این روزها خیلی دلم میخواد ازدواج کنم. واقعا دوست دارم ازدواج کنم اونم با کسی که دوستش دارم. نتیجه این فکر چیه:
مقایسه خودم با کسانی که ازدواج کردن، حس کردن اینکه از زندگی عقبم ، حس اینکه داره عمرم میگذره و هرگز ازدواج رویایی نخواهم داشت، بعدش حس دلتنگی بعدش حس تنهایی حس ترس، اعصاب خردی و غوطه وری در رویاها و فرار از واقعیت انداختن تقصیر ازدواج نکردن رو دوش خانواده و جامعه ...
خوب آدم حسابی این چه خوبی برات داره؟ کجاش خیره این فکر کردن به ازدواج؟ برنامه هوشیاری و پاکی مگه نه اینکه فقط به ترک ارتباطات ناسالم و ترک گناهانی مثه خ.ا و امثالهم نیست، مگه نه اینکه همه زندگی رو پوشش میده منجر به هوشیاری روحانی میشه آیا همچین برنامه و اصولی حواسش به این مشکل تو نبوده؟ به ازدواج تو فکر نکرده؟ معلومه که فکر کرده منتهی تو خودمحوری همیشه میخوای خودت همه چی رو درست کنی وقتی هم میبینی از توانت خارجه صدات در میاد و بد و بیراه میگی به زمین و زمان
یکی از اصول هوشیاری:
" ما اعضای مجرد پاک میمانیم و به خداوند خود اعتماد میکنیم تا زمان مناسب و فرد مناسب فرا برسد و ما زندگی مشترک خود را آغاز کنیم. ما سرنوشت خود را به نیروی برتر از خود که همون خدای مهربان سپرده ایم "
خدا کنه این یادم نره
چطوری میتونیم با بی اعتمادی در ازدواج مقابله کنیم؟
آیا سطح اعتمادتون به جنس مخالف برای ازدواج کم شده ؟
ما پسرها چطور در بحث مهریه به شما دخترها اعتماد کنیم ؟
چند توصیه به دختران در مورد ازدواج و اعتماد به بعضی از مردان
اول تحقیق، بعدش امتحان و در نهایت اعتماد
دیگه به دختران اعتماد ندارم، حتی برای ازدواج
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۴۵۶۱ بازدید توسط ۳۶۵۸ نفر
- چهارشنبه ۱۵ مرداد ۹۹ - ۰۷:۳۴