهارشنبه ۶ مرداد ۹۵
۲۱:۲۵
گزارش تخلف

به عباس
سلام
ای کاش می توانستیم هم دیگر را درک کنیم وتحمل نماییم اگر منظورتون اینه که این دو تا زن همدیگر رو تحمل و درک کنند بدونید که صلاحیت همچین حرفی ندارید چون یک زن نیستید من و زنهای دیگه میدونیم که تو دل اون دو زن چی میگذره به خدا تا دو روز خودمو جای ریحانه میذاشتم حالم به شدت بد می شد خواهش میکنم وارد این داستان نشیدچون در زمینه هوو بود اینو گفتم وگرنه بنده به کل داستان کاری نیست
برادر من اگر میخواستم خودم هم میتونستم تیترش و کل داستان رو بذارم اصلا نمیخواستم وارد جزئیات او داستان بشم و همه راجع به اون بحث کنند فقط مثال زدم من فقط خواستم بگم که گاهی اون چیزی که زنی نمیخواد براش رخ میده اصلا قضاوت و اینکه فکر کنیم هر کی هوو میشه آدم بدیه نیست گاهی از روی اشتباه هست که حتی روزی خودش هم مخالف اینگونه مسائل بوده ولی قضاوتها و اینکه فکر میکنیم همه چی تمام هستیم که این دو زن هم اینطوری بودن و فکر میکردن هیچ اتفاقی براشون نمی افته سرنوشت خودشو به هر دوشان نشون داده
راستش روزی که در حال خوندن این داستان بودم از ته دلم میگم کلی تناقض بود همش نگاه میکردم می دیدم وای ما چقدر خدا رو دست کم گرفتیم اگر بخواد سه نفر شخصیت داستان رو کاملا از نظر عقلی معیوب میکنه انگار یک اتفاقی بود که حتما باید می افتاد اگر روزی به هر کدوم این دو زن گفته میشد هوو سریع جبهه میگرفتن و چنین افرادی رو بدبخت خطاب میکردن
دیدم عده ای واقعا از قضاوت خسته نمیشن
ابراز مخالفت با اینکه یه چیزی به فلانی نسبت بدیم فرق میکنه هر کسی تا در اون شرایط قرار نگیره نمیدونه و نخواهد فهمید امثال مهتاب میدونند که عواقب یک لحظه گول خوردن باعث اینهمه قضاوت میشه خودم خیلی از شخصیت و کار مهتاب بدم اومد و یک لحظه کاملا قضاوت آنچنانی نسبت بهش کردم ولی به خودم اومدم دیدم نباید قضاوت کنم این دو زن خواب چنین روزی رو نمی دیدن شد دیگه

به الی خانوم
سلام
من نظر خودمو ابراز کردم و نادرستی هم ندیدم که گفته باشم گفتم مخالفم گفتن نظر کاملا شخصیه و باید هر کسی تکلیفش با زندگیش معلوم باشه ولی قضاوت موضوع دیگریست.
بله یک دست صدا نداره ولی هر چیزی نقش اصلی داره مثل اعضا خانواده که پدر و مادرن در فیلم هم نقش اصلی داریم که سناریو طبق اون نوشته میشه یا مدیر عامل یک اداره که شخص اصلی اداره هست در چنین مسله ای هم نقش اصلی مرد هست تا نخواد و پای بند باشه هیچ زنی به زور نمی تونه کاری کنه گاهی خودشون راه میفتن که زن دیگه بگیرن سراغ کسی هم میرن که طرف مجبوره و زیر بار میره

به گلرو
سلام
عزیزم میتونی توضیح بدی چه چیزی از نوشته هام اعصاب تون خرد کرد شما از اینکه نسبت به دیگران قضاوت نکنی ناراحت شدی مگه من نوشتم هوو مایه سرافرازیه که شما اعصابت بهم ریخت البته میدونم قضاوت نکردن ما ایرانی نسبت به دیگران کار دشواریه شاید شما از این اعصابت بهم ریخت

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

hhhaaarki

آدرس نظر
چهارشنبه ۶ مرداد ۹۵
۲۲:۵۴
گزارش تخلف

واقعا عجب داستانی!!!
__________
ممنون از عباس اقا بخاطر داستان

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

ملینا $

آدرس نظر
چهارشنبه ۶ مرداد ۹۵
۲۳:۱۳
گزارش تخلف

قضاوت تو همه زمینه ها یک امر مردود شده هست و ایرانی ها متاسفانه خیلی بهش عادت و انس دارن در این زمینه موضوع بحث شما هم درست میگید قضاوت نباید کرد فقط مخالفت حق ماست
این داستان هم که خب درباره هوو هست و تقریبا هم مرتبط به بحثه باید بگم خیلی حرفها و نکته ها توش هست هر 3 تا اشتباه کردن و در اینجا باز مرد داستان که اولش مظلوم و ناراضی بود در گذر زمان باز متاسفانه امتحانشو خوب نداد و به همچین روزی افتاد متاسفانه چنین مردانی هستن که آدمو بدبین میکنند زنش مریض و مضطرب بود سرش نمیشد این دیگه چرا سریع کاری کرد که خبر بارداریش به زن اولش برسه یا اصلا چرا زیر بار رفت که عروسی بکنه نه واقعا یک نفر که زن اوله مقصر نبود همه تو دام افتادن و آرامش خودشون رو به هم زدن
شما منظورتون از این مثال این بود که نباید از کار و مسائل دیگران ایراد گرفت گفتید بازی سرنوشت یعنی گاهی قضاوت نابجا باعث میشه که مثل افرادی مثل مهتاب اصلا تصورش هم نمیکرد هوو بشه خیابونی هم نبود و شخص مورد اعتماد و مهربونی هم بود به چنین روزی بیفته که احتمالا من هم معتقدم که الان خودش هم تو شوک هست که چرا قبول کرد
البته در مواردی عشق چشم دختری رو کور میکنه نه اینکه قصد برهم زدن زندگی زن دیگه ای روداشته باشه اینجاست که نقش مرد پررنگه باید بی محلی بکنه
البته جدای از این داستان اکثرا از روی اجبار و نداشتن راه دیگه هوو میشن اونایی هم که هوو میگیرن یا شوهر خوبی ندارن یا واقعا هم گاهی زن اول شوهر خودشو فراری میده ولی در مجموع جامعه همه رو به یک چشم نگاه میکنه اینکه این دو زن حتما مشکل حادی داشتن و اینجا منتهی به قضاوت میشه که درست نیست

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

زری 28

آدرس نظر
پنجشنبه ۷ مرداد ۹۵
۰۳:۱۸
گزارش تخلف

در مورد قضاوت کردن حق با شماست. ولی بقول الی معنیش این نیست که نظر رو ابراز نکنیم.

هر سه طرف ماجرا قطعا مقصرن. دیروز الی تو گروه تلگرامی که داریم یه قضیه ای رو تعریف کرد که اگر من جای مرد ماجرا بودم جای یه زن 3 تا اونم همزمان میگرفتم می اومدم تو همون خونه هم کنار زن اول. بعضی زن ها نفرت انگیزن. البته این مورد درباره بعضی آقایون صادقه.

دختر/پسری که میخواد ازدواج کنه باید ببینه میتونه از پس یه سری مسئولیت ها بربیاد یا نه. میتونی بسم الله ازدواج کن و انقولت هم نیا. نمیتونی هم با عرض پوزش فراوان غلط میکنی ازدواج میکنی. مگه بچه بازیه.

درباره این استانی که عباس آقا نوشتن هم مقصر خانم اول هست. جوگیر شدی که چی بشه. تو می میردی شوهرت خودش بلد بود بره زن بگیره. لازم نیست جنابعالی وظیفه مادری رو به عهده بگیری. اصلا میخوای خودت انتخاب کنی انتخاب کن بگو بعد من فلانی رو بگیر. درسته زن احساساتیه ولی یه ذره منطق رو هم دارن.

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

رعنا

آدرس نظر
پنجشنبه ۷ مرداد ۹۵
۰۴:۵۳
گزارش تخلف

بنظرمن اون ریحانه به قدرت خدا ایمان نداشته !
و بعد از اینکه مهتاب هوو اون شده ،خدا قدرتش را نشان داده !
خیلی راحت میتونست توی وصیتش قید کنه که شوهرش بعد از مرگش با فلان خانوم ازدواج کنه !
نه اینکه از همون روز اول فکر کنه دیگه مرده !
واقعا چه خانوم احمقی بوده !
الان خیلی از بیمار های سرطانی میتونند با بیماریشون مبارزه کنندو اون را از بین ببرند !
مگه زمان عهد قجره که اگه یک فردی سرما خورد ،فردایش بمیره !

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

m.a.s.1391

آدرس نظر
پنجشنبه ۷ مرداد ۹۵
۰۷:۲۹
گزارش تخلف

هیچ زنی نمیتونه زندگی کسی رو خراب کنه؟؟؟؟؟بااین حرفتون مخالفم به چشم خودم دیدم که میگم. دریغ از روزگار رفته ولعنت به هر زنی که حاضر میشه خونه ی خودش رو روی ویرونه ی زندگی یکی دیگه بسازه

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

افغانی

آدرس نظر
پنجشنبه ۷ مرداد ۹۵
۰۸:۵۹
گزارش تخلف

واقعا درود بر شعور و درک و شخصیت شما
نقل از دکتر شریعتی که : قبل از اینکه درمورد نوع راه رفتن کسی قضاوت کنی چند قدم با کفشهای او راه برو ...

متاسفانه همه به زن دوم به چشم خوبی نگاه نمیکنن

فقط عرض کنم که منم با آقای عباس هم عقیده ام . پاراگراف آخر خارج از انصاف و واقعیت حکم دادید

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

پسر52

آدرس نظر
پنجشنبه ۷ مرداد ۹۵
۱۶:۳۷
گزارش تخلف

بازم نظر رعنا تو ذوق آدم میزنه

انگار فقط برای جنگ افریده شدی

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

سوال کننده به m.a.s.1391

آدرس نظر
پنجشنبه ۷ مرداد ۹۵
۱۸:۱۴
گزارش تخلف

هیچ زنی نمیتونه زندگی کسی رو خراب کنه
برای این برداشتم دلیل دارم بله شما به چشم دیدید من هم شاید دیده باشم و قابل کتمان نیست که متاسفانه زن هایی هستن که رحمی به همجنس خودشون ندارن و حتی شاید دلشون هم فقط بخواد که زندگی یکی دیگه رو خراب کنند چشم دیدن خوشبختی زن دیگه ای رو ندارن ولی یک مسله اینجا هست این جور زنها تعهد یا وظیفه خاصی در قبال اون زن و بچه مقابل ندارن چیزی هم برای از دست دادن ندارن نباید توقعی ازشون داشت خودشون هم که با اون ازدواج خوشبخت که نمیشن ولی اینجا مرد هست که چیزهایی از دست میده به تعهدات خودش عمل نمیکنه و توقع زیادی هم ازش هست این مرد خونه باید کاری کند که هیچ زنی اصلا به طرفش نیاد که بتونه زندگیش رو خراب کند
اگر دیده شد که زنی مردی رو عاشق خودش کرد و زندگی رو ویرونه کرد بدونید در مقابل زنهایی هم بودن و خواستن و نتونستن چون اون مرد اینقدر سست و ضعیف نبود مرد باید به زندگیش رحم کنه وگرنه کسی که خودش به زندگی بچه هاش و زنی که سالها باهاش زندگی کرده رحم نمیکنه و سریع دل به یکی دیگه میده دیگه از غریبه چه توقعی هست تا مرد دوست نداشته باشه هیچ اتفاقی نمی افتد
اون مواردی به چشم دیدید مطئمن باشید که متهم اول مرد هست که راحت زندگیش رو فروخت و یه چیزش میشد یعنی امکان نداره که تا مرد دلش نخواد یکی بیاد به زور زنش بشه

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

گلرو

آدرس نظر
پنجشنبه ۷ مرداد ۹۵
۲۰:۰۷
گزارش تخلف

به سوال کننده

درسته عزیزم نباید دیگران را قضاوت کرد.

من از هوو وخیانت واینجور مسائل اعصابم خرد شد. من حتی به این چیزای فکرم نمی کنم .

جدیدترین نظرات - برو بالا - آخرین نظر - اولین نظر

خانواده برتر

مشورت در قالب پرسش و پاسخ در مورد ازدواج و مدیریت خانواده

مخالف هوو هستم ولی چنین زنانی رو قضاوت نمیکنم